۱۴۰۳ اردیبهشت ۷, جمعه

پدر و پسر، لینک‌های شعرها، مقاله‌ها و کتاب‌های مجید نفیسی!(به‌فارسی و انگلیسی)

 پدر و پسر

مجید نفیسی

غافلگیرم کردی آزاد!
ناخواسته نطفه بستی
نارسیده چشم گشودی
و پیکرِ کوچکت را
در گهواره‌ی آغوش من نهادی:
"اینک من پسر و تو پدر.
تا چند می‌خواهی
کودکِ نافرمانِ خانه باشی؟"

من بر خطوطِ ناخوانای تنت خم شدم
با موی خیس و پوستی نوچ
به ماهی کوچکی می‌مانستی
که از دریاهای دور آمده است
تا این نهنگِ پیر و خسته را
به گردابهای سهمگین بکشاند.

خواستم بند ناف را ببُرم
ولی قیچی در گوشت پیش نمی‌رفت.
از پشتِ پلکهای بسته فریاد کشیدی:
"پدر! من اینجا هستم
نوچِ پوستم را
بر سرانگشتهای خود حس نمی‌کنی؟"

پرستار گفت: "اینَف دَدی!
ایت هز اونلی اِ سیمبالیک مینینگ."*

عصمت در زیرِ نور زرد
لبخند می‌زد
و به معمای شگفتی می‌نگریست
که در برابر من نهاده بود:
آیا اینک
به مرگ نزدیکترم
یا دورتر؟

در خانه
معمای فلسفی را رها می‌کنم.
بوی تن تو
تنها جوابِ دلخواه من است.
چشمان زیبایت
با من حرف می‌زنند
کاکل سیاهت
نشانِ گردنفرازی توست
لبخندت از روی ریا نیست
گریه ات اعلامِ ساده‌ی درد است
و خمیازه‌ات
سهمی که خوابت از بیداری می‌رباید.
در آروغهای دلگشایت
به هوای تازه‌ی دمِ صبح پنجره می‌گشایم
و در گوزهای دلنشینت
بر بعدازظهرهای خنک تابستان غلت می‌زنم.
ای بادهای بد، بیرون شوید
بگذارید کودک من، آرام گیرد.

"لالای لای لای، گل بادوم!
بخواب آروم، بخواب آروم.
لالای لای لای، گلم باشی
همیشه همدمَم باشی.
لالای لای لای، گل انجیر!
مامان داره بپاش زنجیر
بپاش زنجیرِ صد خروار
چشاش خوابو دلش بیدار."

به ایران که زنگ زدم
مادر گفت: "عاقبت پدر شدی."
ولی صدای پدر را که شنیدمگ
گریه امانم نداد.
پدر! این چه باریست که از دوش تو
بر شانه‌های خسته‌ی من نهاده می‌شود؟
سی و شش سال یاغی بودم
و اینک باید نقشِ میرغضب را بازی کنم
بگویم که این خوب است آن بد
این حق است آن باطل
این خداست آن شیطان
این نظم است آن طغیان.
آزاد جان! آیا می‌خواهی از من
دستاربند و زندانبان بسازی
دستِ مرا رو کنی
و بگویی که بازی تمام شده است؟
نه! من با تو خواهم آمد
و با چشمان تو خواهم کاوید
تا در تمامِ "باید"های جهان
"اما"یی بیابم.
من همراه با تو
در پسِ تلی از شیشه‌های خالی شیر
پوشکها و پیشبندهای کثیف
و رختهایی که هر ساعت، تنگتر می‌شوند
سنگر می‌گیرم
و اعلام می‌کنم
که ای بسا پدر که با پسر ماند
ای بسا پدر که بر پسر شورید.
من نیز باید این جهان را
از نو جستجو کنم
گَرد آن را بگیرم
چرک آن را بشویم
و در سرچشمه‌اش شستشو کنم.
تو در اندیشه‌ی پدر مباش
و من در اندیشه‌ی پسر نخواهم بود
دوست من!
دلهای ما کافیست.

اکنون وقتِ شیر توست.
در یخچال را باز می‌کنم
شیشه‌ی شیر را بر می‌دارم
در آبگرم می‌گذارم
پیش‌بند سفید را
بر گردنت می‌آویزم
و قطره‌های شیرِ تازه را
بر لثه‌های بهم‌فشرده‌ات می‌دوانم.

آزاد من! همزاد من!
نازُک من! نازَک من!
بگذار زندگی و مرگ
در لبهای ما
لبخندی بگیرند.

مه ۱۹۸۸

*- "بس است بابا! اینکار تنها جنبه‌ی نمادین دارد."
” Enough Daddy! It has only a symbolic meaning.”

Father and Son

Majid and Infant Azad in 1988

Father and Son

Majid Naficy

You took me by surprise, Azad!
Unintentionally conceived
Prematurely born
You put your tiny body
In the cradle of my bosom:
"Now, I am the son and you are the father.
How long do you want to remain
The rebellious child of this house?"

I bent over the illegible letters of your body.
With wet hair and sticky skin
You resembled a little fish
Coming from a far away ocean
To drag this tired old whale
Into fearful whirlpools.

I wanted to cut your umbilical cord
But the scissors did not penetrate the flesh.
You cried out behind closed eyes:
"Dad, I am here.
Don't you feel my sticky skin
On your fingertips?"
The nurse said: “Enough Daddy!
It has only a symbolic meaning.”

Esmat smiled under a yellow light
And looked at the strange riddle
She had put in front of me:
Am I now closer to death
Or further from it?

At home, I set aside my philosophical riddle.
The aroma of your body
Is my single favorite answer.
Your beautiful eyes talk to me
And your black bangs
Shine like a badge of courage.
Your smile is not fake
And tears simply signal your pain.
Your yawning is the portion
That your sleep steals from wakefulness.
With your refreshing burps
I open a window to the fresh air of early morning
And with your pleasant farts
I roll over the cool summer afternoons.
Oh, you bad gases, go out!
Let my child be calm.

"Lullaby, lullaby, my almond blossom!
Close your eyes, sleep calmly.
"Lullaby, lullaby, may you be my rose!
May you always be my companion!
"Lullaby, lullaby, my fig blossom!
Mama has heavy shackles on her feet
Her eyes are sleepy
But her heart is wakeful."

When I called Iran
My mother said: “Finally
You became a father.”
But when I heard my father’s voice
Tears did not let me talk.
Father! What is this burden that from your shoulders
You put on my tired back?
I was a rebel for thirty six years
And now I should play the role of an executioner
Saying: This is good, that is bad
This is right, that is wrong
This is God, that is evil
This is order, that is chaos.
Ah, Azad, dear!
Do you want to change me
Into a mullah and jailor
Reveal my hand
And say the game is over?
No! I will come with you
And will search with your eyes
So that I can find “buts”
In all “musts” of the world.
I will barricade with you
Behind a pile of empty bottles of milk
Dirty diapers and bibs
And every-hour-tightening clothes
And will announce:
Many fathers remain with their sons
Many fathers rebel against their sons!
I, too, should explore
This world anew
Clean its dust
Cleanse its dirt
And wash myself in its fountainhead.
You should not think of a father
And I will not think of a son.
My friend!
Our hearts are enough.

Now it is your milk time.
I open the refrigerator
Take a bottle of milk
Put it in warm water
Hang a white bib
Around your neck
And let the drops of fresh milk
Drip over your squeezed gums.

My Azad! My buddy!
My darling! My little one!
Let life and death
Smile through our lips.

May 1988

 

 

***

لینک‌های شعرها، مقاله‌ها و کتاب‌های مجید نفیسی!(به‌فارسی و انگلیسی)

 
1 Poem: Father and Son شعر: پدر و پسر
Little Armeniaشعر: جلفای اصفهان
1 Poem: Ferdowsi in Bed
گفت‌وگوی ویژه‌ی ایران اینترنشنال با مجید نفیسی، شاعر، زبان‌شناس و فعال سیاسی
کتاب مجید نفیسی "پیکار در پیکار: من و جنبش چپ" به رایگان در باشگاه ادبیات
مجید نفیسی: "مجتهد و جنسیّت" از کتاب "در جستجوی شادی"
بمناسبت نخستین سالگرد انقلاب ژینا, انتشارات کرم کتاب منتشر کرده است: جرأت به اندیشیدن و انقلاب ژینا: هجده مقاله از مجید نفیسی
Majid Naficy in Wikipedia
Music: Schumann: Op. Mädchenlieder
Music: توماج: سوراخ موش
Background Briefing with Ian Masters: More Special Treatment of Trump by the Supreme Court | Implications of Biden's TikTok Ban | The Enduring Relationship
Between the Far-Right and Conservative Movements of "Responsible" and "Respectable" Republicans
Avaaz Petition: BP: STOP TOXIC GAS FLARING!
The New Yorker: How Columbia’s Campus Was Torn Apart Over Gaza
The New Yorker: Donald Trump Is Being Ritually Humiliated in Court
The New Yorker: What George Kelly’s Mistrial Says About How We See the Border
The New Yorker: Harvey Weinstein’s Accusers Tell Their Stories
The New Yorker: The Dada Era of Internet Memes
The New Yorker: King Donald’s Day at the Supreme Court
The New Yorker: Joseph Stiglitz and the Meaning of Freedom
The New Yorker: What Harvey Weinstein’s Overturned Conviction Means for Donald Trump’s Trial
Vox Populi: Emily Cataneo: A New Chapter in the Quest for a Longer Life
آسو: آیا چیزی به نام فرسودگیِ همدردی وجود دارد؟
 
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
 
 

۱۴۰۳ اردیبهشت ۳, دوشنبه

جلفای اصفهان- به ياد وازگن منصوريان - به‌مناسبت سالگرد كشتار ارمنيان، و لینک‌های شعرها، مقاله‌ها و کتاب‌های مجید نفیسی!(به‌فارسی و انگلیسی) 

 به‌مناسبت سالگرد كشتار ارمنيان 

جلفای اصفهان

        به ياد وازگن منصوريان


مجید نفیسی


شاه عباس تو را
چون زنجیر خاجی
به گردن شهر آویخت
با کلیسا و میدانچه سنگی‌ات
با پیاله‌فروشی‌ها و زرگرخانه‌هایت
و با گونه‌های سرخ دخترانت.

شهر برای تو
همیشه آن سوی رود بود
و تنها شاعران آخر شب
درهای میخانه‌هایت را می‌کوبیدند
و کوهنوردان دم صبح
چک چک "آب خاجیک" ات را می‌آشفتند.

صدها سال در برابر هم روئیدیم
تا عاقبت "مادی" های زاینده‌رود
دلهامان را به هم آمیخت
و خون وازگن
در رگ من جوشید.

جلفای ارمنی!
ستمگران از تو زنجیر خاجی می‌خواستند
اما تو چون مسیحی مصلوب
دوباره به‌پا‌خاستی.

بیست‌و‌نه ژانویه هزار‌و‌نهصد‌و‌هشتاد‌و‌شش 

https://iroon.com/irtn/blog/20206/little-armenia/

Little Armenia

In Commemoration of the Armenian Genocide

 

Little Armenia

In memory of Vazgin Mansourian*

Majid Naficy

The king hung you like a crucifix
From the neck of my city, Isfahan
With your cathedral and cobblestones
With your taverns and goldsmiths
And your blushing daughters.

The city remained apart from you
Lying beyond Zaiandeh River.
Only poets of midnight
Knocked at the door of your taverns
And hikers of early morning
Disturbed your trickling spring.

For hundreds of years
We grew apart
Until the canals of Zaiandeh River
Brought our hearts together
And the blood of Vazgin
Flowed into my veins.

Oh, little Armenia!
The tyrants wanted you as a crucifix
But you rose again
Like the crucified Christ.

January 29, 1986

* My Armenian friend, Vazgin Mansourian was executed in July 1983 in Evin prison, Tehran. He is survived by his son, Narbeh. In this poem, "Little Armenia" refers to "Jolfa", the Armenian neighbourhood in Isfahan. Shah Abbas I (1571-1629) forced Armenians to migrate from their homeland to his capital, Isfahan, Iran.

***

لینک‌های شعرها، مقاله‌ها و کتاب‌های مجید نفیسی!(به‌فارسی و انگلیسی)

 
 
Little Armeniaشعر: جلفای اصفهان
1 Poem: Ferdowsi in Bed
گفت‌وگوی ویژه‌ی ایران اینترنشنال با مجید نفیسی، شاعر، زبان‌شناس و فعال سیاسی
کتاب مجید نفیسی "پیکار در پیکار: من و جنبش چپ" به رایگان در باشگاه ادبیات
مجید نفیسی: "مجتهد و جنسیّت" از کتاب "در جستجوی شادی"
بمناسبت نخستین سالگرد انقلاب ژینا, انتشارات کرم کتاب منتشر کرده است: جرأت به اندیشیدن و انقلاب ژینا: هجده مقاله از مجید نفیسی
Majid Naficy in Wikipedia
Music: Schumann: Bunte Blätter
Background Briefing with Ian Masters: Meeting Ukraine's Needs as Russia Mobilizes for a June Offensive | How Ukraine Will Survive and Adjust to Permanent
War | The Deadly War in Gaza and Israel's Tenuous Standoff With Iran as Both Israel and Palestine Appear to be Leaderless and Directionless 
The New Yorker Interview: Jonathan Haidt Wants You to Take Away Your Kid’s Phone
The New Yorker: When the Earth Moved
 
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
 
 

۱۴۰۳ فروردین ۳۱, جمعه

فردوسی در بستر، و لینک‌های شعرها، مقاله‌ها و کتاب‌های مجید نفیسی!(به‌فارسی و انگلیسی)

 

فردوسی در بستر

مجید نفیسی

"نِی‌ام آگه از اصل و فرع خراج
همی غلتم اندر میان دَواج"

(فردوسی در پایانه‌ی "شاهنامه")


فردوسی در هشتاد‌سالگی
میان دَواج* غلتید
و به رستم اندیشید
که رودابه او را
رُستمینه** زائید.
پهلوان در هشت سالگی
به جنگ پیلی مست رفت
و در جوانی با رخش
از هفت خوان گذشت،
دیو سپید را کشت
و شاه نادان را آزاد کرد.
رستم تا پانصد سال بیش
با توانایی زیست
و سرانجام در چاه مرگ
تیری فرا‌افکند
که چاه‌کَن را کُشت.
اما شاعر در پیری
ناتوان شده بود:
چشم‌هایش تیره
دندان‌هایش سوده
قدش خمیده
گوش‌هایش سنگین
یارانش خاموش
باغش بی‌برگ
رنجش بی‌مزد
و پسرش جوانمرگ.
اگر دخترش
شاهنامه را برای او نمی‌خواند
شاید سال‌ها پیش
داستان‌های رستم را
از یاد برده بود.
۲۲ فوریه ۲۰۱۳

* دواج: لحافی که می‌پوشیدند.
** رستمینه به معنی سزارین.

https://iroon.com/irtn/blog/20199/ferdowsi-in-bed/

Ferdowsi in Bed

 

Ferdowsi in Bed

Majid Naficy

Ferdowsi* at eighty
Rolled in his bed
And thought of Rostam
Whose mother Roodabeh
Gave birth to him
By cesarean section.
The hero at eight
Fought a wild elephant
And at his youth, with his horse Rakhsh
Passed seven ordeals,
Killed the White Demon,
And rescued the foolish king.
Rostam lived with strength
More than five hundred years
And finally in the well of death
He shot an arrow
Killing his well-digger.
But the poet at old age
Had become impaired:
His eyes blurry
His teeth worn-out
His back hunched
His ears dull
His friends silent
His garden dry
His labor unpaid
And his son perished at youth.
If his daughter
Had not been reading  him The Shahnameh,
He might have forgotten
The stories of Rostam
Years ago.

                February 22, 2013

*- Ferdowsi composed the Iranian national epic of Shahnameh in Persian in the eleventh century. Rostam is the  Hercules of the mythological part of this epic.  

https://iroon.com/irtn/blog/20199/ferdowsi-in-bed/

***

لینک‌های شعرها، مقاله‌ها و کتاب‌های مجید نفیسی!(به‌فارسی و انگلیسی)

 
Fri, 19 Apr at 9:50 pm
 
 
1 Poem: Ferdowsi in Bed
1 Poem: To a Journalist in Prison شعر: به یک روزنامه‌نگار زندانی
مجید نفیسی: چشم انداز از چشم من
گفت‌وگوی ویژه‌ی ایران اینترنشنال با مجید نفیسی، شاعر، زبان‌شناس و فعال سیاسی
کتاب مجید نفیسی "پیکار در پیکار: من و جنبش چپ" به رایگان در باشگاه ادبیات
مجید نفیسی: "مجتهد و جنسیّت" از کتاب "در جستجوی شادی"
بمناسبت نخستین سالگرد انقلاب ژینا, انتشارات کرم کتاب منتشر کرده است: جرأت به اندیشیدن و انقلاب ژینا: هجده مقاله از مجید نفیسی
Majid Naficy in Wikipedia
Music: Schumann: Op. Lieder und Gesänge volume IV
Background Briefing with Ian Masters: A View From Ukraine as the Fate of Their Country Hangs in the Hands of Mike Johnson and Marjorie Taylor Greene |
Jurors Quit the Trump Trial as the Criminal Defendant Tests the Gag Orders | As Billionaires Try to Kill the NLRB, the UAW Makes Gains in the South 
The New Yorker: Did Mike Johnson Just Get Religion on Ukraine?
The New Yorker: Biden Is the Most Pro-Labor President Since F.D.R. Will It Matter in November?
The New Yorker: What Is Noise?
The New Yorker: Trump’s America, Seen Through the Eyes of Russell Banks
The New Yorker: The Death Valley Lake That’s Gone in a Flash
The New Yorker: The Poet Who Took It Personally
هنر و زندگی با فیروزه خطیبی: ویژه صادق هدایت
 
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
 
 

۱۴۰۳ فروردین ۱۹, یکشنبه

به یک روزنامه‌نگار زندانی، و لینک‌های شعرها، مقاله‌ها و کتاب‌های مجید نفیسی!

 

به یک روزنامه‌نگار زندانی

 مجید نفیسی


ای روح خیابانی!
می‌بینمت که آنجا نشسته‌ای
درون قاب آهنی‌ات
کنار ایستگاه "خط آبی"،
و هیچ سرانگشتی نمی‌کوبد
بر پشت جام شیشه‌ای‌ات
مگر دانه‌های باران.

می‌ایستم و زیر نوری کمرنگ
خیره می‌شوم به حروف سُرخت
که، چون گلوله‌های پاسداران
بر صفوف خاموش راه‌پیمایان
در خیابان‌های سبز تهران،
می‌نشیند داغ داغ
بر شقیقه‌ها و سینه‌ی من.

من می‌روم، اما تو می‌مانی
ای شاهد خیابانی!
در تمام چهارراه‌های جهان
جلوه کنان پشت جام شیشه‌ای‌ات،
و دست هیچ خودکامه‌ای نمی‌تواند
حروف سرخت را
از سینه‌ی کاغذی‌ات
پاک کند.

چهاردهم اکتبر دوهزار‌و‌نه   

https://iroon.com/irtn/blog/20169/to-a-journalist-in-prison/

 

To a Journalist in Prison

 

To a Journalist in Prison

Majid Naficy


Oh, street soul!
I see you sitting there
in your metal box
Near the Blue Bus,
And no finger taps
On your glass pane
Save for drops of rain.

I stop and in dim light
Gaze at your red letters
Which, like the bullets of guards
Shot at the silent marchers
On the green streets of Tehran,
Hit my temples and chest
Hot, all hot.

I go, but you stay
Oh, street witness!
At all crossroads of the world
Displaying yourself
Behind your glass pane,
And no tyrant dare erase
Your bold letters
From your paper chest.

October 14, 2009

***

لینک‌های شعرها، مقاله‌ها و کتاب‌های مجید نفیسی!

 
 
1 Poem: To a Journalist in Prison شعر: به یک روزنامه‌نگار زندانی
مجید نفیسی: چشم انداز از چشم من
1 Poem: Hope
1 Poem: Lonely Nowruzشعر: نوروز تنها
1 Poem: Concerts of Exile شعر: کنسرتهای تبعید
گفت‌وگوی ویژه‌ی ایران اینترنشنال با مجید نفیسی، شاعر، زبان‌شناس و فعال سیاسی
کتاب مجید نفیسی "پیکار در پیکار: من و جنبش چپ" به رایگان در باشگاه ادبیات
مجید نفیسی: "مجتهد و جنسیّت" از کتاب "در جستجوی شادی"
بمناسبت نخستین سالگرد انقلاب ژینا, انتشارات کرم کتاب منتشر کرده است: جرأت به اندیشیدن و انقلاب ژینا: هجده مقاله از مجید نفیسی
Majid Naficy in Wikipedia
Music: Schumann: Waldszenen (Forest Scenes)
The New Yorker: Joe Biden and U.S. Policy Toward Israel
The New Yorker: How Women’s Basketball Became the Hottest Thing in College Sports
The New Yorker: The Day Ram Dass Died
The New Yorker: A Guide to the Total Solar Eclipse
The New Yorker: There’s an Earthquake Coming!
The New Yorker: Method Man: How Marlon Brando, the greatest American actor, lost his way.
Video: The Emperor of Time The strange and sordid tale of Eadweard Muybridge, the man who accidentally invented motion pictures.
Bernie Sanders: What are we as progressives to do in this election?
امیر خادم: ماجرای مشروطه
 
 
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
 
 

۱۴۰۳ فروردین ۱۷, جمعه

چشم انداز از چشم من، زاینده رود - برای نفیسه، و لینک‌های شعرها، مقاله‌ها و کتاب‌های مجید نفیسی

چشم انداز از چشم من

مجید نفیسی

ناصر پاکدامن

این متن را به اشاره‌ی زنده‌یاد ناصر پاکدامن در باره‌ی مجله‌ی "چشم‌انداز" نوشتم که پس از درگذشت او نخستین بار در ویژه‌نامه‌ی "آوای تبعید" شماره‌ی 37 دسامبر 2023 به چاپ رسید.

 

پس از گریز از وطن و اقامتی شش ماهه در ترکیه، سرانجام در نوامبر 1983 به پاریس رسیدم و چند روز بعد به زنده یاد غلامحسین ساعدی زنگ زدم. او سه ماه پیش از این تاریخ به فرودگاه پاریس آمده بود تا من را که از ایران می شناخت و پنج نفر همراهم که می خواستیم از شهر کوچکی نزدیک استانبول به پاریس پرواز کرده در فرودگاه تقاضای پناهندگی کنیم، کمک کند. اما قاچاقچی پاکستانی که برنامه این سفر را برای ما چیده بود پول کافی به پلیس فرودگاه نداده و مأموران ترکیه هم فقط گذاشتند که چهار نفر از میان ما سوار هواپیما شوند و من و عصمت را برگرداندند. ساعدی در فرودگاه پاریس از بچه ها سراغ مرا گرفته و آنها داستان بد بیاری ما را برایش گفته بودند.

صدائی که دیرتر فهمیدم از آنِ ناصر پاکدامن است از پشت تلفن به من گفت که ساعدی به چاپخانه رفته و باید دوباره زنگ بزنم. اما چند روز بعد اداره پناهندگی من و عصمت را به قلعه ای قدیمی در دهکده شانتونه نیمه راه پاریس به لیون برای اقامتی پنج ماهه فرستاد و سه ماه پس از آن هم ما به آمریکا پناهنده شدیم و من نتوانستم با ساعدی حرف بزنم. در آن زمان ساعدی مجله "الفبا" را که سابقاً برای مدت کوتاهی در ایران درمی آورد احیاء کرده و در آن با چاپ مقالاتی چون "دگردیسی و رهایی آواره ها" به قلم خودش یا داستان هائی مانند "باران می بارد" اثر حسن حسام، به بازتاب زندگی در تبعید و زندان می پرداخت. من از لس آنجلس برایش نه  شعری که در تهران در دیماه هزار‌و‌سیصد‌و‌شصت زیر نام "عزت تیرباران شد" سروده بودم فرستادم، ولی ساعدی نوامبر 1985 در پاریس درگذشت و "الفبا" دیگر درنیآمد.

در آن زمان نویسندگان ایرانی در تبعید در پاریس چند مجله وزین منتشر می کردند، از جمله "جُنگ دبیره" که زیر نظر زنده یاد هما ناطق چند شماره از آن درآمد و دیگری "چشم انداز" که به کوشش ناصر پاکدامن و محسن یلفانی نزدیک به دو دهه منتشر میشد. هما ناطق را از نزدیک می شناختم زیرا در هزار و سیصد و پنجاه دو در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران استاد تاریخ بود و من با او دو درس در تاریخ قاجاریه داشتم. بعلاوه با نوشته هایش در "آرش" به مسئولیت اسلام کاظمیه آشنا بودم. با کارهای همسرش، ناصر پاکدامن در مجله "سخن" و "جهان نو" هم آشنائی داشتم. همچنان برخی از دوستان دانشجویم که در دانشکده اقتصاد با پاکدامن کلاس داشتند سخنان او را در باره نفت و اصلاحات ارضی سر کلاس یادداشت کرده بصورت جزوه ای درآورده، مخفیانه دست به دست میگرداندند و از آن برای رّد تز "نیمه مستعمره، نیمه فئودال" سازمان انقلابی و تأیید تز "سرمایه داری وابسته" چریک های فدائی به عنوان ساخت اقتصادی-اجتماعی حاکم بر ایران سود می بردند.

در دهۀ پیش از انقلاب، ناصر پاکدامن و هما ناطق میان روشنفکران ایرانی مظهر اندیشۀ انتقادی و مستقل بشمار می آمدند.

نخستین شماره "چشم انداز" در تابستان 1986 منتشر شد و حاوی مطالب جالب توجهی از داخل ایران، مانند سلسله مقالاتی در باره زندگی خمینی به قلم نویسنده ای با نام مستعار محمد تقی حاج بوشهری و آثاری ماندگار چون شعر "بازگشت به بورجیو- ورتزی" اسماعیل خویی از نویسندگان در تبعید بود.
در سال 1987، وقتی همسر دومم عصمت آبستن پسرمان آزاد بود و ما فرصت آن را داشتیم که ادبیات کلاسیک فارسی را با هم بخوانیم کتاب "در جستجوی شادی: در نقد فرهنگ مرگ پرستی و مرد سالاری در ایران" را نوشتم. فصل "حافظ و طبل خوشباشی" این کتاب را برای هما ناطق فرستادم که در "جُنگ دبیره" چاپ شد و فصل "مجتهد و جنسیت" آن را برای ناصر پاکدامن که نیاز به اصلاحاتی داشت و در "چشم انداز" چاپ نشد! اما چون شعر بلند "زاینده رود" را برای پاکدامن فرستادم از آن استقبال کرد و در "چشم انداز" شماره 6 در تابستان 1989 به چاپ رسانید منتها اشتباهاً با نام زنده یاد محمود نفیسی! خوشبختانه او در شماره‌ی هفتم این اشتباه را تصحیح کرد. این شعر را با اصلاحاتی که بعداَ در آن داده ام در آخر این نوشته بازچاپ می کنم.

ناصر پاکدامن پس از چاپ شعرم چند جلد از مجله "چشم انداز" را برایم فرستاد تا در لس آنجلس به فروش برسانم و این کار را تا انتشار آخرین شماره مجله ادامه داد. من بخشی از نسخه های "چشم انداز" را به شرکت کتاب در وست وود میدادم و برخی را خودم در "نشست های شنبه" که در سال های 1989 تا 2012 هرماه در لس آنجلس برگزار میشد می فروختم. "چشم انداز" نه تنها موجب شناخت نویسندگان ایرانی در تبعید از کارهای یکدیگر شد بلکه به شناخت نویسندگان داخل از آثار نویسندگان ایرانی در تبعید نیز کمک کرد. برای نمونه وقتی در سال 1998 کتاب "سرگذشت یک عشق: دوازده شعر" را چاپ کرده و نسخه ای از آن را از طریق زنده یاد هوشنگ گلشیری برای زنده یاد سیمین بهبهانی در تهران فرستادم، او در تاریخ اول اوت 1999 نامه گرمی در پاسخ نوشت که در چاپ آنلاین "سرگذشت یک عشق" بصورت دیباچه ای بر پیشانی کتاب گذاشته ام. سیمین در آنجا می گوید که برای اولین بار شعر بلند "نفرین" را که یکی از شعرهای مجموعه "سرگذشت یک عشق" است در "چشم انداز" خوانده و به دنبال نشان نویسنده آن میگشته است*.

چند سال بعد ناصر را در سفری که برای دیدار دخترش روشنک، به آمریکا کرده بود، دیدم و او شبی را با من در خانه ام به روز آورد. صبح روز بعد او و من همراه با مجید روشنگر سردبیر مجله "بررسی کتاب" قدم زنان به خانه روزنامه نگار برجسته زنده یاد محمود عنایت رفتیم که در نزدیکی من در سانتامونیکا زندگی میکرد و مجله کم حجم اما پر مغزی را به یاد مجله "نگین" مشهورش در ایران، درمی آورد.

"چشم انداز" در مدت 19 سال حیاتش بین تابستان 1986 تا پائیز 2005 بیش از 24 شماره در نیآمد، با این وجود یکی از مجلات معتبر کاغذی بود که پیش از ظهور نشریات و تارنماهای اینترنتی، در کنار مجلات چاپی دیگر چون "الفبا"، "جُنگ دبیره"، "کتاب جمعه"، و "آرش" در فرانسه، "دفترهای کانون" و "کبود" در آلمان، "اندیشه آزاد"، "مکث"، و "باران" در سوئد، "پویشگران"، در انگلیس، "شهروند" در کانادا، "بررسی کتاب"، "دفترهای شنبه"، "سیمرغ"، "ره آورد"، "پر"، "فروغ"، "امید"، "اندیشه"، و "نگین" در آمریکا به پیوستگی و تداوم کار نویسندگان ایرانی در تبعید کمک کرد.

12 نوامبر 2020

*- https://yadi.sk/i/jQlI3h62cZ-myA

زاینده رود

 

 

 

مجید نفیسی

برای نفیسه

 

انگشت بزن! انگشت بزن!
هر آنچه خورده ای پس خواهی داد:
تلخ ها، ترش ها و شورها
پسابه های رود، لجن و لای
دروغ ها و سرنیزه ها
آه چه میگویم من
ایستاده در غرفه ی تاریک پل
پشت به دیواره ی سنگی
گاه بیدار و گاه خواب
تا چشم کار می کند
آب است، آب
برفابه ی قله های بلند
های و هوی بزها
مشک های پر باد
کِل کِل زنها
و نقاره ی توشمال
ضرب چوبدستی ها و رقص چوخا
برفی که از پستان زردکوه دوشیده می شود
از نیای مادری
از قبیله ی پدری
از قوم باستانی
از غم ها و شادی های مشترک
از چرخیدن بر کوه ها
و درآمیختن با دره ها
از غم غربت لربچه ای وامانده از کاروان
از تیر دردی که پستان زائو را
به شیر می نشاند
تا دشتهای تشنه
تا بوی خوش شالی
تا بوی گس بید
تا بوی جوانه ی چنار
تا تبریزی ها
تا کبوده ها
تا درختان گونجانی
سیبری ها و سیب ها
تا لاله ی سرنگون فریدن
تا بادام شیرین سامان
تا شالی سبز لنجان
تا نگین سرخ آتشگاه
تا چشم باز ماربین
با کارگر لر
با میراب ریز
با بوجار کله
با باغدار سده
با چوبدار دنبه
سوار بر بستنه ی الوار
ترا دق الباب می کنم
ای شهر کهن!
تا در رگهای تو به گردش درآیم
تا جوزدان، تا نیاسرم
تا سرلت، تا رکنی، تا تلواسگان
تا زنگ دوچرخه، تا بوق کارخانه
تا تاق تاق مس
تا عطر زعفران
تا بوی گلاب
تا میدان نقش جهان
تا چوبه های دار
تا چشم های ملتهب
تا تن های آویزان
تا کوچه های تنگ
تا دیوارهای بلند
تا درهای بسته
تا چادر، تا زندان
تا تابوت، تا پولاد
تا رخوت
تا رسوب آب
تا خمیازه ی رود
در دشتِ دشتی
در ریگزار ورزنه
در باتلاق گاوخونی.
چرا تو را زنده رود نامیدند؟
مگر به مرداب نمی ریزی؟
بگذار تو را از نو بزایم
در قله های کودکی
در چشمه سار بی مرگی
و تو را تکرار کنم
تا کوهپایه های سبز
تا دشتهای روشن
تا کارون همزاد
تا خلیج باز
تا اقیانوس گرم
تا هوای آزاد
نه به ریگزار
نه به مرداب
نه به ...
انگشت بزن! انگشت بزن!
هرآنچه خورده ای پس خواهی داد:
تلخ ها، ترش ها و شورها
پسابه های رود، لجن و لای
دروغ ها و سرنیزه ها
آه چه می گویم من
آیا با این بطری خالی
به مرداب گاوخونی خواهم ریخت!
یا از غرفه ی تاریک این پل
به بیشه های ماربین
به شالیزارهای لنجان
به باغ های سامان
به دشتهای داران
به کوهرنگ
به زردکوه
بازخواهم گشت
تا به دریاهای آزاد بپیوندم؟

اول دسامبر 1987

https://iroon.com/irtn/blog/20158/

 

***

لینک‌های شعرها، مقاله‌ها و کتاب‌های مجید نفیسی

 
 
مجید نفیسی: چشم انداز از چشم من
1 Poem: Hope
1 Poem: Lonely Nowruzشعر: نوروز تنها
1 Poem: Concerts of Exile شعر: کنسرتهای تبعید
گفت‌وگوی ویژه‌ی ایران اینترنشنال با مجید نفیسی، شاعر، زبان‌شناس و فعال سیاسی
کتاب مجید نفیسی "پیکار در پیکار: من و جنبش چپ" به رایگان در باشگاه ادبیات
مجید نفیسی: "مجتهد و جنسیّت" از کتاب "در جستجوی شادی"
بمناسبت نخستین سالگرد انقلاب ژینا, انتشارات کرم کتاب منتشر کرده است: جرأت به اندیشیدن و انقلاب ژینا: هجده مقاله از مجید نفیسی
Majid Naficy in Wikipedia
Music: Schumann: Piano Trio No. 2 in F
Background Briefing with Ian Masters: Trump's Piety in Contrast to the Porn he Faces and the Cruelty and Hatred he Displays | The 100 Right Wing Tax-Exempt
Organizations With Over $2 Billion to Elect Trump | AFRICOM Loses Burkina Faso, Guinea, Mali and Niger to the Russians
The New Yorker: Donald Trump’s Amnesia Advantage
The New Yorker: The Fight to Restore Abortion Rights in Texas
The New Yorker: Is the Fight Against Climate Change Losing Momentum?
The New Yorker Books: How Captain James Cook Got Away with Murder
The New Yorker: When the World Goes Quiet
امیر خادم: ماجرای مشروطه
آسو: فرامرز اصلانی و چهار دهه محبوبیتِ بی ‌چون‌وچرا
 
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
 
 

 

۱۴۰۳ فروردین ۱۶, پنجشنبه

فلسطین من: دکتر صولت نگی، برگردان: آمادور نویدی

 

فلسطین من 

سروده دکتر صولت نگی

برگردان: آمادور نویدی





ماشین کشتار

شعری در راستای جنگ غزه

اگر قرارست زنده بمانم و زندگی کنم،

اشغال باید پایان پذیرد.

اگر هم باید بمیرم: واهمه‌ای ندارم

و اگر صهیونیست‌ها خونم را ریختند و ناشناس ماندم: اهمیتی ندارد

اما وقتی‌که خونم در خاکم بریزد،

بذرهایش را آبیاری می‌کند،

گل‌های جاودانه می‌رویند و هنگامی‌که شکوفا شوند: تانک‌های دشمن نمی‌تواند آن‌ها را درو کند.

زیرا که آن‌ها هم‌چون مین عمل می‌کنند: در فلسطین من: در سر راه دشمنم قرار می‌گیرند. و چنان‌چه قصد درو کردن آن‌ها را داشته باشد، منفجر می‌شوند.

تا پیامی برساند از یک جنگ درازمدت

جایی که سرها می‌غلتند و انباشته می‌شوند: اما نه سرهای کودکانمان: نه بگونه ای که همیشه صهیونیست‌ها امرونهی کرده و تصور می‌کنند

بل‌که از مردانشان: که در کمین‌گاه‌هایمان می‌میرند

هم‌چون یک حیوان شکاری

شکارشان می‌کنیم

در گرگ و میش: و در روز روشن

و ما همان‌ رفتاری را با آن‌ها می‌کنیم: که با بی‌شرمی بر ما روا داشته‌اید

چنان‌چه می‌بایست یکی از ما زنده بماند: این ما هستیم که بیش‌تر دوام می آوریم، زیراکه

از کشتار و خشم آسمان بی‌خیالیم زیراکه هم‌چون فولاد آبدیده شده ایم.

اگر کفه ترازوی قدرت به سمت شما سنگینی کند: سلاح ما فدا می‌شود: که شما را از درون منفجر می‌کند

چنان‌چه قرار باشد ما بمیریم: شما هم نمی‌توانید آسوده زندگی کنید

قول می‌دهیم که شما را به *هدیس ببریم

و به گریه وا داریم: در میدان نبرد و در پستوی خانه‌هایتان

تا برای جانتان مویه کنید: و غروب آفتاب روز دگر را ببینید

مایی‌که در خونمان غوطه‌وریم، دوباره برمی‌خیزیم

اگر پیکرهایمان در پرتو سرما می‌لرزد – با غرشی ترسناک

ناقوس مرگ پشت دیوار، درهایتان را می‌کوبد: همان دیوار بسیار بلندی که با آجرهای آپارتاید ساخته‌اید

در و دیوارهایتان: یکی پس از دیگری ویران می‌شود و فرو می‌ریزند

شمااز کوچه پس‌کوچه‌های جنایات خود وارد می‌شوید

و ما را در گذرگاه‌های تاریک تکه‌تکه می‌کنید

ولی مرده‌های متحرک شما را بدرقه می‌کنند: به‌جایی‌که شایسته آنید: به زباله‌دان تاریخ: میان بقایای خودتان در قلمرو نازی‌ها

شما مرغزارهایمان را درو کرده‌اید: جایی که زمانی کودکانمان بازی می‌کردند.

زیرا که آن‌ها محکوم شده بودند: و بهایش مرگ بود

چشم در برابر چشم: این‌را توراتی گفته که هرروز آن‌را از بِِر می‌خوانید

آیا چرخ زمانه برمی‌گردد و تغییری رخ می‌نماید: و این بار شما بجای ما باشید؟

چنان‌چه این امر حقیقت داشته باشد که عدالت باید اجرا شود: بطور یک‌سان برای **عمالیق و آن‌هایی‌که برگزیدگانند

با شقاوتی برابر: بدان‌گونه که آن‌را با زرادخانه مکر و ریا توصیف می‌کنید

اما درنهایت جهانیان خواهند دید: که چه کسانی عمالیق و برگزیدگان ***فلک‌زه‌اند؟

صولت نگی

1-3-2024

*هیدیس یک بازی در سبک نقش‌آفرینی اکشن و مانندسرکش با مبارزات هک اند اسلش است که بازیکن کنترل شخصیتی به نام زاگرئوس را در سرزمین زیرین به دست دارد. بازیکن باید شخصیت اصلی داستان را از سرزمین زیرین خارج کند و به سطح زمین برساند. او باید از دخمه به دخمه عبور کرده و با هیولاها، مردگان، موجودات اساطیری یونان و قهرمانان نامی که پدرش، هیدیس اجیر کرده، مبارزه کند تا به هدف خود برسد. همچنین در این راه افرادی همچون خدایان المپ، آشیل و دوستش پاتروکلوس، سیزیف و غیره در این راه با راهنمایی‌ها و هدایا کمک می‌کنند.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%B3_(%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C_%D9%88%DB%8C%D8%AF%D8%A6%D9%88%DB%8C%DB%8C)

** عمالقه، عمالیق، بنو عِملیق یا بنوعملاق (عبری: עֲמָלֵק) نام قومی در تورات است که از فرزندان عیسو بودند. هیچ اثر تاریخی مشخصی در مورد عمالیق موجود نیست و اطلاعات در مورد این قوم تنها از کتاب مقدس نشات گرفته‌است. بقیه در آدرس زیر:

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D9%85%D8%A7%D9%84%DB%8C%D9%82

***اشاره به عاقبت شوم رومئو و ژولیت اثر ویلیام شیکسپیر

From star +‎ crossedCoined by William Shakespeare in 1597 in Romeo and Juliet, see quotations.

 

***

Mowing The Lawn (Poem)

SAULAT NAGI

MAR 1

‍‍

Mowing The Lawn (Poem)

If I have to live

The occupation must end

If I have to die: for which I am not shy

It would barely matter: If the fountain of my blood drained by the Zionists, remained unseen

But once it seeps into my land

It must water the planted seeds

Seeds for the immortal flowers: And when they bloom: they cannot be mowed by the tanks of the enemy

They would act like mines: in my Palestine: laid in the ways of my enemy. To explode if they are mowed

To leave a message of a long protracted war

Where heads would roll: But not of our kids: As you Zionists always bid

But of your men: Who will die in our dens

Like a beast of prey

We will hunt them down

In the twilight of evening : And in the brightness of the day

We will teach you the same: Which you taught us with little shame

If only one of us has to remain: It’s we who will outlive : the unleashed carnage and the wrath of the sky

If might is on your side: Our weapon would be sacrifice: which will make you implode

If we have to die: You won’t live either

A promise we are making of taking you to Hades

And making you cry: on the battlefield: And in the corners of your homes

Begging for your life: to see another day when the crimson sun

Drenched and drowned in our blood, rises again

Our bodies will shiver in its frozen light—with damning fright

Death will knock at your doors hidden behind the walls: You built very tall with apartheid bricks

The doors and wall: will creek and fall

Enter our souls through the alleyways of your crimes

Slain by you in unlit pathways

The walking dead will escort you: where you belong: to the graveyard of history: to inter your remains: In Nazis’ domain

For you mowed our lawns: Where our kids once played

And death was the price: They were condemned to pay

An eye for an eye: said the scripture you recited, day after day

Will it change if the tide is turned: And you find yourselves at the receiving end?

If are true the rules must apply: On the Amalek and the chosen ones alike

With even-handed savagery: described by you, with your arsenal of chicanery

Once it's done the world will see: Who are the Amalek and the star-crossed Chosen ones?

Saulat Nagi

1-3-2024

فکرشو نکن، این فلسطینه: صولت نگی، برگردان: آمادور نویدی

 

 فکرشو نکن، این فلسطینه

سروده: دکتر صولت نگی

برگردان: آمادور نویدی

در همبستگی با فلسطین غرق در خون

 فکرشو نکن، این فلسطینه

هنگامی‌که می‌بینی کودکان می‌میرند،

گریان‌انند، التماس و ناله می‌کنند،

گرسنه‌اند، تشنه‌اند، و از سرمای زمستان می‌لرزند

فکرشو نکن، این فلسطینه.

کودکان غزه به آسمان خیره مانده‌اند: به‌دنبال فریادرسی،

جایی‌که خدای مهربان ناظر‌ست،

اما جت‌هایی در آسمان پدیدار می‌شوند،

و مرگ سرد و خشک‌ را به ارمغان می‌آورند،

تا بدن‌های کوچک‌اشان را تکه‌تکه کنند،

قلب‌هایشان را در یک سو،

و اندام‌اشان را دورتر پراکنده کنند،

با لب‌های تشنه ترک‌برداشته در رُخسار.

همان رُخسارهایی‌که به زندگی لبخند می‌زدند،

اینک چشمان‌اشان به‌خواب ابدی رفته،

اما هنوز نوک انگشتان‌اشان تکان می‌خورد،

توگویی کسانی را صدا می‌زنند،

که زنده مانده، و کنارشان ایستاده‌اند،

پاهای کوچک‌اشان در اطراف پراکنده‌اند،

و چهره‌های بهشتی‌اشان آرام و خموش‌اند،

فارغ از درد و کابوس شب،

بمب‌هااز آسمان فرود می‌آیند،

اما کسی‌که یک‌بار مرده است، دیگر نیازی به‌وداع با مرگ ندارد.

در غرب وحشی‌وحشی و کور،

اسلحه فراوان‌ست و ثروت پرستش می‌شود،

جایی‌که پول‌ بشارت انجیل‌ست و سرمایه خدایی می‌کند،

مرگ رایگان‌ست، و زندگی فروخته می‌شود،

برای سود بیش‌تر، به‌ما گفته شده‌ است.

زیر آفتاب سوزان و دیدی تار،

جایی‌که غم مهار شده و شادی صورت می‌پذیرد،

جایی‌که زندگی در گورها به‌خاک سپرده می‌شود،

و سگ‌های گرسنه پیکر انسان را می‌خورند،

جایی‌که گرگ‌ها در کمین کودکان‌اند،

و زوزه تفنگ‌ها روز و شب به‌گوش می‌رسد،

و تانک‌ها با همه توان‌اشان ویران می‌کنند،

انبوه انسان‌هایی آماده نبرد تا سرحد مرگ‌اند،

تفنگ‌ به‌دستان خرقه‌پوش سوگوار،

با نعره جنگی به استقبال مرگ روانند،

و در انتظار گوش‌های شنوایند،

تابعدااسلحه بدست گیرند،

آن‌گاه که مرگ، آن‌ها را ساکت و خموش می‌کند.

پیام‌اشان هم‌چون امواج پیاپی گسترش می‌یابد،

و صدایشان فریادی می‌شود تا سکوت را بشکند،

فضا را دو شقه می‌کند،

و نه جایی برای فرار دوست و نه دشمن نمی‌ماند،

پیام‌ها الهام‌بخش می‌شوند،

و در قلب دشمن وحشت می‌اندازند،

ناامیدها را امیدوار می‌کند،

اما نسیم گورستان و طعم مرگ‌بارش،

با سایه‌هایی که کودکان پشت‌سر‌خود بجا می‌گذارند،

و آدم‌نماهای سنگ‌دل و بی‌عاطفه را در سکوت تعقیب می‌کنند،

شبح‌هایشان حرکت می‌کنند و بر مرگ لبخند می‌زنند،

و برخلاف شکم مادران‌اشان:

قاتل‌هایشان را در اعماق گورها می‌گذارند،

پنجه‌های سرد و نم‌دار مرگ،

آن‌ها را به جهنم دانته(۱) خواهد بُرد،

جایی‌که صهیونیست‌ها محکوم به آنند،

در آتش خروشان،

تا شاهد سپیده‌‌ سحرگاهی باشیم که آرزومندیم،

رهایی خلق فلسطین از یوغ استعمار صهیونیست و امپریالیست.

صولت نگی

۱۸ مارس ۲۰۲۴

درباره نویسنده:

*دکتر صولت نگی، آکادمیک مستقر در سیدنی- استرالیاست و مؤلف کتاب‌هایی درباره سوسیالیسم و تاریخ است. خرین کتابش «جمهوری‌های خدا: ایجاد و تخریب اسرائیل و پاکستان» است که می‌توان از آمازون در آدرس زیر تهیه نمود:

Amazon.com

با ایشان میتوان با ایمیل زیر تماس گرفت:

saulatnagi@hotmail.com

منبع:

(۱)

دانته آلیگیری

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%AA%D9%87_%D8%A2%D9%84%DB%8C%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C

برگردانده شده از:

THINK OF NONE, IT’S PALESTINE (Poem)

18-3-2024

SAULAT NAGI

MAR 18, 2024

https://saulat.substack.com/p/think-of-none-its-palestine-poem?r=eqi2g&utm_campaign=post&utm_medium=web

***

THINK OF NONE, IT’S PALESTINE (Poem)

18-3-2024

SAULAT NAGI

MAR 18, 2024

When you see the children dying

Weeping, beseeching, and crying,

In hunger, thirst, and freezing winter,

Think of none, it is Palestine.

Staring the heaven: seeking help,

Where a merciful God dwells,

But finding jets scaling the sky,

Despatching death cold and dry,

To mince their bodies to the smithereens,

With heart palpating on one side,

And limbs scattered far and wide,

Thirsty lips neatly slit, from the faces.

That once glowed with gilded life,

Sleepy eyes gorged aside,

Fingers tips convulsing still,

As if calling those stultified, somehow survived, standing beside,

Their silvery feet are scattered around,

The heavenly faces are calm and quiet,

Free of pain and fear of night,

Bombs are falling from the sky,

But once dead they need not die, to say goodbye,

To the savage world gone blind,

Where arms flow and wealth glows,

Where money, a gospel, and capital a God,

And death is free, and life is sold,

To enhance someone’s profit, we are told.

Under the blind and a scorched sun,

Where sorrow reins and happiness is done.

Where life has vanished in the graves,

And dogs are nibbling human limbs.

Where wolves are stalking living kids

And guns are howling day and night,

Tanks are ravaging with their might,

A crowd of human wearing death, on their sleeves,

Holding guns as a cloak of grief,

Welcoming death with a battle cry,

Waiting for the receptive ears,

Who could later take up arms,

 when death has made them serene and calm.

Wave after wave, their message spreads,

Their voice shrieks to break the silence,

Cutting the air into half,

Leaving no room to escape: neither for a friend nor for a foe,

Inspiring them differently,

Inflicting Dread in the Enemy’s Heart

Sowing Hope in Hopeless Minds,

The air of the graveyard and its deadly taste,

And the shadows babies leave behind,

Walk in silence as they haunt, a callous heartless humankind,

Their Specters move and smile in death,

And unlike their mothers’ wombs:

Inter their killers deep into tombs,

The cold and clammy fingers of death,

Will shove them into Dante’s inferno,

Where Zionists are condemned to burn,

 In a boiling cistern.

Till the dawn, we wish to see,

Appears, to set the Palestinians free.

Saulat Nagi

https://saulat.substack.com/p/think-of-none-its-palestine-poem?r=eqi2g&utm_campaign=post&utm_medium=web