۱۳۹۹ اردیبهشت ۹, سه‌شنبه

برگردان پنج قطعه شعر از «ناظم حکمت» از ترکی استانبولی به فارسی-روز جهانی کارگر خجسته باد!: بهرام رحمانی

روز جهانی کارگر خجسته باد!

 
بهرام رحمانی

برگردان پنج قطعه شعر از «ناظم حکمت» از ترکی استانبولی به فارسی، به‌مناسبت اول ماه مه روز جهانی کارگر ۲۰۲۰



ارتش گرسنگی

ارتش گرسنگی راه می‌رود
راه می‌رود تا دلی از عزای نان درآورد
تا دلی از عزای گوشت درآورد
تا دلی از عزای کتاب درآورد
تا دلی از عزای آزادی درآورد
راه می‌رود، پل‌ها را در می‌نوردد، چون دم شمشیر می‌ببرد
راه می‌رود، درهای آهنین را می‌اندازد، حصار دژها را واژگون می‌کند
با پای خونین راه می‌رود.
ارتش گرسنگی راه می‌رود 
با گام‌های محکم
با سرودهای آتشین
با امید به‌پرچم شعله‌وارش
با امید به‌ امید.
ارتش گرسنگی راه می‌رود
شهرها را در آغوش می‌گیرد
با کوچه‌ها و خانه‌های تاریک‌شان،
دودکش‌های کارخانه‌ها را به‌دوش می‌کشد
و خستگی بی‌پایان خروجی کارخانه‌ها را.
ارتش گرسنگی راه می‌رود
در راه خویش می‌کشد و می‌برد
راسته‌های زاغه‌نشینان را
و آنان را که می‌میرند بدون مشت خاکی بر این خاک نامتناهی.
ارتش گرسنگی راه می‌رود
راه می‌رود تا گرسنگان را نان دهد.
تا آزادی دهد بدان‌ها که ندارند
پای در خون راه می‌رود.
***

«از زبان يك هندی»

از شرق می‌آيم،
از آستانه عصيان شرق می‌آيم
با بادهای شمالی پيموده‌ام
راه‌های آسيا را
تا رسيدم به تو
چرا ايستاده‌ای
بازوانت را برويم بگشا
من از شرق مي‌آيم
از آستانه عصيان شرق مي‌آيم
شرقيم
كه عصيان حق من‌ست
فتيله كجاست؟
نشانم بده تا آن را برافروزم
من فرزند ميليون‌هایی هستم كه در شبانه‌روز
بيست و چهار ساعت كار می‌كنند
و داغ تازيانه‌ها
پينه بسته بر شانه‌های زرد استخوانی‌شان
من اوج فرياد آن‌هایم
آسيا را مرداب‌هایی‌ست بی‌انتها
كه كارخانه‌هایی همه از آهن
سر بركشيده در فضای سبز مسموم‌شان
و شب و روز
همواره بر اين فضای سبز
انبوه دودهاست كه چون كوه‌های تيره فرو می‌ريزد
مرداب‌ها نفس می‌كشد
چرخ‌ها می‌چرخند و می‌چرخند و می‌چرخند
و زندگی در ديدگان خاموش می‌شود و خاموش می‌شود
آن‌جا خونابه‌های تب ما به نوبه
به شمش‌های درخشان طلا تبديل می‌شود
در افق‌های تيره آسيا
بانك‌های هفتاد و هفت طبقه
چون غول قصه‌ها می‌غرند
آن‌جا
در آن مردابه
اشك برادران وبا گرفته‌ام
چون لاشه‌های مگس گرفته می‌خزد
و اين‌همه در چشم دهقانان
چون رويايی از جهنم است
در چنين ایامی
اشتياق ديدارت
چون رويای دیداری در دلم ريشه دوانده
و مپندار كه چون سگی گرسنه ناليدم آن‌جا
نه
با بادهای شمالی پيمودم
راه‌های آسيا را
تا به تو رسيدم
چرا ايستاده‌ای
بازوانت را بگشای بسويم
به ديدگانم روشنایی بده
و بر افکارم برافروز آگاهی را
آن‌ها، آن‌جا، مرا منتظرند.
***

آزادی حزن‌انگیز

همین که چشم به جهان می‌گشایی
بالای سرت می‌ایستند
به‌اندازه یک عمر کار می‌کنند
بدون ‌لحظه‌ای غفلت
آسیاب‌های دروغ
آسیاب‌هایی که فریب آرد می‌کنند
فریب‌هایی برای همه عمرت
تیزی و دقت چشمانت را می‌فروشی
نور دست‌هایت را
خمیر همه نعمت‌هایت را ورز می‌دهی
بدون ‌چشیدن حتی لقمه‌ای
با تمام آزادگی‌ات کار می‌کنی برای هر بیگانه‌ای
تو آزاده‌ای
به اندازه‌ای که تحمل کنی
حتی کسی را که مادرات را آزرد
همین که به دنیا می‌آیی
بالای سرات می‌ایستند
به اندازه یک عمرکار می‌کنند
بدون لحظه‌ای غفلت
آسیاب‌های دروغ
آسیاب‌هایی که فریب آرد می‌کنند
فریب‌هایی برای همه عمرت
در آزادی بزرگ ات
انگشت بر شقیقه
پیوسته در اندیشه‌ای
سر افکنده
از پشت سر
سری چون بریده
آویزان
در دو طرف
دست‌هایی دراز
با آزادگی سرگشته می‌گردی
به‌قدر بی‌کار ماندن‌ات آزاده‌ای
کشورت را چون نزدیک‌ترین کس‌ات می‌بخشی
مثلا آن‌گاه که کشورت را واگذار می‌کنند به آمریکا
تو را نیز همراه آن
روزی دستان چسبنده وال استریت
خرخره‌ات را می‌چسبد
مثلا می‌شود به کره اعزام شوی
با آزادگی بزرگ‌ات می‌توانی یک گودال را پر کنی
آزاده‌ای
به اندازه یک سرباز گمنام
می‌گویی نه چون یک ابزار، یک عدد، یک ابزار
بایدهم‌چون یک انسان زندگی کنیم
با آزادگی‌ات بر دستانت دست‌بند می‌زنند
نه آهن؛ نه چوب
نه پرده توری هست در زندگی‌ات
لازم نیست آزادگی را بر گزینی
تو آزادی
اما این نوع آزادگی،
چیز غم‌انگیزی‌ست زیر ستارگان.
***
آن‌ها دشمنان امیدند، عشق من

آن‌ها دشمنان امیدند، عشق من
دشمنان زلالی آب
و درخت پر شکوفه
دشمنان زندگی در تاب و تب
آن‌ها مهر مرگ بر خود دارند
دندان‌های پوسیده و گوشتی فاسد
بزودی می‌میرند و برای همیشه می‌روند
آری عشق من
آزادی
نغمه خوان
در جامه نوروزی
بازو گشاده می‌آید
آزادی در این کشور
***
درباره زیستن
  
١
زیستن، شوخی نیست:
می‌بایست با جدیت تمام زندگی کنی
فی‌المثل همانند یکی سنجاب
یعنی ماورا و بالاتر از زیستن پی هیچ چیزی نباشی
منظورم این است که زیستن باید همه دل مشغولی تو باشد

اما زیستن شوخی نیست:
باید جدیش بگیری
آن قدر زیاد و تا آن حد
 که فی‌المثل اگر دستانت به پشت بسته
و پشتت به دیوار باشد،
و یا این که در یک آزمایشگاه
با روپوش سفید و عینک‌های درشت محافظ باشی
به‌خاطر انسان‌هایی که حتی
قیافه‌شان را ندیده‌ای
بی‌آن که کسی مجبورت کرده باشد
و در حالی که می‌دانی،
حقیقی‌ ترین و زیبا‌ترین چیزها زندگی است.
یعنی آن‌قدر زندگی را جدی خواهی گرفت
درخت زیتون خواهی کاشت
آن هم به‌خاطر خود، به‌خاطر کودکان
و در حالی که از مرگ می‌ترسی
به آن باور نخواهی داشت
یعنی قبول مرگ برای تو سنگین خواهد بود

٢
بیا فرض کنیم سخت بیماریم و نیازمند جراحی
و احتمال آن هم است
که از میز سفید برنخیزیم
گرچه سخت است
- از این که کمی زود باید رفت -
غمگین نشد
با آن هم
ما باز به طنز‌های تعریف شده خواهیم خندید
به بیرون از پنجره می‌نگریم
 تا ببینیم آیا باران هم‌چنان می‌بارد
یا هنوز با اشتیاق
در انتظار آخرین برنامه‌های خبری هستیم
بیا تصور کنیم در خط مقدم جنگیم
بگو برای چیزی که ارزش جنگیدن را داشته باشد
در آن‌جا، در نخستین حمله، در آن روز ویژه
ممکن است به خاک بیفتیم، مرده.
ما این را با خشمی عجیب در خواهیم یافت،
اما هنوز بسیار نگرانیم
نگران سرانجام جنگی که می‌تواند سال‌ها به طول بینجامد.
بیا تصور کن در زندانیم
و نزدیک ٥٠ سالی می‌شود
و تصور کن پیش از آن که درهای آهنین گشوده شوند
١٨ سال دیگر هم در آن به سر خواهیم برد
ما هنوز با بیرون خواهیم زیست
با مردمان و حیواناتش، با تقلاها و باد
یعنی این که با بیرون آن سوی دیوارها خواهیم زیست.
منظورم این است، به هر حال و در هر جایی که باشیم،
آن‌چنان باید زندگی کنیم انگار که هرگز نخواهیم مرد

٣
زمین سرد خواهد شد
ستاره‌ای میان ستاره‌ها
و یکی از کوچک‌ترین‌ها
یک ذره نورانی هم‌چون مخمل آبی
منظورم این است که زمین سترگ ما
این زمین، روزی سرد خواهد شد
نه همانند توده‌ای یخ
یا حتی غباری مرده
که همانند یکی گردوی پوک
 جمع خواهد شد
در فضای نهایت سیاه ...

تو باید هم اکنون برای این محنت غمین باشی
تو باید این محنت را هم اکنون دریابی
برای این که جهان باید تا آن حد دوست داشته شود ...
اگر می‌خواهی بگویی «من زیستم ...»
***
ناظم حکمت‌(۱۹۰۲ - ۱۹۶۳) پایه‌گذار ادبیات نوین ترکیه به‌شمار می‌رود. در عین حال وی را از پیشگامان «شعر انقلابی، مردمی و آرمان‌گرای» قرن بیستم می‌دانند، در کنار شاعرانی مانند برتولت برشت، فدریکو گارسیا لورکا، پابلو نرودا، نیما یوشیج، لویی آراگون، شاملو و ...
ناظم در زمان حکومت مصطفی کمال پاشا‌(آتاتورک) چند بار دستگیر شد و ۱۳ سال از عمر خود را در زندان گذراند. آخرین باری که در زندان سخت بیمار شده بود، اما بر اثر مبارزات هوادارانش در ترکیه و فشارهای جهانی در سال ۱۹۵۱ به‌طور موقت از زندان آزاد شد. ناظم از این فرصت استفاده کرد و از ترکیه به اتحاد جماهیر شوروی‌(سابق) گریخت و تا پایان عمر در این کشور، زندگی کرد.
ناظم حکمت، بیش‌تر شعرهایش را در زندان سرود و حتی رمان «جنگ و صلح» لئو تولستوی را به زبان ترکی در زندان ترجمه کرد. از بیست و دو سالگی پای به مبارزه گذاشت و با نظم موجود در کشور ترکیه نبرد کرد و از آن پس تا پایان عمر، یا پنهانی زندگی ‌کرد و یا در زندان و یا در تبعید زیست، اما انسانی زیست چرا که هرگز در برابر استثمارگران و زورگویان سر فرود نیاورد و هنر و اشعار ناظم حکمت، بازتاب پایداری او و پایداری او زبان‌زد هر آزادمنشی بود و هست.
ناظم حکمت، ۳۶ ساله بود که به زندان افتاد و پس از اعتراض پیگیر سرشناسان ادب و هنر در جهان، سرانجام در ۴۸ سالگی از زندان آزاد شد، اما یک سال پس از آزادی برای همیشه به تبعید محکوم شد.
ناظم حکمت در سال ۱۹۶۳ بر اثر سکته قلبی در مسکو درگذشت و در همین شهر به خاک سپرده شد.
شعر ناظم حکمت و حتی بردن نام او دهه‌ها سال در ترکیه ممنوع بود. اما اسال‌هاست کتاب‌های وی دست به دست می‌گردد، شعر ناطم بر زبان‌ها می‌چرخد و در ترانه‌ها سر داده می‌شوند.
ناظم حکمت مجموعه‌ای بزرگ از اشعار زیبا با محتوای انسان‌دوستانه در ستایش آزادی و برابری و کارگران سروده است. در آثار وی، عشق و مبارزه و امید موج می‌زند. اشعار پیکارجویانه‌ و رهایی‌بخش وی، مملو از عشق و هم‌دلی و همبستگی با انسان و رنج‌های اوست! به‌علاوه انسان‌گرایی و طبیعت‌گرایی از ویژه‌گی‌های دیگر این شاعر است.
شعر ناظم حکمت بخشی از میراث ادبی گران‌قدر قرن بیستم است که از ترکی به بیش‌تر زبان‌های دنیا ترجمه شده است و هنوز طراوت و هم تازه‌گی دارند.
یاد ناظم حکمت، گرامی باد!


با درودهای فراوان
اول ماه مه روز جهانی کارگران بر همه کارگران و مردم آزاده جهان خجسته باد!
شاد و تندرست باشید

سبک و سلوک سرمایه(بفارسی و انگلیسی): فرح نوتاش

سبک و سلوک سرمایه

فرح نوتاش
شیوۀ کار رژیم آمریکا
ایجاد انحراف اذهان عمومی
با بکار گیری اهرم بمب
و در پس هیاهوی حاصله
دستیابی به اهداف پلید

اعتصاب و تظاهرات کارگران شیکاگو…
برای 8 ساعت کار روزانه
مواجه با انفجار بمب
در اولین روز ماه مه
1886
و سپس… موذیانه آمریکا
مقصر خواند دگران
محکوم و اعدام شان کرد
به جرم جنایت های مرتکب نشده

و سپرد کارگران بی گناه…
نیکولا ساکو…
و  بارتولومئو  وانزتی
به صندلی های الکتریکی

سبک وسلوک امریکا…


بعد از هر حمله … و بمباران
می آراید صورت زشت و کریه…
با نیشخند وقیح
و در توجیه جنایت ها
می تراشد بهانه های دروغ و پلید
از بمباران ژاپن گرفته
تا بمباران عراق
1945 –2003

روش خاص آمریکا
عقد قرارداد ها علنی…
و در خفا ملغا
تولید سلاح های بیولوژیک
جنگ افزارهای تهاجم کور
علیه مردم آمریکای لاتین
و خاور دور …
1940-1999

و امروز جهان
غرق ابتلا وسیع… به ویروس جدید
آغاز مصیبت
پایان تابستان 2019
بستن پایگاه نظامی دیتروید
و مرگ مرموز  8000 انسان
علت مرگ ؟…ابتلا به گریپ!
با کالبد شکافی اجساد … مطلقا ممنوع
به شمارۀ قربانیان کوید 19 آمریکا
8000 مرگ مسکوت و پنهان را اضافه باید کرد

ای کارگران جهان…
رژیم آمریکا…
همسان رژیم جانی ملا
و تمام رژیم های نفرت بر انگیز سرمایه
رذل و فاسد است و بی مایه
زمین را… از آلایش تمام آنان
رها باید کرد
اتحاد و یکرنگی بین کارگران جهان
رمز قیام و پیروزی
سرنگونی و پایان


فرح نوتاش
وین 27 آوریل 2020
کتاب شعر 9
www.farah-notash.com

***

The US Manners


It is …manner of the US Regime
for any aimed diversions
to set off bombs
as … in Chicago 1st of May 1986
then blames and executes
innocent people… for its own crimes
as the execution of …
Nicola Sacco
and Bartolomeo Vanzetti
with the electric chair

It is the US manner
to cruelly bomb
and make sudden attacks
then with a cheeky grin
and a bagful of fake excuses
non-stop…
from Japan 6th August 1945
to Iraq March 2003
It is … US manner
to ignore and cancel
all the agreements
as…production and usage
of…Bioweapons 1940-1999
and the victims of its savage attacks
Latin American and the Far-East

Now the US’s hidden secret
late summer 2019…the US grip
silent death … of 8000 people for it
with no permitted autopsies              
and the quiet shut down
of the Detroit Base!
Covid-2019!
Today…
whatever the number of US victims
do not forget to add up … 8000
Detroit’s hidden victims


Farah Notash
Vienna 27th April 2020
Poem book 8
www.farah-notash.com

۱۳۹۹ فروردین ۳۱, یکشنبه

از زبان مومیایی- این سروده که شش ماه زندان آورده: حسین جنتی

حکم دادگاه تجدید نظر حسین جنتی ، سراینده اصفهانی که به دلیل خواندن سروده‌هایش در دانشگاه اصفهان با شکایت اطلاعات سپاه اصفهان بازداشت شده و امروز این حکم رسانه ای شد.
این سروده که شش ماه زندان آورده از حسین جنتی است :

از زبان مومیایی

حسین جنتی 
ایرانیان، در این شبِ بی‌دَر چگونه‌ای؟
از ظالمی به ظالمِ دیگر چگو‌نه‌ای؟!
ای خسته از تعفّنِ شاهانِ سلطه‌ور!
حالی در این فضای معطر چگو‌نه‌ای!
ای شانه‌ات سبک شده از رنجِ تاج و تخت!
امروز زیرِ پایه‌ی منبر چگونه‌ای؟!
از کشتیِ شکسته رها کرده خویش را،
بر تخته‌پاره مانده شناور چگونه‌ای؟!
ای گاوِ چاقِ خویش به دَر بُرده از مسیل!
با هفت گاوِ گُشنه‌ی لاغر چگونه‌ای؟!
ای از قفس پریده به شوقِ رهاشدن!
در باغ ، با شکستگیِ پر چگونه‌ای؟!
هان ای زنِ گُریخته از شویِ بدسرشت!
افتاده زیرِ یوغِ دو شوهر چگونه‌ای؟!
از زیرِ خاک رفته برون همچو مارِ گنج
مغبون نشسته بر زبَرِ زَر چگونه‌ای؟!
ای کُلفَتِ رهاشده از خانِ خانگی!
همسایه را کنون شده نوکر چگونه‌ای؟!
از “باختر” رها شده اندر خیالِ خویش،
افتاده گیرِ قُلدُرِ خاور چگونه‌ای؟!
ای خلقِ خسته از سگکِ کفشِ داریوش!
زیرِ سُمِ جنابِ سکندر چگونه‌ای؟!
ای مرغِ پرکشیده از آن شاخه‌ی فقیر!
پَرکَنده بر زغالِ صنوبر چگونه‌ای؟!
از یک فریب گشته رها، این زمان بگو :
حیران میانِ مکرِ مُکرّر چگونه‌ای؟!
زین پیش هرچه بود تنی بود و گردنی،
بر نیزه‌ی گداخته، ای سر چگونه‌ای؟!
ای شاکی از زمین و زمان! حُکم حُکمِ توست،
اینک بگو به کسوتِ داور چگونه‌ای؟!
ای از جهان شناخته چاهی و چاله‌ای!
یک عُمر در مدارِ مدوّر چگونه‌ای؟!
برما گذشت نیک و بدِ روزگار و رفت…
تا بینمت که در صفِ محشر چگونه‌ای!

🔹️در آستانه رفتن به زندان حسین جنتی یادداشت زیر را نوشت :
🔹️سلام
رای دادگاه تجدید نظر اصفهان صادر شد و ظاهرا من باید برای تحمل شش ماه حبس به زندان اصفهان بروم.
از وقتی آموختم کلمات را کنار هم بگذارم و شعر بگویم در شعرم علیه ظلم، فساد، تبغیض، سواستفاده از قدرت، سواستفاده از دین، ریا، دروغ، دست درازی به بین المال و از این قبیل «تبلیغ» کرده ام و تا زنده ام خواهم کرد.
اگر دستگاههای امنیتی و قضات محترم این ها را معادل «نظام» گرفته اند من بی تقصرم و خوب است به حای زندانی کردن منتقدان و گلایه مندان فکری کنند اساسی....
همین حالا خبر تایید حکم را تلفنی به پدرم گفتم. گفت خدا از سلطان محمود بزرگ تر است....
یدالله فوق ایدیهم
▪️پی نوشت:
▪️1 من هیچ گونه بیماری روحی و روانی ندارم
▪️2 اهل دعوا و درگیری فیزیکی نیستم
▪️3 قصد خودکشی ندارم
▪️4 کشورم را دوست دارم و در این مدت با وجود امکان خروج و مهاجرت از کشور خارج نشدم و نخواهم شد
@rahsevm

۱۳۹۹ فروردین ۲۹, جمعه

صورتک (بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

صورتک



 مجید نفیسی
به شیدا

اگر مادرت کنارت بود
برایت شمشیری می‌ساخت
به درازای شش پا
تا آن را بدست گیری
و بی‌واهمه از خانه بیرون روی.
اما اکنون
برایت صورتکی فرستاده
از دو پارچه‌ی پنبه‌ای
که بینی و دهانت را می‌پوشاند
و با دو بند کفش
پشت سرت بسته می‌شود.
او شبهایی را بیاد می‌آورد
که نمی‌توانستی نفس بکشی
پشت دستگاه بخور می‌نشستی
و به جنگ غولی می‌رفتی
که پایش را
روی سینه‌ات گذاشته بود.

شانزدهم آوریل دوهزار‌و‌بیست

۱۳۹۹ فروردین ۲۴, یکشنبه

هلین بولک: فرح نوتاش

 هلین بولک

 گل نو شکفته
بر گسترۀ بی حصار دشت آوازهای عشق
چه زیبا نشست
نغمۀ شور انگیز جان تو
برتلاطم جان های بی قرار
و ایستادن ...
چه زیبا تراوید از سرود تو
شور بخش بود و هست
صوت دل انگیز تو
در اعتلای انسان…
علیه ظلم و زور
در عشق بی مرز تو
به سوی شکوه نور

عزیز من… دریا دریا جان های بی قرار …
در انتظار شنیدن آواز و دیدنت
ولی تودر اعتراض و خشم
در انتخاب غمبارقطره قطره مردنت


آری راه تو … راه مردن است
ولی نه مرگی زار و منفعل
اعتراضی بس جانکاه 
و ایستاده مردن است

 فرح نوتاش
وین 5 مارس 2020
کتاب شعر 9
www.farah-notash.com

۱۳۹۹ فروردین ۲۳, شنبه

کلاغان بهنگام کرونا(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

کلاغان بهنگام کرونا



 مجید نفیسی
چکاوکها می‌خوانند.
کبوترها می‌نالند.
پس کلاغان کجایند؟
هر بامداد پیش از کرونا
وقتی از کوچه به خیابان می‌پیچیدم
کلاغی جار می‌زد:
"آمد! آمد!
با عصای سفیدش آمد!"
و چون به بولوار می‌رسیدم
که چونان چارباغ اصفهان
درختانی کهن دارد
کلاغان را می‌دیدم که همنوا
آهنگ "مرغ آتش" را می‌نوازند.
کلاغان باهوشند.
آنها دریافته‌اند
که خیابانها خالی‌اند
ماشینها خاموشند
و دکانها بسته‌اند.
پس برای شور
از شهر رفته‌اند.
مهراس!
جای آنها را
کرکسها نخواهند گرفت.
        پنجم آوریل دوهزار‌و‌بیست

۱۳۹۹ فروردین ۱۷, یکشنبه

«در ستایش آموختن»: برتولت برشت

«در ستایش آموختن»

برتولت برشت
یاد بگیر ساده ترین چیزها را
برای آنان که بخواهند یاد بگیرند
هرگز دیر نیست
الفبا را یاد بگیر، کافی نیست، اما
آن را یاد بگیر، مگذار دلسردت کنند
دست به کار شو، تو همه چیز را
باید بدانی
تو باید رهبری را به دست گیری
ای آن که در تبعیدی، یاد بگیر
ای آن که در زندانی، یاد بگیر
ای زنی که در خانه نشسته ای، یاد بگیر
ای انسان شصت ساله، یاد بگیر
تو باید رهبری را به دست گیری
ای آن که بیخانمانی، در پی درس و مدرسه باش
ای آن که از سرما میلرزی، چیزی بیاموز
ای آن که گرسنگی میکشی، کتابی به دست گیر
این خود سلاحی است
تو باید رهبری را به دست گیری
ای دوست، از پرسیدن شرم مکن
مگذار که با زور پذیرنده ات کنند
خود به دنبالش بگرد
آن چه را که خود نیاموخته ای
انکار کن که نمیدانی
صورتحسابت را خودت جمع بزن
این تویی که باید بپردازیاش
روی هر رقمی انگشت بگذار
و بپرس این برای چیست؟
تو باید رهبری را به دست گیری
Ali Dehghan

https://www.facebook.com/groups/281626906036372/permalink/569754027223657

۱۳۹۹ فروردین ۱۴, پنجشنبه

در انتظار نوبت خود(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

در انتظار نوبت خود



 مجید نفیسی
پس از دو هفته خانه‌نشینی
سپیده‌دم دوباره به خیابان می‌روم
برای پله‌نوردی.
پلکان را تخته کرده‌اند
هیچ کس در خیابان نیست
و تنها باد با برگها حرف میزند.
آن سال را بیاد می‌آورم که در تهران
رفقایم یک‌به‌یک به خاک افتادند
و بی‌هیچ سنگ‌گوری خاک شدند
در گورستان کافران.
یکم صادق بود
که لبخندی دلنشین داشت.
با عزت سر خاکش رفتم.
دوم عزت بود
که چشمهایی پرشور داشت.
با حسین سر خاکش رفتم.
سوم حسین بود
که دستهایی توانا داشت.
دیگر سر هیچ خاکی نرفتم
از خانه‌ای به خانه‌ی دیگر گریختم
و سرانجام از مرز گذشتم.
اما اینک ازین ویروس جهانگیر
به کجا می‌توانم گریخت؟
این بار باید در خانه بمانم
و نوبت خود را انتظار بکشم.
        بیست‌و‌نهم مارس دوهزار‌و‌بیست 
***

Waiting for My Turn

        By Majid Naficy

After two weeks of staying at home
I go at dawn to the street again
For stair-climbing.
The stairway has been boarded up.
There is no one on the street
And only the wind talks with leaves.
I remember that year when in Tehran
My comrades were shot one by one
And buried without any gravestones
In the Cemetery of the Infidels.
First was Sadeq,
Who had a charming smile.
I visited his grave with Ezzat.
Second was Ezzat,
Who had passionate eyes.
I visited her grave with Hossein.
Third was Hossein,
Who had strong hands.
I visited no other graves,
Escaped from one house to another
And finally crossed the border.
But now where can I escape
From this world-wide pandemic?
This time I must stay home
And wait for my turn.

        March 29, 2020    
https://iroon.com/irtn/blog/15123/waiting-for-my-turn/