۱۳۹۲ فروردین ۸, پنجشنبه

انفجار : عباس سماکار!

انفجار

abbas samakar

 عباس سماکار

به ياد انبوه مردمی
که در بمباران شيميائی حلبچه جان باختند

مرگ
از پشت سر بی صدا نزديک می شود
و در قامت يک غول ناديدنی غافلگيرت می کند

و بعد
هوای پاک ِ کوهستان حلبچه
ناگهان
از ضربۀ موج گنگی به سختی تکان می خورد
و خواهرم
کنارم
به زمين می افتد

واقعيت دارد
مرگ مچ پای مرا هم می گيرد
به زمينم می زند
بوی گلوسوز گاز
تا اعماق جانم پائين می رود
خفه ام می کند

چشم که می گشايم
کسی کنارم نيست
خواهرم
پسرم که تازه داشت هرروز قد می کشيد
و انبوه مردمی که دوست شان داشتم
رخساره های پريده رنگ و بی صدای مرگ اند
و ديده نمی شوند

و من
سال ها ست همچنان در پی شان می گردم

26 اسفند 1391

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر