پیام کتیبه: امیر مُمبینی!
پیام کتیبه
امیر مُمبینی
نه شعر که پیامی به هیأت شعر است این با بهره گیری از تخیل مهدی اخوان ثالث در شعر کتیبه
«کسی راز مرا داند
که از این رو به آن رویم بگرداند»
روی و زیر و پشت و پیش یک سنگ آسیا
خطی است کین فرمان بر آن نقش است
و بسیاری بگردانند سنگ صخرهگون هر بار
که شاید بخت گردد یار
نمیداند
نمیخواهد بداند عامهی عادت
که سنگ آسیای پرستم تاریخ باشد این
که میچرخد به دست او
و هر رویش بگرداند
بروی جسم و جان خویش میراند
شما آیا ندارید هیچ
اندر حافظه چیزی از این چرخش؟
نخواندید و نمیدانید
چرا این کهنه فرمان است در زایش؟
سکوتی هست در پاسخ
بسان آن کتیبه تار و رعبانگیز
نمیخواهد دهد پاسخ
نه باد سینهسائیده بروی سنگ
نه آن باران شسته از ستمها رنگ
تنها بر کتیبه این کلام تکرار میگردد
«کسی راز مرا داند
که از این رو به آن رویم بگرداند»
نمیبیند، نمیداند، نمیخواهد بداند
آن که میخواند نماز سنگ را هر روز
نمیخواهد ببیند
رنگ سرخ خون را اندر رگ پیغام
نمیداند، نمیخواهد بداند
کین پیام سنگ با خطی ز خون آن کسان خواناست
کو این سنگ چرخاندند
و از این رو به آن رویش بگرداندند
و زیر چرخها ماندند!
هلا، غمگین خلایق!
سنگ در چرخش
کتیبه یا که این تاریخ رنجآلود
به دست تو بروی جسم تو چرخان میگردد
رازی در پیاماش نیست جز چرخیدن این چرخ
این است حاصل پیغام
«از این رو به آن رویم بگردانید
از آن رو به این رویم بگردانید»
هر باری ندایت میدهد:
«خواهی رهایی یابی از این رنج
بگردان چرخ را از شاه سوی شیخ
یا از شیخ سوی شاه
یا از شاه سوی شاه
یا از شیخ سوی شیخ»
و دیگر بار
و دیگر بار
و دیگر بار
هلا پیکارجوی عادت دیرین!
پیامی نیست روی سنگ
اندر مغز تو حک است این پیغام
و تا این مغز عادت را نگرداند
تمام خلق این بازی بگرداند!
برگرفته از اخبار روز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر