۱۴۰۱ اسفند ۷, یکشنبه

سرود زنان(بزبانهای مختلف دنیا)، و اینجاست قدرت زنان-کتاب شعر فارسی 7: فرح نوتاش

 

سرود زنان

 

زنان شجاع اند                                      و زنان اند قوی
می خیزد تا راند حکم بر جهان                        قدرت زنان

 

 

Women's Anthem

 

Women are brave                             and women are strong

Rising to rule the world                  women's power

 

 

 

Die Frauen Hymne

 

Frauen sind mutig                                         und Frauen sind stark

Steht auf um die Welt zu regieren            Die Frauen Macht

 

 

النشید المرآة

 

المرآة الشجاعة               وآلمرآة القویه

تتحدی صعاب العالم

قدرت المرآة

 

Himnoes  para mujeres

 

Las mujeres son valientes                                     y las mujeres son  fuertes

Se alzan para gobernar el mundo                      el poder de las mujeres

 

Kadınlar marşı

 

Kadınlar cesurlar                                         Ve kadınlar güçlüler

Ayağa kalkıyor dünyayı yönetmeye             Kadınlar kudreti

 

 

L'hymne des femmes

 

Les femmes sont courageuses                    et les femmes  sont fortes

Se levant pour diriger le monde               le pouvoir des femmes

 

 

http://womens-power.farah-notash.com/

http://womens-power.farah-notash.com/anthem.html

 

 

***

اینجاست قدرت زنان

ریتم بی نظیرو تند شیپور ها و طبل ها

همراه با زیباترین ملودی آرشه ها

از ره رسیده است کنون بهار ما

 

چه سرشار از حیات و پر نشاط است قدرت زنان

قیام زنان و مردان ... پسران و دختران

علیه امپریالیست های فرتوت جهان

 

علیه جنگ و ترور و حیله ها

علیه اتمی و شیمیایی ... تمامی بمب ها

علیه همه حکومت های ددمنشانۀ مذهبی

 

قیام جهانی انسان در دفاع از اصول عصر نت

احترام به شأن و منزلت انسان و شرافتش

این است قیام انسان عصر نت

 

می خیزد آتشفشان جهانی قدرت زنان

در اقیانوسی از شجاعت های زنان

این است شکوه عصر نت در امروز جهان

 

فرح نوتاش

 کتاب شعر فارسی 7

http://womens-power.farah-notash.com

 


۱۴۰۱ اسفند ۵, جمعه

آه, کیف(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

  


        در سالگرد تجاوز روسیه به اوکراین

آه, کیف 

مجید نفیسی


اینک که کیف بپا خاسته
در برابرش بخاک می‌افتم
تا چون نارنجکی
پرتاب شوم.

        بیست‌و‌ششم فوریه دوهزار‌و‌بیست‌و‌دو

***

 

Ah, Kyiv


        On the Anniversary of the Russian Invasion of Ukraine


Ah, Kyiv

By Majid Naficy


Now that Kyiv has arisen
I fall to the floor in front of it
So that to be thrown
Like a grenade.


        February 26, 2022

https://iroon.com/irtn/blog/19102/ah-kyiv/

۱۴۰۱ بهمن ۲۳, یکشنبه

استقلال، بیداری، زن، زندگی، آزادی: داریوش لعل ریاحی

 

استقلال، بیداری، زن، زندگی، آزادی

 
فدایی ها، فدایی ها
 
کسانی مانده اند، آیا
 
از آن نسلی که هرگز خود
 
بهایِ گوهرِ اندیشه هاشان را
 
چنین واپسگرا
 
با تاس های بازی بیگانگان
 
یک سو نمی کردند.
 
چه می شد؟ گر چونان، آنان
 
فضای فکری این رهبران
 
با هم دلی
 
رؤیایِ آزادی 
 
وَ استقلالِ ایران بود.
 
نرویانم غمی در دل 
 
که این رؤیایِ شیرین را
 
من اینک از همین خورشید ها
 
دارم.
 
همین نسلِ جوانِ پاکِ امروزی
 
که بذرش را
 
فضایِ اختناق و ظلمت و سرکوبِ آزادی 
 
از این بیداد
 
رویانید.
 
 
داریوش لعل ریاحی
 
شنبه 22 بهمن 1401
 
بیمارستان لوییزین هاسپیتال
 

گل نرگس- برای روز عشق(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

  

        برای روز عشق

گل نرگس

مجید نفیسی

دلدار من گل نرگسی به دهان دارد
که با خود
از زندان های ایران آورده است.

می‌دانم که از پس میله‌ها
شبها می‌توان در چهره‌ی ماه
نقش گلی را دید
و صبح‌ها در آبی آسمان
صدای بال دُرنای مهاجر را شنید.

می‌دانم که در پسِ پلک‌ها
و قاب مشت‌ها
و فاصله‌ی میان دو تیربار
و سپیدی نامه‌های آخرین
و پیام تکضربه‌ها بر دیوار
و گوشه‌های تر غم
و درزهای برهنه‌ی شادی
و حفره‌های خالی درد
و تاریک‌روشنای امید
و قله‌های پنهان غرور
می‌توان، آری می‌توان
بهار را پنهان کرد.

با این همه در‌شگفتم
که در آن بند تاریک
چگونه می‌توان گل نرگسی پرورد
که لکه‌های خون
سپیدی آن را نپوشانده باشد.*

پانزده ژوئیه هزار‌و‌نهصد‌و‌نود‌و‌پنج

*- شعر يكم از مجموعه‌ي "سرگذشت يك عشق: دوازده شعر پيوسته"  

***

 

Narcissus

 

For Valentine’s Day

Narcissus


by: Majid Naficy


My love has a narcissus
In her mouth
Carried with her
From a prison in Iran.

I know that from behind bars
One can see a flower
In the face of the moon,
And hear the migrating cranes
In the blue sky.

I know that behind eyelids
And inside clenched hands
And between each execution
And the lines of the last letters
And the whispering knocks on the wall
And the wet hems of sorrow
And the torn seams of joy
And the empty holes of pain
And the twilight of hope
And the hidden summit of pride
One can
Yes, one can hide Spring.

And yet, I wonder in those dark cells
How one can grow a narcissus
So white,
Without any stain of blood.

July 15, 1995

https://iroon.com/irtn/blog/19070/narcissus/

۱۴۰۱ بهمن ۲۰, پنجشنبه

آرزوی فراز‏(به انقلاب بهمن)‏: احسان طبری

 

آرزوی فراز

تارنگاشت عدالت
سه شنبه، ۱۹ بهمن ۱۴۰۰
 
نویسنده: احسان طبری
 
برگرفته از: مردم، دورۀ هفتم، سال اول، شمارۀ ١۶۴، ويژه‌نامۀ سالگرد انقلاب
منتشر شده در تاریخ: دوشنبه ۲۲ بهمن‌ماه ‏‏١۳۵٨‏

آرزوی فراز

ای باب زرنگار نجات کبير خلق
اعجاز انقلاب کليد است، باز شو!‏
افکنده‌ای ز پشت گرانبار سلطنت
ارباب و خان به مزبله انداختی، دگر
ای ميهن خجستۀ من
زی فراز شو!‏

‏(به انقلاب بهمن)‏

 

در چارنعل بيم‌فزای يورش‌گران
بشکست استخوان تو،
در بند بندگی
پژمرده گشت جان تو
ای مادر! ای وطن!‏
داغ سرشک ماست عيان بر رخان تو

 

   ‏***‏

ای روح پر شکسته به خاکستر ملال
از آسمان روشن فردا گذر نما!‏
بس نيست موج خون؟
بس نيست سيل اشک؟
ای مزرع اميد، لب خشک‌تر نما! ‏

 

   ‏***‏

دانم تراست دُرّ گرانمايه در صدف‏
و آغاز زايشی است.‏
اين فرصت عزيز مبادا کنی تلف!‏

 

   ‏*** ‏

ما را مجال صبر نماند و شکيب درد
اين کاروان که تشنه گرمای زندگی است
با زهره ره چگونه برد، و آن فروغ سرد؟

 

   ‏***‏

بنگر: شگرف رزم بزرگی است در جهان‏
خون می‌دود به خاک
بس رنج‌ها که بهره رزمندگان پاک.‏

 

   ‏*** ‏

با انقلاب خويش
گرد حماسه‌گون شده‌ای، واندرين ستيز
پا هشته‌ای به پيش

 

   ‏***

اکنون که آفتاب وجودت نموده رخ
از زوزه‌های جوقه کفتارها مرم!‏
در رمز اتحاد علم‌های سبز و سرخ
بشکن طلسم شوم «پرستندۀ درم»‏

 

   ‏*** ‏

بشکن طلسم را
که طلسمی شکستنی است،
ترديد نيست:‏
بند اسارت گسستنی است.‏

 

   ‏*** ‏

ای باب زرنگار نجات کبير خلق
اعجاز انقلاب کليد است، باز شو!‏
افکنده‌ای ز پشت گرانبار سلطنت
ارباب و خان به مزبله انداختی، دگر
ای ميهن خجستۀ من
زی فراز شو!‏

https://www.edalat.org/node/709

۱۴۰۱ بهمن ۱۹, چهارشنبه

بازگشت به باغ گوته- برای سالگرد انقلاب بهمن(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی، و لینک‌های اشعار و مقالات مجید نفیسی

  

        برای سالگرد انقلاب بهمن


بازگشت به باغ گوته


مجید نفیسی

اگر پسرت از تو بپرسد
که بهترین روزِ انقلاب کدام بود
به او چه خواهی گفت؟

آیا بی درنگ می گویی: ۲۲ بهمن ۵۷؟
روزی که همراه با مردم دروازه ی زندان اوین را گشودی
و در آشپزخانه، آبکش های بزرگ برنج را دیدی
که زندانبانان کهنه برای ناهار پالوده بودند
و زندانبانان تازه برای شام خود پختند،
و تو همراه با عزت طبائیان
به نُه توی بندها پا گذاشتی
و در بندِ سلول های انفرادی
برای چند دقیقه ی بی پایان
پشت دری خودکار، به دام افتادی
جایی که عزت سه زمستان دیرتر از آن
به میدان تیر برده شد.

شاید بگویی: ۲۶ دی ۵۷
روزی که شاه برای بار دوم از ایران گریخت
و شورشیانِ تندیس شکن در میدان شهر
پدر او را از اسب پایین کشیدند
و تو در تاریکی تکه ای از کلاه او را
برای یادگاری از زمین برداشتی
و به عزت که در کنارت ایستاده بود گفتی
که نمی دانی خواب می بینی یا بیداری
مانند شبی که نخستین بار عشق بازی کردید
و تو ناباورانه چشم هایت را می مالیدی.

نه! نه!
دیگر دلت برای هیچیک از آن دو روز تنگ نمی شود
زیرا زندان تازه از زندان کهنه مخوف تر است
و خودکامه ی امروز ستمکارتر از خودکامه ی دیروز.
تنها دلت برای یک شب تنگ شده
وقتی که در ۲۲ مهر ۵۶
در پنجمین شب از ده شب شعر
همراه با هوشنگ گلشیری زیر باران
قدم زنان به باغ گوته رفتی
تا به "آوازهای بند" سعید سلطانپور گوش کنی
که تازه از زندان درآمده بود
و چون پلنگی زخمی می غرید.

در آن ده شب درخشان
شصت گوینده و نویسنده ی "کانون"
از چهار سوی میهن گرد آمدند
تا از زیبایی و حقیقت
با چند آوایی سخن بگویند:
عمران صلاحی شعری به زبان ترکی خواند
و طاهره صفارزاده سلام نامه ای به اسلام.
نه اولی خشم فارسی زبانان را برانگیخت
و نه دومی قهر چپ گرایان را.
هزاران هزار خواهنده ی شعر
از سراسر کشور به آنجا آمدند
تا گواهی دهند که نیاز شعر
آزادی در سخن گفتن است.

آیا در آن شبهای روشن
اسلام کاظمیه می دانست که تا دو دهه ی دیگر
در پاریس، راه هوا را بر خود خواهد بست؟
آیا مصطفی رحیمی پیش بینی می کرد
که سالها پس از تحمل شکنجه و زندان
خود را از بام خانه پایین خواهد انداخت؟
آیا به آذین حدس می زد که پس از بازداشت
در "صدا و سیما" علیه خود شهادت خواهد داد؟
آیا سعید سلطانپور می دانست که در شب عروسی اش
دستگیر شده و سپس تیرباران خواهد شد؟
آیا سیاوش کسرائی خبر داشت که سرانجام
بی کمان در کابل ... نه ... در وین خواهد افسرد؟
در شب های شعر، صحبت از آزادی و برابری بود
و کسی از قانون الهی سنگسار سخن نمی گفت.
هیچکس نمی دانست که در ۱۷ دی
درفش حسینی در قم بالا می رود
و آرام آرام به جای "مسکن" و "آزادی"
"حکومت اسلامی" شعار روز می شود.

بیا به باغ شعر گوته برگرد
دوباره زیر درختان باران خورده بنشین
و بی اعتنا به گاردی ها
که از پشت دیوارهای باغ
با بی سیم هایشان حرف می زنند
به مریم، دختر محمد قاضی گوش کن
که پیام پدر را برای تو می خواند.
دریغ که تیغه ی جراح، تارهای صوتی پدر را گسسته
ولی خوشا که گوهر سخن را از او نگرفته است.

بیا به خانه ی دانش و هنر برگرد
و تنها قلب افراد را
بیتِ ایمان بدان
بیا از باغ دلگشای گوته
به بهترین روزهای دوران انقلاب بازگرد.
شاید در این سفر
پسرت همراه تو گردد. 


۱۷ نوامبر ۲۰۱۱
 

***

 

A Return to the Garden of Goethe

For the Anniversary of the February Revolution


        A Return to the Garden of Goethe

        By Majid Naficy


If your son asks you
When was the best day of the Revolution
What will you tell him?

Will you say instantly: February 11, 1979?
The day you opened the gate of Evin Prison alongside the people
And saw  huge colanders of steaming rice in the kitchen 
Which old jailors had rinsed for their lunch
And new jailors cooked for their dinner,
And you with your lover Ezzat Tabaian
Stepped into a labyrinth of solitary cells
And for a few endless minutes
Were trapped behind an electronic door
From where Ezzat three winters later
Was sent to the execution field.

Perhaps you will say: January 16, 1979
When the Shah fled Iran for the second time
And the statue-breaking rebels at a Tehran square
Dismounted his father from his horse
And in the dark, you picked up a piece of his hat
From the ground as a keepsake
And told Ezzat at your side
That you did not know if you were awake or asleep
Just as the night when you made love
For the first time
And you rubbed your eyes in disbelief.

No! No!
You miss neither of these two days
Because the new prison is more horrific than the old one
And the new tyrant more ruthless than the previous one.
You miss only one night
When in October 14, 1977
At the fifth night of Ten Nights of Poetry
With your novelist friend Hooshang Golshiri
You walked to the Garden of Goethe in the rain
To listen to “Songs of Prison” of Saeed Soltanpour
Who had just been released from prison
Roaring like a wounded panther.

In those bright ten nights
Sixty members of the Iranian Writers’ Association
Gathered from four corners of the country in Tehran
To speak of truth and beauty polyphonically. 
Omran Salahi read a poem in Turkish
And Tahereh Safarzadeh an ode to Islam.
Neither the first enraged the Persian speakers
Nor the second provoked the leftists.
Thousands and thousands of lovers of poetry
Had gathered there from across the country
To testify that poetry
Demands freedom of expression.

In those ten bright nights
Did the novelist Islam Kazemiyeh know that two decades later
He would suffocate himself in Paris?
Did the scholar Mostafa Rahimi foresee
That years after suffering torture and prison
He would jump off the roof of his house?
Did the novelist Behazin predict that after arrest
He would incriminate himself on state TV?
Did the poet Saeed Soltanpour know
That on the night of his wedding
He would be arrested and executed soon after?
Was the poet Siavash Kasrai aware that at his end
He would perish powerless in Kabul…no, in Vienna?
In the Nights of Poetry the discourse was freedom and equality
And nobody spoke of the “divine” law of stoning.
No one knew that on January 7, 1978
The clergy would raise their flag in Qom
And gradually the slogan of Islamic Rule
Would replace the slogan of Housing and Freedom.

Come, return to the Garden of Goethe’s Poetry
Sit again under rain-laden trees,
Oblivious to riot police
Talking to each other on their walkie-talkies
Behind the walls of the Garden,
And listen to Maryam, the daughter of the translator Mohammad Qazi
Who is reading her father’s speech for you.
Alas! A  surgeon’s knife had severed her father’s vocal cords 
But thankfully did not remove the essence of his speech.

Come, return to the house of science and art
And regard only the heart of the individual
As the House of Faith.
Come, and from the refreshing Garden of Goethe
Return to the best days of the Revolution.
Perhaps in this journey
Your son will accompany you.


        November 17, 2011 

***

لینک‌های اشعار و مقالات مجید نفیسی

 
 
1 Poem “A Return to the Garden of Goethe”
1 Poem “I Can’t Breathe”
انقلاب ژینا, شازده‌خور نخواهد شد
عمامه‌پرانی, آخوندزدایی و محسن کدیور
انتشار کتاب تازه‌ی مجید نفیسی
پیکار در پیکار: من و جنبش چپ 
Majid Naficy in Wikipedia 
Music: Dvorak: Symphony No. 2 in B♭ major, B. 12
President Joe Biden delivers 2023 State of the Union address to Congress — 2/7/23
Background Briefing with Ian Masters: Erdogan Delaying  Earthquake Rescue | Earthquakes and Seismic Similarities Between Turkey and California | Can Biden
Change Public Perception That Most Americans Are Not Satisfied With his Leadership?
The New Yorker: Why Some Florida Schools Are Removing Books
The New Yorker: The U.N. Secretary-General’s Searing Message for the Fossil-Fuel Industry
Vox Populi: Sonali Kolhatkar: Taking A Hard Look At Police Killings
Northwestern Magazine: The Rhythm of Sleep
من زئوس هستم - تار عنکبوت بر غار محمد
 
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642) 
  

https://iroon.com/irtn/blog/19057/a-return-to-the-garden-of-goethe/

۱۴۰۱ بهمن ۱۸, سه‌شنبه

در شبِ سردِ زمستانی: اشعار نیما با صدای احمدرضا احمد- خواننده محمد نوری

 

در شبِ سردِ زمستانی

[youtube https://www.youtube.com/watch?v=Sdyy785hu48?start=152&feature=oembed]

در شبِ سردِ زمستانی

در شبِ سردِ زمستانی

کورۀ خورشید هم، چون کورۀ گرمِ چراغِ من نمی‌سوزد.

و به مانندِ چراغِ من

نَه می‌افروزد چراغی هیچ،

نَه فروبسته به یخْ ماهی که از بالا می‌افروزد.

من چراغم را در آمدْ رفتنِ همسایه‌ام افروختم در یک شبِ تاریک

و شبِ سردِ زمستان بود،

باد می‌پیچید با کاج،

در میانِ کومه‌ها خاموش

گم شد او از منْ جدا زین جادّۀ باریک.

و هنوزم قِصِّه بَرْ یاد است

وین سخن آویزۀ لب:
که می‌افروزد؟ که می‌سوزد؟

چه کسی این قصه را در دل می‌اندوزد؟

در شبِ سردِ زمستانی

کورۀ خورشید هم، چون کورۀ گرمِ چراغِ من نمی‌سوزد.

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/4h85bevc

۱۴۰۱ بهمن ۱۷, دوشنبه

آن یک‌شنبه‌های زمستانی: رابرت هایدن- بنیاد شعر

 

آن یک‌شنبه‌های زمستانی

تارنگاشت عدالت – دورۀ سوم

منبع: بنیاد شعر

سراینده: رابرت هایدن

 

آن یک‌شنبه‌های زمستانی

 

پدرم یک‌شنبه‌ها هم زود بیدار می‌شد

و در سرمای سیاه لباس‌هایش را می‌پوشید،

سپس با دست‌های ترک خوردۀ دردناکی که

از کار در هوای روزهای هفته ساخته شده بود

آتش را روشن می‌کرد. هیچ‌کس هرگز از او تشکر نکرد.

 

بیدار می‌شدم و می‌شنیدم که سرما می‌ریزد، می‌شکند.

وقتی اتاق‌ها گرم می‌شد، ندا می‌داد،

و آرام بلند می‌شدم و لباس می‌پوشیدم

از ترس خشم مزمن آن خانه،

 

سَرسَری با او حرف می‌زدم،

با کسی که سرما را رانده بود

و کفش‌های نو مرا برق انداخته بود.

من چه می‌دانستم، من چه می‌دانستم

از کمبود محبت و اتاق‌های تنهایی؟

https://www.poetryfoundation.org/poems/46461/those-winter-sundays

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/23b8dxnx

۱۴۰۱ بهمن ۱۵, شنبه

نمي‌توانم نفس بكشم - به یاد اريك گارنر(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی


نمي‌توانم نفس بكشم

مجید نفیسی

به یاد اريك گارنر

 

"نمي‌توانم نفس بكشم!
نمي‌توانم نفس بكشم!"
چه كلام دردناكي!
نخستين بار آنرا
از زبان خود شنيدم
سراسيمه از خواب پريدم
و به سوي خوابگاه پدر دويدم.
او سرَم را
بر سينه‌اش گذاشت
گونه‌ام را نوازش كرد
و گفت: "مجيد!
آرام باش
آرام باش."

امروز آن كلام را
از زبان مرد سياهپوستي
در يوتوب مي‌شنوم
كه در بندِ افسري سفيدپوست
دارد خفه مي‌شود.
هيچ كس سر او را
بر سينه‌ي خود نمي‌گذارد
گونه‌اش را نوازش نمي‌كند
و نمي‌گويد: "اريك!
آرام باش
آرام باش."

صدها سال بردگي
صدها سال قساوت
بر گلوي مرد سياهپوست فشار مي‌آورد
و نمي‌گذارد كه آمريكاي سفيد
صداي او را بشنود:
"نمي‌توانم نفس بكشم!
نمي‌توانم نفس بكشم!"

        چهارم دسامبر دوهزار‌و‌چهارده

I Can’t Breathe

 

I Can’t Breathe

By Majid Naficy

In Memory of Eric Garner

“I can’t breathe!
I can’t breathe!”
What a painful statement!
For the first time
I heard it from my own tongue.
I jumped from my sleep in panic
And ran toward my dad’s bedroom
He put my head
On his chest,
Caressed my face
And said: “Majid!
Be calm
Be calm.”

Today I hear that statement
From the tongue of a black man on YouTube
Who is being choked
Held by a white policeman.
No one puts the black man’s head
On his chest,
Caresses his face
And says: “Eric!
Be calm
Be calm.”

Hundred years of slavery,
Hundred years of brutality
Press on the black man’s throat
And do not let White America
Hear his voice:
“I can’t breathe!
I can’t breathe!”

        December 4, 2014

 
 
 
 
1 Poem “I Can’t Breathe”
انقلاب ژینا, شازده‌خور نخواهد شد
عمامه‌پرانی, آخوندزدایی و محسن کدیور
انتشار کتاب تازه‌ی مجید نفیسی
پیکار در پیکار: من و جنبش چپ 
Majid Naficy in Wikipedia 
Dvorak: Festival March in C major, B. 88
Democracy Now! Top U.S. & World Headlines — February 3, 2023
The New Yorker: The Meaning of African American Studies
The New Yorker: The Eroticism of an IKEA Bed
Scientific American: A ‘De-extinction’ Company Wants to Bring Back the Dodo
Scientific American: ‘Unbelievable’ Spinning Particles Probe Nature’s Most Mysterious Force
Scientific American: China Invests $546 Billion in Clean Energy, Far Surpassing the U.S.
 
"And yet it does turn!" G
https://iroon.com/irtn/blog/19047/i-can-t-breathe/