هجوم (مجموعه شعر)
محمدعلی سپانلو
١٣۵۶
فلسطین
فلسطین انعکاس روزهایی
که از دریا به آن سوی زمان جاری است
فلسطین گردش خوابی
که در چشمان ما، نوبت به نوبت باز میگردد
و خوابی در حقیقتهای بیداری است؛
فلسطین خونبهای عشق
و در فصل شراب سرخ
فلسطین جامی از گرماست
فلسطین سرزمین ماست
سرود حیرت و اندوه
سرود بازگشت خلق را آوارگان خوانند
به سودای اقالیمی که در غربت بیاد آید.
نشستن روزهای انتظاران را
در اردوگاه
نشستن، فکر کردن، خواب رفتن
در شبی که کشتی موعود میلغزد به سوی ماه
سرودن، خواستن ماه قدیمی را
که در امواج آن غرق است صحرا و شهیدانش
و از ماه کهن، تنها، به زیتونی قناعت کردن
و آبی
(و دیگر آرزوها را به دل مردن
که فکر آرزو بیجاست در این مرز مهتابی)
که اینجا مرکز دنیاست
و دنیا جز فلسطین نیست
وز آن سو
فلسطین سرزمین ماست …
تحمل کن شب ایوب را، ای باد زنجیری!
و در شهر عزا، همسایگان را، شور و غوغای چراغان را
و از بین سرود فتح دشمن، برگزین قانون فتحت را
و گوشت با دَمِ مضرابها باشد
که برزخم امیدی مینوازد زخم
اگر تعقیب و تبعید است، یا زنجیر، یا اعدام …،
نگاهت پاسدار خون گلها باد
که لبخند شهیدان است، در فصل شراب سرخ
دلت الواح محفوظ حکایات رهایی
دستهایت
چون درخت ایمنی، در وادی تحقیر
که استقلال روح آدمی را پاس میدارد.
چنین پندار (حتی)
کودکی بودی
که از مکتب به یک ضربت
به جنگی نابرابر سرنگون گشتی
بشارت بر تو، اقلیم کهن مرده است
عجوز است این جهان امّا
فلسطین کودک دنیاست
فلسطین سرزمین ماست.
فلسطین در سلاسل رشد خواهد کرد
و ترکیبات آموزندهی خونابه و آهن
چو نهر عصمتی پیوند میبندد به رودِ شیر
و از آنجا به شط قیر (شط کهنهی اردن) …
سرت را کهکشان میسوزد، از قلبت
جهاند برق خونینی
که شمشیر کهن را آب خواهد داد
در دریاچههای تلخ؛
فلسطین خندهات تلخاب
فلسطین هیکلت رؤیاست …
فلسطین سرزمین ماست
فلسطین پایگاه آشنایی نیست
جایی نیست
فلسطین روحی آوارهست در دنیای ساکن
جهان کوفته، سرخورده، با لبخند اجباری
که با بوی رفاه و رشد ملی، در تبانیها قدرتها
نمای جنتالمأوا به خود دادهست …
فلسطین کهن یادآور هول جهنمهاست
که میگوید جهنم هست، شیطان هست
شیطان هر کجا، و این جاست
فلسطین سرزمین ماست
فلسطین آخرین سنگر
برای ارزشی کمیاب
برای چشم پوشیدن
برای ترک کردن، دیر جوشیدن
برای رد هر صلحی؛
فلسطین آخرین سنگر
و تنها پایگاه رزم با مسخ شیاطین است.
فلسطین این صحاری نیست
شکل آرزوی ماست
معمایی که در آن مرگ جاری نیست
دلی از آتش و از باد
که جز پیکان زهرش آبیاری نیست …
و ما آوارگان، دریوزگان، امواج منکوب کتکخورده
از این پس یادمان باشد
و در خاطر نگه داریم
که هرگز آرزو در قید و در زندان نمیماند
که در آن زخم و ضربت نیست
و قتلش تیغ بر آب است
و مثل روز
مدام است و بر آینده
و با دوران آینده
طلوع نصرتش همپاست
فلسطین سرزمین ماست.
***
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر