۱۴۰۰ بهمن ۱۷, یکشنبه

لوحِ خیال: فریار اسدیان

  لوحِ خیال

فریار اسدیان
۱
ایکاش فرصتی برای شعر بود
برای عشق ورزیدن؛
در راه اما سرگذشت گورستان است
که کسی باید بیاید و بنویسد.
۲
تاریخ همینجاست
جایی که سرنیزه ها وُ سرها
از مرگ وُ خاک حکایت می دارند؛
و از عشق هایی گمشده و لولی وش
به شفافیِ روستارودهای جهان.
۳
من در جاده های تاریک
در پی روشنایی ستاره ها رفتم.
در شب های هر چه تاریک
ماهِ روشنتر بود که دستم می گرفت وُ به راهم می برد.
۴
استوره ها فریبم نمی دادند
ناباورم می کردند.
ما گم بودیم وُ
دین بود
پرده می کشید بر خورشیدِ از نور روشن تر.
۵
اینجا تاریخ است وُ
به جای ساقه،
انگشت می روید از خاک؛
چونان نیزه ای که آسمان را نشانه گرفته است.
و من سلحشوری که محاربه می کنم؛
در میدانی که نیایم خونم را ریخته است.
۶
جوشنی از ماه می گیرم
خنجری از پولادِ ستاره ها
تا نقرش کنم بر لوحِ شعر؛
چندان زنده می مانم
تا دوستت بدارم.
 

برگرفته از: فیسبوک

کانون نویسندگان در تبعید

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر