بازگشت واعظ مجید نفیسی واعظ را دیدم که از کوه بازگشت و بر سکوی نجات غریق ایستاد با شانه هایی سنگین. ماهیان با چشمهایی بی پلک به او نگاه می کردند و مرغان دریایی بر فراز سرش صلیب می کشیدند. خورشید به نیمه ی آسمان رسیده بود و سایه از جسم جدایی نداشت. دریا منتظر می نمود و شن، آغوش گشوده بود. آنگاه واعظ از پلکان فرود آمد و در میان امت ظاهر شد. زنی با پستانهای باز در خواب بود، مردی از تنش شن می سترد و کودکی با بیلچه ی قرمزش نقب می زد. باد بوی کرم آفتابگیری می داد و پیرمردی با دستگاه سکه یاب شن ها را زیر و رو می کرد. واعظ از سستی شن خسته شد و به استواری جاده بازآمد. اسکیتهایش را بپا کرد و الواح گلی را بر زمین فروریخت. وقتی که به لبه ی جاده بازآمدم او را دیدم که دوباره باز می گشت. می دانستم عینک دودی اش را جا گذاشته بود. 14 ژوئیه 1994
Return of the Preacher By Majid Naficy I saw the preacher back from the mountain Standing on the platform of a lifeguard's cabin With a heavy load on his shoulders. The fish were looking at him through their lidless eyes And the seagulls were crossing over his head The sun had reached mid sky And shadows were not separate from bodies The sea was waiting And the sand had opened its arms Then the preacher descended the wooden stairs And appeared among the nation. A woman was topless and asleep A man was shaking sand from his back And a child was digging a tunnel with a red shovel The wind smelled of suntan lotion And an old man searched with a coin detector. The preacher got tired of the loose sand And walked to the firm path He put on his skates And threw down his clay tablets When I returned to the path I saw him coming back again I knew... He had left his sunglasses July 14, 1993 Please like me at: http://www.iroon.com/irtn/blog/1756/ "And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر