۱۳۹۱ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

دریا : ساسان (مسعود) سعیدپور٬پائیز ۱۳۶۰ – بند ۲۰۹ زندان اوین!

sasan va saeed saeedpoor
دریا
غروب آفتابی در کنار ساحلی خونرنگ
یکی ساحل نشینی با دلی پردرد
نظاره مینمود آن صحنه های غم
که ناگه جمع مرغان سبکبال سپید اندام خوش اوا
زدند فریاد
بپاخیز ای فرو بنشسته بر خارا
شبی اینگونه ظلمانی
جدا افتاده ای از صحبت یاران
مگر آهنگ راهت نیست
مگر عزم پگاهت نیست
مگر نشنیده ای گلبانگ طوفان را
به خود بنگر ای ناظر
جامه فکرت سیاه آمد در این سرداب
قصد نداری جامه ات شویی درین دریا
یا از این سردابه سرد و سکوت سهو
پرکشی آن سوی ساحل ها
صدا نالنده پاسخ داد
که ای مرغان دریایی
قصد دارم رهگذار مقصد فردای خود باشم
وین ره دشوار را یکسر به پای جان بپیمایم
یا که حتی مهجه* ام را بر گل لاله بیافشانم
ولی برگو چگونه، با کدامین توشه راهم را بیاغازم
مرغ دریا پاسخش گفتا که ای ناظر
بایدت برگیری از تن جامه خود را
سپس با آن زلالین آب
بشویی همه هر گرد و خاک تیره جان را
بدین سان اندک اندک تا شنا کردن فراگیری
و بتوانی که با عفریت تن پولاد شب
این خصم انسان، سخت بستیزی
خلاصه گویمت ناظر
که ره خود گویدت
باید که چون آنسوی ساحلها
فراخیزی فراخیزی...
 
* مهجه: خونابه
ساسان (مسعود) سعیدپور
پائیز ۱۳۶۰ – بند ۲۰۹ زندان اوین
 برگرفته از اخبار روز

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر