باز روز از نو روزی از نو :ناصر اطمینان!
باز روز از نو روزی از نو
چه حوصله ای؟!
رو کم کنی هم حدی دارد!
می چرخید زمین
به دور خود
خورشید هم
و ماه که شب ها تک افتاده بود
کاری نداشت جز آنکه
دنبال ستاره ی خود بگردد
در آسمان
شاید ستاره ی او
آن کورسوی چشمک زنی بود که
میلیون ها سال نوری
پیش از این
مرده بود...
کجا بودیم، چه می گفتم، هان؟
که ما باز بگوییم روز از نو روزی از نو؟!
و نوروزی دیگر خرامان از راه می رسد
و من دوباره در تدارک هفت سین
و باز مادر،
یاد مادر ...
متنی از پیش نوشته بود مادر
پدر هم
و معلم متنی دیگر
مدیر هم
و من کوششی تا باز
از نو تکرار شوم
ملغمه ای از فرامتن های زنگ زده
با اسانس هایی شبه مدرن:
- " این حرف ها به تو نیا مده،
گوساله ی بی شعور!"
- " برو دستت را بشور،
آفرین پسر خوب!"
- نکن، عزیز من، نکن!
مرتضا اما عصیان بود
خدای گونه ای دیگر
و بِرِشت متفاوت
سکویی که باید پرتاب شد از آن
و مارکس که همه چیز را می دانست
روحی آشفته
-که بی آنکه دست تو باشد-
حلول می کرد در تو
و انقلاب، شطرنج بازی که
فقط شاه را هدف گرده بود
تا تو بعد از این همه سال
تازه دو زاری ات بیفتد که
قربانی ای بیش نبودی، نیستی
در پنجه ی "فیشر"
هر چند رفیق "اسپاسکی" کار کشته و قدر...
و باز نوروز از راه می رسد
و این بار،
دست های نوه ام در دست های من
به دیدار حاجی فیروز می رویم
و میر نوروزی
که این بار قرعه ی فال
به نام من افتاده است
آتش گرمای خوبی دارد
در این سرمای پاییزی
-" بیا از روی آتش بپریم"
نوه ام دستم را می گیرد
سوی آتش می رویم
خوابم را بر هم می زند
صدای انفجار ترقه ی چهار شنبه ی آخر سال
حرفم را می خورم در گلویم:
- " مواظب با...!"
کجا بودیم، هان؟
نوروز از راه می رسد
و من با خود فکر می کنم
آیا باز هم روز از نو روزی از نو...
ناصر اطمینان
نوروز 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر