۱۳۹۷ تیر ۱, جمعه

فقر چیست؟: سالار‌ موسوی

فقر چیست؟


فقر یعنی‌ خواستن‌ و نرسیدن!

فقر یعنی‌ سرکوب‌ تمام‌ آن‌ نیازی هایی که در اندام‌ دیگری ارضاء میشوند!

فقر یعنی عقده های سرکوب شده!
وفقر یعنی یاد آن بهترین غذایی که در فلان جشن،‌ پولدارانی که روزی برای گداییِ آبرو بریز و بپاش کرده اند  ته مانده اش به تو رسید!

فقر یعنی دیدن ولمس نکردن ارزوهایت که در دست دیگری بازیچه هستند!

فقر یعنی سرودن شعرِ درد!

فقر یعنی فروختن تن برای یک شب خوش بودن، برای یک‌ شب اشباح آن نیازهایی که عقده اش خالی از محتوایت‌ کرده است!

فقر یعنی‌ رنج!

فقر یعنی درد!

فقر یعنی زندان شدن پشت نیازهایی که حق ارضا شدنش در وجود تو، تو را هر چیزی بار اورده است!

فقر یعنی خالی شدن از محتوا!
فقر یعنی‌ ماندن و در جا زدن!

فقر یعنی دیدن بر باد رفتن تمام ارزشهایت که شرافت تورا شکل میدهند!

فقر یعنی تسلیم شدن در برابر تمام خواسته های ‌آن‌ که با حق تو،‌ در جهان"‌منیتش "را تثبیت‌ کرده است!

فقر یعنی رنج‌ کشیدن و هیچ نداشتن!

فقر یعنی جنون!

یعنی در به دری!

یعنی کشیدن ننگ بی هویتی تا اخرین لحظه ایی که دوباره به گرده ی طبیعت برگردی!

فقر یعنی بردن لذتی آنی بی اصالت!

فقر یعنی فروختن ‌تن  مادر!

مادر،‌مادر،‌مادر!

برای آنکه بتواند بفروشد تا بخرد،‌ مقداری زندگی‌برای تو!

فقر یعنی کوزه ایی خالی که هرگز پر نخواهد شد جز آن‌ ننگی و پیامدی که در متن این فقر نهفته است!

فقر یعنی....

سالار‌ موسوی

۱۳۹۷ خرداد ۲۷, یکشنبه

شمشیر در حوضخانه(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی


شمشیر در حوضخانه


مجید نفیسی


به پدرم

در این خانه شمشیری ست
که پدر، یادگارِ دوره‌ی نظامش می‌داند.
من آن را در خلوتِ خدایی حوضخانه دیدم
و پنداشتم که نقشِ بی‌آزاری ست
بر پرچمِ سبزِ خوشرنگِ الله.
یک غروب به وقتِ افطار
به حوضخانه رفتیم.
شبِ "قدر" بود.
فواره‌ی کوچک با خود نجوا می‌کرد.
پدر در کنار آبنما وضو گرفت
و رو به قبله ایستاد
و من به سوی سماورِ جوشان،
بشقابِ رنگینك و دیسِ سبزی و نان.
از قند‌داغی که از لبهای خشکیده‌اش فرو‌می‌رفت
هُرمِ خدایی به هوا می‌خاست
و از زمزمه‌ی دلنشینِ کتاب دعایش
نویدِ یکرنگیِ دلخستگان.
از ریاضتِ تن، چشمهایش می‌درخشید
و به هر چیز که می‌نگریست
آن را مجذوبِ خود می‌کرد.
ایستادم و به این همه زیبایی رکوع کردم.
اگر راز‌و‌نیاز من آن شب پذیرفته می‌شد
جز این سفره‌ی گسترده‌ی شادکامی
چه آرزویی در دل داشتم؟
پس بی‌اختیار سر به دامانش گذاشتم
و در رویای بهشتیِ خود به خواب رفتم.
ناگهان شمشیرِ برهنه، جان گرفت.
مجاهدی چست و چالاک
آن را در رقصی بی‌وقفه به اطراف می‌چرخاند
و از کناره‌ی لباده‌ی بلندش
لشکری از مومنین به هوا می‌خاست.
زمزمه‌ی آرامبخشِ سماور
به فریادهای مهیبِ غزوات می‌گرایید،
چایِ خوشرنگ به خون
و دانه‌های پُر‌شهوتِ خرما
به دلِ زنده‌ی آدمی.
در این غوغای بزرگ، پدر را شناختم
که این بار ندا می‌داد:
"قاتلوا فی سبیل الله
قاتلوا فی سبیل الله!"
بر خود لرزیدم
و خوابم نیمه‌کاره ماند.
پدر، پشت به مخده‌ی مخملی
خفته می‌نمود.
دانه‌ای خرما برداشتم
و او را در کابوسش
تنها گذاشتم.
در این حوضخانه شمشیری آویزان است
که پدر آن را یادگارِ دوره‌ی نظامش می‌داند.

مجید نفیسی
چهارم ژانویه هزار‌و‌نهصد‌و‌هشتاد‌و‌هفت   
http://iroon.com/irtn/blog/12638/

۱۳۹۷ خرداد ۱۹, شنبه

بلاگردان - به محمود دولت‌آبادی(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

در سرزمینی که دین
برچسبِ جنایتهای دولتی است
روزه‌خواری از روزه‌داری
پرمعناتر می‌نماید.

بلاگردان

به محمود دولت‌آبادی



مجید نفیسی
نه! این کراوات سرخ نمی‌تواند
چون بلاگردانی
ترا حفظ کند
و سر میزِ افطارِ دولتِ شرعی
از تو روشنفکری عرفی بسازد
و خوانِ خونینِ ولایت را
به سفره‌ی ساده‌ی بلقیس برگرداند.*
عرفی بودن
به سادگیِ تراشیدن ریش
و بستن کراوات نیست
باور داشتن به جدایی دین از دولت است
ارزش نهادن به آزادی دینی و بی‌دینی است.
وقتی روبروی آینه
ریش می‌تراشیدی
و کراوات می‌بستی
آیا از خود نپرسیدی چرا
با تیغی به تیزی ریشتراشت
سلطانپور را پیش از تیرباران
شکنجه کردند
و با ریسمانی به درازای کراواتت
گلوی مختاری را فشردند؟
ایکاش روزه‌ات را
در خانه گشوده بودی
هر چند یکبار گفته‌ام:
"در سرزمینی که دین
برچسبِ جنایتهای دولتی است
روزه‌خواری از روزه‌داری
پرمعناتر می‌نماید.
مجید نفیسی
ششم ژوئن دوهزار‌و‌هژده

* بلقیس نام مادرِ گل‌محمد در رمان "کلیدر" اثر دولت‌آبادی است. 


Talisman

To Mahmoud Dowlatabadi*

No! This red tie
Cannot protect you
As a talisman would 
And cannot make you a secular intellectual
At the breaking-fast dinner of a sharia state,
Nor turn the bloody table of the theocracy
Into the simple dining cloth of Aunt Belqays.*
Being secular
Is not simply shaving a beard
And wearing a tie.
It is belief in separation of mosque and state.
It is respect for freedom of religion and nonreligion.
While in front of the mirror
Shaving and wearing your tie
Did you ask yourself why
With a blade as sharp as your razor
They tortured Soltanpour*
Before executing him
And with a rope as long as your tie
They squeezed Mokhtari’s throat?*
I wish you had broken
Your fast at home,
Although I once said:
“In a country where religion
Is a tag on state crimes
To break fasting laws
Looks more meaningful
Than fasting itself.”

Majid Naficy
June 6, 2018
* An Iranian writer who recently was invited to a breaking-fast dinner with President Rouhani.
* A matriarch in the novel “Kelidar” written by Dowlatabadi.
* Saeed Soltanpour, a poet and playwright executed by Khomeini in June 1981.
* Mohammad Mokhtari, a poet murdered by the theocracy on December 3, 1998.
http://www.iroon.com/irtn/blog/12596/

۱۳۹۷ خرداد ۱۶, چهارشنبه

عروسی مرگ: بیژن

گناه ما، آری سرپیچی از تباهی است
و چه گناه سنگینی!؟
بنگر تا کجای تاریخ ما را مجازات کرده‌ای:
از مزدک و مانی تا بومسلم و بابک
تا ستار و باقر
تا خسرو و سیامک و کیوان
و هزاران آزادگان به خون خفته...
شرمت باد ای زندانبان!

 

عروسی مرگ

بیژن

خدای من، ای زندانبان من
تا به کی مرا در بند خواهی داشت؟
آیا گناه آدم را به پای ما گذارده‌ای؟
در این جزیره‌ی چرخان سرگردان،
ما را آیا مستحق کیفری ابدی دانسته‌ای؟
گناه ما، آری سرپیچی از تباهی است
و چه گناه سنگینی!؟
بنگر تا کجای تاریخ ما را مجازات کرده‌ای:
از مزدک و مانی تا بومسلم و بابک
تا ستار و باقر
تا خسرو و سیامک و کیوان
و هزاران آزادگان به خون خفته...
شرمت باد ای زندانبان!
تاج خاری بر سرمان گذاشتی
و صلیب سرنوشتمان را
بر شانه‌ی پُر زخم‌مان نهادی
و شلاق به دست مخنثان دادی
تا بر بلندای تپه جلجتای تاریخ
براندمان
بنگر تا کجای تاریخ ما را مجازات کرده‌ای...
اما، با ستم هرگز کنار نخواهیم آمد
حتی اگر به رنگ زیبای آزادی خود را بزک کند.
اشک‌هایمان را گلوله‌هایی آتشین خواهیم کرد
تا بشکافند
قلب و مغز فریبکاران و بزک‌کنندگان را.
اشک برای وطنی که پیروزیش بر ستم
دیریست آرزویی دست نیافتنی شده است.
چرا که هرچند مردگان این آرزو
عاشق‌ترین زندگانند، لیکن ما همچنان
عاشقانه خواهیم مرد.
با مرگ نحس، برعکس پنچه در پنچه می‌شویم
چرا که نبودن به از بودن خاصه در تباهی،
خاصه درستم؛
با مرگ پنچه افکندیم تاستم رانده شود
تو اما در هئیت سرنوشتی شوم
به شکلی سخت صلب و دیرشکن
بازش آوردی.
اما خواهد شکست، هرچند سخت‌تر از خارا..
ما دیرگاهیست رهایی را
به جشن وصلت جان و گلوله های آتشین،
به عروسی مرگ خوانده‌ایم
و عاشقانه چشم به در دوخته ایم،
باشد که در آغوشش کشیم.
دیر یا زود،
خواهد آمد...

بیژن

۱۳۹۷ خرداد ۱۱, جمعه

از خلیج تا خیزابها(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

از خلیج تا خیزابها



مجید نفیسی
حجِ من اینجاست
حجِ من اینجاست
از خلیج تا خیزابها.*
هر سال اینجا با خدا
مرا وعده‌ی دیداریست
خدایی که به صد زبان حرف می‌زند
می‌دود، راه می‌رود
علف می‌کِشد، مست می‌کند
و سراپا برهنه است.
هندوان در آبِ گنگ تن می‌شویند
و مسلمانان گردِ سیاسنگ می‌گردند
من اما به سانفرانسیسکو آمده‌ام
تا چون مهِ سنگینِ بامدادی
میانِ خوشباشان بلولم
و سوار بر گِرده‌های نان
از این سو به آن سو
پرتاب شوم.
مجید نفیسی
بیست‌و‌سوم مه دوهزار‌و‌هژده

* "خلیج تا خیزابها" یا "بِی تو بریکرز" نام مسابقه‌ی دو و راه‌پیمایی‌ست در شهر سانفرانسیسکو که از نزدیکی خلیج سانفرانسیسکو آغاز شده در نزدیکی ساحل اقیانوس آرام پایان میگیرد.