ای مرغ شب شکن!:جعفر مرزوقی ( برزين آذرمهر )!
ای مرغ شب شکن!
جعفر مرزوقی ( برزين آذرمهر )
ای مرغ شب شکن!
من آمدم ستاره بکارم به خا ک شب،
تاقطره قطره شب ننشيند به باورم،
من آمدم که تيغ بر آرم، کنار تو
گرمی دهم به کوره ی سرخ بهار تو
اما چه رفت در شب سنگين که گل هنوز
نشکفته غنچه ايست به هنگامه ی بهار؟
شب را چه غلظتی ست
که يخ بسته آفتاب ره راچه حالتی
که شکسته ست پل بر آب؟
دشمن به کار کشتن و ديوانه ی دروست
از چيست ما برابر هم ايستاده ايم؟
من آمد م که با تو شوم يار و همسفر
بر دشت شب ستاره بکارم
گل سحر!
در ره چه رفت با تو که از لحظه ی درنگ
اين سان به ضعف ايمن و با دوست دشمني؟
دشمن به اوج حادثه هر سو فکنده موج
می رانيم ولی که نکوبم به کينه مشت
می رانيم ولی که نگيرم به کار اوج؟
گل کرده نغمههای تو در باغ آفتاب
ای مرغ شب شکن،چه شنيدی که بيمنا ک
از شاخه پر کشيدی و در سايه پر زدي؟
واکنون که وقت بال کشيدن به قله هاست
در سايه می نشينی و پر بسته می پري؟
گفتی هزار بار
سوزی که هست در شب يلدای انتظار
هرگز نمی کشد به دلت شعله ی بهار
گو سوز شب چگونه فکند ت چنين زپاي؟
زهر زمانه از چه به جانت نشست باز؟
تير از کدام سوی دو بالت چنين شکست ؟
راهت به قله بست؟
اکنون که ماندهام ز هبوط تو اشکبار
رانده زهر کنامی ، بييار و بيديار
می خوانمت به شيوه ديرينه روز و شام
کين خواب دير ساله ی تو کی شود تمام؟
من آمدم به سوی تو
تا باورم کنی!
من آمد م به سوی تو
تا باورم شوی !
اکنون که زخم گشته دل از شدت محن،
در باغ خاطرم گل سرخی ست آفتاب
گر باورم کنی که دلم می تپد زعشق
گر باورم شوی که به شب زندهای
مدام!
جعفر مرزوقی ( برزين آذرمهر )
22 اسفند 1391
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر