۱۴۰۳ فروردین ۱۶, پنجشنبه

فکرشو نکن، این فلسطینه: صولت نگی، برگردان: آمادور نویدی

 

 فکرشو نکن، این فلسطینه

سروده: دکتر صولت نگی

برگردان: آمادور نویدی

در همبستگی با فلسطین غرق در خون

 فکرشو نکن، این فلسطینه

هنگامی‌که می‌بینی کودکان می‌میرند،

گریان‌انند، التماس و ناله می‌کنند،

گرسنه‌اند، تشنه‌اند، و از سرمای زمستان می‌لرزند

فکرشو نکن، این فلسطینه.

کودکان غزه به آسمان خیره مانده‌اند: به‌دنبال فریادرسی،

جایی‌که خدای مهربان ناظر‌ست،

اما جت‌هایی در آسمان پدیدار می‌شوند،

و مرگ سرد و خشک‌ را به ارمغان می‌آورند،

تا بدن‌های کوچک‌اشان را تکه‌تکه کنند،

قلب‌هایشان را در یک سو،

و اندام‌اشان را دورتر پراکنده کنند،

با لب‌های تشنه ترک‌برداشته در رُخسار.

همان رُخسارهایی‌که به زندگی لبخند می‌زدند،

اینک چشمان‌اشان به‌خواب ابدی رفته،

اما هنوز نوک انگشتان‌اشان تکان می‌خورد،

توگویی کسانی را صدا می‌زنند،

که زنده مانده، و کنارشان ایستاده‌اند،

پاهای کوچک‌اشان در اطراف پراکنده‌اند،

و چهره‌های بهشتی‌اشان آرام و خموش‌اند،

فارغ از درد و کابوس شب،

بمب‌هااز آسمان فرود می‌آیند،

اما کسی‌که یک‌بار مرده است، دیگر نیازی به‌وداع با مرگ ندارد.

در غرب وحشی‌وحشی و کور،

اسلحه فراوان‌ست و ثروت پرستش می‌شود،

جایی‌که پول‌ بشارت انجیل‌ست و سرمایه خدایی می‌کند،

مرگ رایگان‌ست، و زندگی فروخته می‌شود،

برای سود بیش‌تر، به‌ما گفته شده‌ است.

زیر آفتاب سوزان و دیدی تار،

جایی‌که غم مهار شده و شادی صورت می‌پذیرد،

جایی‌که زندگی در گورها به‌خاک سپرده می‌شود،

و سگ‌های گرسنه پیکر انسان را می‌خورند،

جایی‌که گرگ‌ها در کمین کودکان‌اند،

و زوزه تفنگ‌ها روز و شب به‌گوش می‌رسد،

و تانک‌ها با همه توان‌اشان ویران می‌کنند،

انبوه انسان‌هایی آماده نبرد تا سرحد مرگ‌اند،

تفنگ‌ به‌دستان خرقه‌پوش سوگوار،

با نعره جنگی به استقبال مرگ روانند،

و در انتظار گوش‌های شنوایند،

تابعدااسلحه بدست گیرند،

آن‌گاه که مرگ، آن‌ها را ساکت و خموش می‌کند.

پیام‌اشان هم‌چون امواج پیاپی گسترش می‌یابد،

و صدایشان فریادی می‌شود تا سکوت را بشکند،

فضا را دو شقه می‌کند،

و نه جایی برای فرار دوست و نه دشمن نمی‌ماند،

پیام‌ها الهام‌بخش می‌شوند،

و در قلب دشمن وحشت می‌اندازند،

ناامیدها را امیدوار می‌کند،

اما نسیم گورستان و طعم مرگ‌بارش،

با سایه‌هایی که کودکان پشت‌سر‌خود بجا می‌گذارند،

و آدم‌نماهای سنگ‌دل و بی‌عاطفه را در سکوت تعقیب می‌کنند،

شبح‌هایشان حرکت می‌کنند و بر مرگ لبخند می‌زنند،

و برخلاف شکم مادران‌اشان:

قاتل‌هایشان را در اعماق گورها می‌گذارند،

پنجه‌های سرد و نم‌دار مرگ،

آن‌ها را به جهنم دانته(۱) خواهد بُرد،

جایی‌که صهیونیست‌ها محکوم به آنند،

در آتش خروشان،

تا شاهد سپیده‌‌ سحرگاهی باشیم که آرزومندیم،

رهایی خلق فلسطین از یوغ استعمار صهیونیست و امپریالیست.

صولت نگی

۱۸ مارس ۲۰۲۴

درباره نویسنده:

*دکتر صولت نگی، آکادمیک مستقر در سیدنی- استرالیاست و مؤلف کتاب‌هایی درباره سوسیالیسم و تاریخ است. خرین کتابش «جمهوری‌های خدا: ایجاد و تخریب اسرائیل و پاکستان» است که می‌توان از آمازون در آدرس زیر تهیه نمود:

Amazon.com

با ایشان میتوان با ایمیل زیر تماس گرفت:

saulatnagi@hotmail.com

منبع:

(۱)

دانته آلیگیری

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%AA%D9%87_%D8%A2%D9%84%DB%8C%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C

برگردانده شده از:

THINK OF NONE, IT’S PALESTINE (Poem)

18-3-2024

SAULAT NAGI

MAR 18, 2024

https://saulat.substack.com/p/think-of-none-its-palestine-poem?r=eqi2g&utm_campaign=post&utm_medium=web

***

THINK OF NONE, IT’S PALESTINE (Poem)

18-3-2024

SAULAT NAGI

MAR 18, 2024

When you see the children dying

Weeping, beseeching, and crying,

In hunger, thirst, and freezing winter,

Think of none, it is Palestine.

Staring the heaven: seeking help,

Where a merciful God dwells,

But finding jets scaling the sky,

Despatching death cold and dry,

To mince their bodies to the smithereens,

With heart palpating on one side,

And limbs scattered far and wide,

Thirsty lips neatly slit, from the faces.

That once glowed with gilded life,

Sleepy eyes gorged aside,

Fingers tips convulsing still,

As if calling those stultified, somehow survived, standing beside,

Their silvery feet are scattered around,

The heavenly faces are calm and quiet,

Free of pain and fear of night,

Bombs are falling from the sky,

But once dead they need not die, to say goodbye,

To the savage world gone blind,

Where arms flow and wealth glows,

Where money, a gospel, and capital a God,

And death is free, and life is sold,

To enhance someone’s profit, we are told.

Under the blind and a scorched sun,

Where sorrow reins and happiness is done.

Where life has vanished in the graves,

And dogs are nibbling human limbs.

Where wolves are stalking living kids

And guns are howling day and night,

Tanks are ravaging with their might,

A crowd of human wearing death, on their sleeves,

Holding guns as a cloak of grief,

Welcoming death with a battle cry,

Waiting for the receptive ears,

Who could later take up arms,

 when death has made them serene and calm.

Wave after wave, their message spreads,

Their voice shrieks to break the silence,

Cutting the air into half,

Leaving no room to escape: neither for a friend nor for a foe,

Inspiring them differently,

Inflicting Dread in the Enemy’s Heart

Sowing Hope in Hopeless Minds,

The air of the graveyard and its deadly taste,

And the shadows babies leave behind,

Walk in silence as they haunt, a callous heartless humankind,

Their Specters move and smile in death,

And unlike their mothers’ wombs:

Inter their killers deep into tombs,

The cold and clammy fingers of death,

Will shove them into Dante’s inferno,

Where Zionists are condemned to burn,

 In a boiling cistern.

Till the dawn, we wish to see,

Appears, to set the Palestinians free.

Saulat Nagi

https://saulat.substack.com/p/think-of-none-its-palestine-poem?r=eqi2g&utm_campaign=post&utm_medium=web

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر