۱۴۰۱ شهریور ۶, یکشنبه

"ایتاکا": سروده ای از کنستانتین. پ. کاوافی/ ترجمه زهره مهرجو

 

"ایتاکا"

سروده ای از کنستانتین. پ. کاوافی

 ترجمه زهره مهرجو

ایتاکا

 

هنگامی که عازم ایتاکا می شوی

باید آرزوی سفری دراز کنی

پر از ماجرا... پر از آگاهی.

با *لاستریگونیان ها، سایکلوپ ها

و *پوزئیدون خشمگین مواجه نخواهی گشت

اگر آنها را در درون روح خود حمل نکنی...

اگر که روح تو آنها را در مقابلت بر نیفرازد.

 

باید به سفری دراز امیدوار باشی...

که در آن صبح های تابستانی زیادی را

با لذت و شادی فراوان

وارد بندرهایی می شوی که هرگز ندیده ای شان.

باشد که در بازار بزرگ فنیقی توقف کنی

تا بهترین چیزها را بخری

صدف مروارید، کهربا، آبنوس...

و همه انواع عطرهای خوش بو را

آن قدر که بتوانی!

شاید در مصر از شهرهای زیادی دیدار کنی

تا تجربه کنی و از خردمندان بیاموزی.

 

همیشه ایتاکا را در یاد داشته باش

رسیدن به آن مقصد توست..!

اما هرگز عجله نکن

بهتر آنکه سالها بیانجامد،

برای سپری کردن زمان پیری در جزیره ای

ثروتمند از تمام آن چیزهایی

که در راه بدست آورده ای...

بدون چشم داشت دریافت هیچ چیزی

از ایتاکا!

 

ایتاکا سفر زیبا را به تو هدیه داد

بی او، تو هرگز عازم سفر نمی شدی

ولی دیگر او  اکنون، چیزی برای بخشش به تو ندارد...

 

و اگر او را فقیر  بیابی

ایتاکا هرگز تو را  فریب نداده،

با همه تجربه ها و دانایی ات

اینک باید مفهوم ایتاکا را ...

دریابی.         

 

سروده شده در سال 1910 – 1911 میلادی

 

Ithaca

 ایتاکا، نام جزیره‌ کوچکی در یونان

و نام زادگاه ادیسیوس، قهرمان اُدیسه –  اثر حماسی هومر – می باشد.  

شعر به سفر بازگشت قهرمان داستان در جنگ بزرگ تروا به جزیره زادگاهش اشاره می کند.

 

* لاستریگونیان ها و سایکلوپ ها نام هیولاهایی در این اثر حماسی هستند که ادیسیوس و یارانش با آنها روبرو و درگیر نبرد شدند.

* پوزئیدون نام خدای دریا، طوفان، زمین لرزه و اسب در افسانه های یونان باستانی است. 

 

ایتاکا

Ithaka

By: Ben Lawrence

همچنین نام فیلم مستندی است درباره پدر جولیان آسانژ، و مشکلات و مبارزات او و خانواده اش در جهت آزادی جولیان، که بوسیله بن لورنس، عکاس و کارگردان استرالیایی در سال 2021 میلادی نوشته و کارگردانی شده است.

 

https://www.imdb.com/title/tt15066072/

۱۴۰۱ مرداد ۳۰, یکشنبه

نمی‌خواهمت ای نفت!(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

 نمی‌خواهمت ای نفت!

مجید نفیسی

نمی‌خواهم
نمی‌خواهمت ای نفت!
دیر‌زمانی می‌پنداشتم
که تو بر سر من می‌سوزی
اینک می‌بینم
که من بر سر تو می‌سوزم.

نمی‌گویم که دلپذیر نیست
نشستن در کنار بخاری نفتی
و تماشای بارش برف
یا گوش دادن به تاپ‌تاپ مکینهی آبی
در خلوت باغ. 
با این همه، نمی‌خواهمت
ای اژدهای هفت سر!
هنوز از دهان تو
آتش به جان این وطن می‌ریزد.

در مکتب تو آموختم که بیگاری کنم
تا خان ایل، خانزاده را به لندن بفرستد
و ارتش امپراتوری در جنوب
خواب عدالتخانه را از سرم به‌در‌کند.
در خیابانها خون من ریخته شد
تا جوهر قلمهایی شود
که قراردادهای جدید نفت را نوشتند.
دروازه‌های بزرگ تمدن
با کلید تو باز شد
و دجال زمان، امروز
بر خر زرین تو مهمیز می‌کشد.

تو این دولت را به عرش اعلی رساندی
تو چکمه‌های او را صیقل دادی
تو گرز هفت‌سر او را بالا بردی
و هر زمان که من خیز برداشتم
تا پائین‌اش کشم
تو زیر هیکل لرزانش
شمعک گذاشتی.

نه! نمی‌خواهم
نمی‌خواهمت ای نفت
ای شط خونین!
دیر‌زمانی می‌پنداشتم
که من از تو خون می‌گیرم
اینک می‌بینم
که تو از من خون می‌گیری.


هژدهم مه هزار‌و‌نهصد‌و‌هشتاد‌و‌هفت

I Do Not Want You, Petroleum

 

I Do Not Want You, Petroleum
by Majid Naficy


I don’t want
I don't want you, Petroleum!
For a long time,
I thought that you burnt for me.
Now I see that I am burning for you.

I'm not saying that it's not pleasant
Sitting near a kerosine heater
And watching the falling snow
Or listening to the sound of a water pump
In the confines of a farm.
And yet, I don’t want you,
Seven-headed dragon!
Fire still spews forth from your mouth
To the soul of my homeland.

In your school I learned servitude
So that the khan of the tribe
Could send his son to London .
The Imperial Army in the South 
Forced me to abandon
The dream of a House of Justice.
On the street my blood was shed.
It turned into ink
For the pens which wrote
The new contracts of oil.
The Grand Gates of Civilization
Opened with your key.
Today the Antichrist gallops 
On your golden donkey.

You lifted this state to a heavenly throne
You polished its boots to a sheen
You raised its seven-headed club
And whenever I jumped to pull it down
You supported its shaky body
With your sturdy beams.

No! I don't want!
I don't want you, Petroleum!
Oh, bloody stream!
For a long time,
I thought you gave me blood.
Now I see, you made me bleed.

May 18, 1987

https://iroon.com/irtn/blog/18567/i-do-not-want-you-petroleum/

۱۴۰۱ مرداد ۲۶, چهارشنبه

مصدق در لاهه(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

  

مصدق در لاهه

مصدق در لاهه

مجید نفیسی


اگر به هلند می‌روی
از دادگاه لاهه دیدن کن.
در یک شب بارانی
پشت در بسته‌اش بایست
و از لابلای میله‌ها نگاه کن:
آنجا، در آن عمارت پر‌نور
کنار درختهای باران‌خورده
بیش از نیم قرن پیش
مردی کهنسال ایستاد
که از سرزمین ما آمده بود
تا از بیداد غارتگران نفت
با جهان سخن گوید.
او هیچ کس را به گروگان نگرفت
و تنها چند قدم برداشت
تا به پشت میز خطابه رسید.
گوش کن، گوش کن
حتی سالها پس از آن مرداد خونین
هنوز هم می‌توان صدایش را شنید
که به زبان زیبای فرانسه می‌گوید:
“Mesdames et Messieurs!
خانمها! آقایان!"

بیست‌و‌چهار سپتامبر دوهزار‌و‌پنج  

 

Mosaddegh at the Hague

 

by Majid Naficy

If you go to the Netherlands
Visit The Hague court of Justice.
On a rainy night
Linger at its closed gate
And look through the iron rods:
There, in that lighted building
Across the rain-laden trees,
An old man stood
More than half a century ago.
He came from our homeland
To speak out against the oil cartels
Before the whole world.
He did not hold anyone hostage
And took only a few steps
To reach the podium.
Listen, listen
Even years after that bloody August (1)
One can still hear his voice.
He speaks in beautiful French:
"Mesdames et Messieurs!
Ladies and Gentlemen!"

September 24, 2005

1. On August 19, 1953 Mohammad Mosaddegh (1882-1967), the Iranian Prime Minister, was overthrown in a coup d'etat orchestrated by the American and British intelligence services, in collaboration with Kashani, a fundamentalist clergy and Zahedi, a Nazi-sympathizer general. They gave absolute power to the Shah who had fled the country a few days earlier. In 1951, Mosaddegh led the movement for nationalization of the Iranian oil industry, which was under the control of the British. In June 1952, he traveled to the Hague to defend Iran's case in the International Court of Justice.

https://iroon.com/irtn/blog/18559/

 

۱۴۰۱ مرداد ۲۱, جمعه

کودک غزه: ناظم حکمت- در دفاع از کمونیسم/تارنگاشت عدالت(م. ل)

 

کودک غزه

تارنگاشت عدالت – دورۀ سوم

ناظم حکمت

منبع: در دفاع از کمونیسم
۸ اوت ۲۰۲۲

 

 

شعر «کودک هیروشیما» (دختر بچه) که توسط ناظم حکمت، شاعر کمونیست ترک، در سال ۱۹۵۶ سروده شد، اشاره‌ای است به وحشت وحشیانه‌ترین جنایات قرن بیستم- به پرتاب بمب اتمی بوسیله امپریالیست‌های آمریکایی در هیروشیما و ناکازاکی به ترتیب در ۶ و ۹ اوت۱ ۱۹۴۵.

هدف واقعی جنایت امپریالیستی ترساندن مردم، فرستادن یک «پیام» به اتحاد جماهیر شوروی و جنبش کمونیستی در حال عروج بود، زیرا جنگ جهانی دوم در واقع پیش از آن به پایان رسیده بود و استفاده از سلاح‌های اتمی نقشی در نتیجه آن نداشت.

بیش از ۳۰۰ هزار نفر در نتیجه بمب‌ها جان خود را از دست دادند و میلیون‌ها نفر در سال‌های بعد تحت تأثیر رادیواکتیو قرار گرفتند.

«دختر بچه» هیروشیما درباره دختر ۷ ساله‌ای است که در جریان هولوکاست اتمی کشته شد. خوانندگان و نوازندگان متعددی در سراسر جهان این شعر را بشکل‌های گوناگون اجرا کرده‌اند.

کودک هیروشیما

ناظم حکمت

می‌آیم و بر هر دری می‌ایستم
اما کسی نمی‎تواند صدای پای مرا بشنود
بر در می‌کویم و هنوز نادیده می‌مانم
زیرا مرده‌ام زیرا مرده‌ام

فقط هفت سال دارم زیرا مُردم
مدت‌ها پیش در هیروشیما
هم‌اکنون مثل آن زمان هفت ساله هستم
کودکان وقتی می‌میرند بزرگ نمی‌شوند

موهایم از شعله چرخان سوخت
چشم‌هایم تار شدند چشم‌هایم کور شدند
مرگ آمد و استخوان‌هایم را خاک کرد
و آن با باد پراکنده شد

من میوه لازم ندارم، برنج لازم ندارم
من نه شیرینی لازم دارم و نه حتا نان
من برای خودم چیزی نمی‌خواهم
زیرا مرده‌ام زیرا مرده‌ام

صلح تنها چیزی است که می‌خواهم
شما امروز بجنگید، امروز بجنگید
برای این‌که کودکان این دنیا
بتواند زندگی کنند و بزرگ شوند و بخندند و بازی کنند.

 

http://www.idcommunism.com/2022/08/hiroshima-child-poem-by-nazim-hikmet.html

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/y3ucjrbd

برای روزنبرگ‌ها: ه. ا. سایه - تارنگاشت عدالت(م. ل)

  

برای روزنبرگ‌ها

تارنگاشت عدالت – دورۀ سوم

منبع: یادگار خون سرو، چاپ دوم، ۱۳۷۰، انتشارات طوس، خیابان انقلاب، خیابان دانشگاه، ص. ۱۱-۹

 

عزیزم‌، دخترم!‌
آنان‌ برای‌ دشمنی‌ با من‌
برای‌ دشمنی‌ با تو
برای‌ دشمنی‌ با راستی‌ اعدام‌ شان‌ کردند.
و هنگامی‌ که‌ یاران،‌
با سرودِ زندگی‌ بر لب،‌
به‌ سوی‌ مرگ‌ می‌رفتند،
امیدی آشنا می‌زد چو گل‌ در چشم‌شان‌ لبخند.
به‌ شوق‌ زندگی‌، آواز می‌خواندند.
و تا پایان‌ به‌ راهِ‌ روشن‌ خود با وفا ماندند.

 

برای روزنبرگ‌ها

ه. ا. سایه

خبر کوتاه‌ بود:

– «اعدام‌ شان‌ کردند.»

خروش‌ دخترک‌ برخاست‌
لبش‌ لرزید.
دو چشم‌ خسته‌اش‌ از اشک‌ پُر شد،
گریه‌ را سر داد…
و من‌ با کوششی‌ پُر درد، اشکم‌ را نهان‌ کردم.

– چرا اعدام‌شان‌ کردند؟
می‌پرسد ز من‌، با چشم‌ اشک‌آلود،

– عزیزم‌، دخترم!‌
آن‌جا، شگفت‌انگیز دنیایی‌ است:‌
دروغ‌ و دشمنی‌ فرمانروایی‌ می‌کند آن‌جا.
طلا: این‌ کیمیای‌ خون‌ انسان‌ها
خدایی‌ می‌کند آن‌جا.
شگفت‌انگیز دنیایی‌‌ که‌ همچون‌ قرن‌های‌ دور
هنوز از ننگ‌ آزارِ سیاهان‌، دامن‌ آلوده‌ست.‌
در آن‌جا حق‌ و انسان‌ حرف‌های‌ پوچ‌ و بیهوده‌ست.‌
در آن‌جا رهزنی‌، آدم‌کشی‌، خون‌ ریزی‌ آزادست،‌
و دست‌ و پای‌ آزادی‌ است در زنجیر…

عزیزم‌، دخترم!‌
آنان‌ برای‌ دشمنی‌ با من‌
برای‌ دشمنی‌ با تو
برای‌ دشمنی‌ با راستی‌ اعدام‌ شان‌ کردند.

و هنگامی‌ که‌ یاران،‌
با سرودِ زندگی‌ بر لب،‌
به‌ سوی‌ مرگ‌ می‌رفتند،
امیدی آشنا می‌زد چو گل‌ در چشم‌شان‌ لبخند.
به‌ شوق‌ زندگی‌، آواز می‌خواندند.
و تا پایان‌ به‌ راهِ‌ روشن‌ خود با وفا ماندند.

عزیزم!‌
پاک‌ کُن‌ از چهره‌ اشکت‌ را، ز جا برخیز!
تو در من‌ زنده‌ای‌، من‌ در تو: ما هرگز نمی‌میریم.‌
من‌ و تو با هزارانِ دگر،
این‌ راه‌ را دنبال‌ می‌گیریم.
از آن‌ِ ماست‌ پیروزی.‌
از آنِ‌ ماست‌ فردا، با همه‌ شادیّ‌ و بهروزی.

عزیزم!‌
کارِ دنیا رو به‌ آبادی ا‌ست.‌
و هر لاله‌ که‌ از خون‌ شهیدان‌ می‌دمد امروز،
نویدِ روزِ آزادی‌ است.‌

ه. ا. سایه

تهران، ۳۰ خرداد ۱۳۳۲

 

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/2p9c47yn

۱۴۰۱ مرداد ۲۰, پنجشنبه

 شیار خونین استعمار: فرح نوتاش

 

 

 شیار خونین استعمار

 

از زیر نردۀ زندان ... خون گرم

پلپ... پلپ با تپش جاریست

گاه تند و حجیم

گاه آرام...

لیک همواره و پیوسته

خون مردان و زنان و کودکان

 دست ها همگی ... با دستبند بسته

 

بر گسترۀ سینۀ ایران

کشیده استعمار

شیاری خونین ... و ابدی

که می سوزد و می سوزاند

از کشتارهای امروز

تا زخم های خونین ازلی

 

صدور فرمان قتل ها... به عزم استعمار

ولی مجریان پست بی وجدان همگی

از خود فروختگان ایرانی

 

زندان نه... 

سلاخ خانه های شاهان

تا ملایان زن فروش بی ناموس

که نیست مترادف با رذالت شان

 واژه ای در قاموس

 

خون ریخته اند و می ریزند

نه فقط در زندان...

در کوچه... خانه ....خیابان

استخر و حمام

 

توسط مهد علیا

به ناصرالدین شاه

سفیر بریتانیا... رساند پیام

خون امیرکبیر... گرو تاج و اریکه شاهی

تا نه روید...

خیالات توسعه ... و وطنخواهی

 

استعمار... و استبداد

دو روی یک سکه

زندان ... شکنجه و اعدام 

تیر باران... دار

 بخش های تفکیک ناپذیر استعمار             

چون ... ریل ها و قطار

  

اوج  ذلت و زاری

خون فرهیختگانه یک ملت

گرو سلطۀ ملایان... و اریکه شاهی

و روکش دزدی ... و غارت نوکران استعمار

بلوای حجاب ... و آزار زنان ایرانی

نمایش خفت بار جداسازی جنسی

و هیاهوی وااسلاما...

 در مشهد وقم ...ولی اشاعه فحشا

صیغه ثواب دار به دلار

حراج ساعتی زنان ایران ... به زواران عربی

 

چهارده بهمن ...هزار و سیصد و هجده

ماموران ... به دنبال شناسایی جسد

توسط مادر...

جسد ارانی ... دانشمند جوان

در زندان موقت تهران

زمان... دوران اولدوروم های رضا شاهی

لیک ابصار استعمار

به گردن شاهی

...

نگاه مضطرب و سراسیمه مادر

به چهرۀ از شکل افتادۀ پسر

با فریادهای جانگداز

نه...

نیست این پسرم

و طنین مکرر فریاد

در کوریدور های نمور سه و چهار

نه

نیست این پسرم

 

از آن فریاد تا به کنون

فریاد جان خراش هزاران هزار مادر

نه...

نیست این پسرم

 

 دشنۀ خونین استعمار

در قلب مادران ایرانی چه جانگداز

و در مدار زمان... در تکرار

که عبرتی شود...

 و نماند دیگر نشان استعمار

 

نگاه کن مرا خونم

مزه کن مرا شورم

تپشم پرشور بود... برای آزادی

نگاه کن چه جوان ... خفته در گورم

 

چه قلب ها که ایستاد

زیر شکنجه ... در زندان ها و سوله ها

چه مادران که نسوختند در جستجوی ناکام

بین زندان ها و سوله ها

استعمار ولی هنوز

در فرمان قتل و خون

با حیله ها و فتنه ها

 

نوکران استعمار...

همین سلاخان

همین سربازان گمنام امام زمان

 

پناه از یک استعمار...به استعمار دگر

تکرارخفت است و نه تغییر

فریب تازۀ استعمار

خسته از ملا ؟ بفرما شاه

که دوباره بعد از خستگی از شاه

استعمارگران... بر مسند بنشانند... رژیم ملا

پس کی می شود نوبت حاکمیت مردم ما؟ 

 

این پناه... ادامه خون و زندان است

سفارش  داغ و درفش...زنجیر و اعدام

شکنجه و دار است

پیشکش ... خزانۀ ملی به بیگانه

تکرار باج... دزدیهای کلان

تکرار شیون و فقر و زندان است

 

تنها راه نجات مردم ایران 

اتحاد و اتکاء به خود...

حذر از استعمار گران

 با پرچم استقلال  و عدالت

آزادی ... سعادت انسان

 

فرح نوتاش

وین 11.08.2022

کتاب شعر فارسی 9

www.farah-notash.com

  

۱۴۰۱ مرداد ۱۹, چهارشنبه

فردای انسانی: الف. بهرنگ


                 

فردای انسانی

متن کامل در فرمت پی دی اف

 پیام فدایی، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران شماره 276، تیر ماه 1401

 

فردای انسانی

این روزهای سیاه،

سیاهیِ این حکومت نکبت و

حکومتِ سیاهی‌ها

جاودانه نیست.

ایام سلطنت شاهان جاودان نبود

روزگار سلطنت سیاه خدا نیز جاودانه نیست.

خونِ آزادگان اگر چه بر پیشانیِ تاریخ هموار بوده است

بندگی و بنده‌شماریِ انسان اما

همواره نیست.

انبوه درد

جدارهای شب را

با خنجری ز خشم از هم میدرد

کابوس شومِ رنج به پایان میرسد

زندگی بال میگشاید

اوج میگیرد

و چون رقصِ مواجِ سار

بر بام‌های مردم پدیدار میشود.

آن روز

– ولو بسیار بعدِ ما-

بی‌گمان از راه میرسد.

الف. بهرنگ

۱۱ مارس ۲۰۲۲

۱۴۰۱ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

دوباره پشت فرمان می‌نشینی (بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

 

دوباره پشت فرمان می‌نشینی

مجید نفیسی

آن روز
کنار دستت نشسته بودم
و از گوشه‌ی چشم نگاهت میکردم
که ناگهان کنار زدی
و گفتی: آمد!

زبانت, سست شد
و دست راستت, لمس.
با دست چپ, شماره گرفتی
آمبولانسی آمد
و ترا با خود برد.

امروز
پس از هفته‌ها بی‌ماشینی
دوباره پشت فرمان می‌نشینی
با دست راستت همچنان نافرمان
ولی بی‌نیاز از لطف آشنایان
خیابانها را پشت سر می‌گذاری
و روبروی دریا فرود می‌آیی
تا دست در دست من قدم‌زنان
از اولین ماشینت بگویی.

سی‌و‌یک ژوئیه دوهزار‌و‌بیست‌و‌دو

You Sit at the Wheel Again

You Sit at the Wheel Again

        By Majid Naficy

That day
I was sitting next to you
Looking at you from the edges of my eyes
When you suddenly pulled over
And said: Something is wrong!

Your tongue became loose
And your right hand numb.
You dialed with your left hand.
An ambulance came
And carried you away.

Today
After weeks of carelessness
You sit at the wheel again
With your right hand still unruly.
But without the mercy of your friends
You drove street by street
And parked next to the sea
To walk with me hand in hand
And speak of your first car.

        July 31, 2022

۱۴۰۱ مرداد ۱۱, سه‌شنبه

برای چیدن آخرین جمله جهان - آزادشان كنید!: «سیدعلی صالحی»

 

برای چیدن آخرین جمله جهان 

 

برای چیدن آخرین جمله جهان

كلمه كم آورده‌ام،

لطفاً حروفِ روشنِ رازداران را آزاد كنید!

 

آزادشان كنید!

آنها فرزندانِ فرصت‌گریزِ هزاره نان‌اند،

كه در پایداریِ خویش

جهان را از پیر شدن بازمی‌دارند.

 

آزادشان كنید!

پرستویی كه امروز قفس‌نشینِ شماست

فردا عقابِ قفل‌شكنی خواهد شد

كه به قله مِه گرفته قاف هم قناعت نخواهد كرد.

 

آزادشان كنید!

آنها كامل‌ترین كمربستگانِ باران‌اند،

كه ما رؤیاهایِ بی‌گرگِ خویش را

در آهوترین پیراهنِ بی‌فریب‌شان شسته‌ایم.

 

آزادشان كنید!

پروانه‌ای كه از آخرین آوازِ آتش گذشته است

دیگر از گُر گرفتنِ برباد رفته خود

نخواهد ترسید.

تنها در تلاوتِ مخفی‌ِ ما تكثیر خواهد شد؛

مثل ستاره در آسمان

ترانه در كوه وُ

كلمه در كتاب.

 

هی رفته بر آب، دریاب!

آخرین جمله جهانِ ما

علاقه به آزادیِ آدمی‌ست

كه در چیدنِ چلچراغِ آن

كلمه كم نمی‌آوریم.

 

«سیدعلی صالحی»