عزیزم‌، دخترم!‌
آنان‌ برای‌ دشمنی‌ با من‌
برای‌ دشمنی‌ با تو
برای‌ دشمنی‌ با راستی‌ اعدام‌ شان‌ کردند.
و هنگامی‌ که‌ یاران،‌
با سرودِ زندگی‌ بر لب،‌
به‌ سوی‌ مرگ‌ می‌رفتند،
امیدی آشنا می‌زد چو گل‌ در چشم‌شان‌ لبخند.
به‌ شوق‌ زندگی‌، آواز می‌خواندند.
و تا پایان‌ به‌ راهِ‌ روشن‌ خود با وفا ماندند.

 

برای روزنبرگ‌ها

ه. ا. سایه

خبر کوتاه‌ بود:

– «اعدام‌ شان‌ کردند.»

خروش‌ دخترک‌ برخاست‌
لبش‌ لرزید.
دو چشم‌ خسته‌اش‌ از اشک‌ پُر شد،
گریه‌ را سر داد…
و من‌ با کوششی‌ پُر درد، اشکم‌ را نهان‌ کردم.

– چرا اعدام‌شان‌ کردند؟
می‌پرسد ز من‌، با چشم‌ اشک‌آلود،

– عزیزم‌، دخترم!‌
آن‌جا، شگفت‌انگیز دنیایی‌ است:‌
دروغ‌ و دشمنی‌ فرمانروایی‌ می‌کند آن‌جا.
طلا: این‌ کیمیای‌ خون‌ انسان‌ها
خدایی‌ می‌کند آن‌جا.
شگفت‌انگیز دنیایی‌‌ که‌ همچون‌ قرن‌های‌ دور
هنوز از ننگ‌ آزارِ سیاهان‌، دامن‌ آلوده‌ست.‌
در آن‌جا حق‌ و انسان‌ حرف‌های‌ پوچ‌ و بیهوده‌ست.‌
در آن‌جا رهزنی‌، آدم‌کشی‌، خون‌ ریزی‌ آزادست،‌
و دست‌ و پای‌ آزادی‌ است در زنجیر…

عزیزم‌، دخترم!‌
آنان‌ برای‌ دشمنی‌ با من‌
برای‌ دشمنی‌ با تو
برای‌ دشمنی‌ با راستی‌ اعدام‌ شان‌ کردند.

و هنگامی‌ که‌ یاران،‌
با سرودِ زندگی‌ بر لب،‌
به‌ سوی‌ مرگ‌ می‌رفتند،
امیدی آشنا می‌زد چو گل‌ در چشم‌شان‌ لبخند.
به‌ شوق‌ زندگی‌، آواز می‌خواندند.
و تا پایان‌ به‌ راهِ‌ روشن‌ خود با وفا ماندند.

عزیزم!‌
پاک‌ کُن‌ از چهره‌ اشکت‌ را، ز جا برخیز!
تو در من‌ زنده‌ای‌، من‌ در تو: ما هرگز نمی‌میریم.‌
من‌ و تو با هزارانِ دگر،
این‌ راه‌ را دنبال‌ می‌گیریم.
از آن‌ِ ماست‌ پیروزی.‌
از آنِ‌ ماست‌ فردا، با همه‌ شادیّ‌ و بهروزی.

عزیزم!‌
کارِ دنیا رو به‌ آبادی ا‌ست.‌
و هر لاله‌ که‌ از خون‌ شهیدان‌ می‌دمد امروز،
نویدِ روزِ آزادی‌ است.‌

ه. ا. سایه

تهران، ۳۰ خرداد ۱۳۳۲

 

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/2p9c47yn