۱۳۹۱ دی ۲۶, سه‌شنبه

مژده ! : جهان آزاد!

مژده !

جهان آزاد

سیطره ی ظلم استوار نماند 
دولت بیداد پایدار نماند 

ای َخلـَف ِ راستین یوسف حجاج 
از تو بجز ننگ یادگار نماند 

از تو و این سهمگین ولایت ِ وحشت 
قصه بجز دار و سنگسار نماند 

آری! از افتخارهات بتاریخ، 
یادی جز سنگسار و دار نماند 

ایکه ز خون ِ ترانه جام گرفتی 
چنگ ِ ترا ـ هیچ ـ پود و تار نماند 

بگسلدت تار و، چنگ و نای بخشکـد 
بزم تو را نای و چنگ و تار نماند 

گر تو بمانی؛ ز شادمانی و لبخند، 
نام و نشانی در آن دیار نماند 

هیچ جوانی به صبح روشن فردا 
در همه ایران، امیدوار نماند 

گر تو بمانی، دروغ ماند و دشمن 
دوست شود کیمیا، و یار نماند 

محکمه ی شرع را بگاه قضاوت 
اسلحه جز تیغِ آبدار نماند 

گر تو بمانی و این حکومت تزویر، 
دفتر ایام را بهار نماند 

سوری و نیلوفر و بنفشه بخشکند 
نسترنی پای جویبار نماند 

دشمنی و جهل غالب آید و دیگر 
هیچ خردمند، کامکار نماند! 

گر تو بمانی و این ولایت منحوس، 
هیچ در آن مرز جز مزار نماند 

شرم گریزد ز چشم ها و شرف را 
حرمت و ناموس و اعتبار نماند 

لیک ترا نیز این بساط جنایت 
تا ابد ا لدهر برقرار نماند 

خشم جوانان بساط ظلم بسوزد 
خواب به چشم تو نابکار، نماند 

سنگ زند خلق بر سبوی ولایت 
باده به جام تو خوشگوار نماند 

از تو و از همگنان بی سرو پایت 
نام و نشانی به روزگار نماند 

مفتی اعظم که مفت نیز نیرزد 
صاحب ِ اورنگ ِ اقتدار نماند 

از رمه ی این سپاهیان ِ مخبٌط 
یک بره ات نیز در کنار نماند 

یک تن ازاین خیل بی شمار رذالت 
بر در ِ بیت ِ تو پاسدار نماند! 

هیچ اثر از طویله های سپاهت 
در دل این دشت، جز غبار نماند 

گر که بماند، بجز جنایت و نیرنگ 
از تو سَنـَد بهر افتخار نماند 

آنچه ربودی زمال ِ مردم مسکین، 
یک دِرَمش از دو صد هزار نماند 

شهد بکامت شرنگ و، بر تو گوارا 
هیچ به جز نیش و زهرمار نماند 

ازتو و چنگیزخان و اشرف و تیمور 
نام و نشانی جز ایلغار نماند 

خان مغول را اگر خدای ببخشد 
مغفرتش برتوـ زینهارـ نماند! 

حاشا کز خلقت تو، ایزد دانا، 
روز مکافات، شرمسار نماند 

ایکه وضو ساختی ز خون خلایق 
بهر تو تکبیر جز چهار نماند 

مرگ تو اکنون شعار ِ مردم و ایکاش 
خواست ِ مردم، فقط شعار نماند 

من ز خدا مرگ هیچ بنده نخواهم 
مرگ تو اما، در این شمار نماند! 

بهر خدا انتحار کن که خلایق 
بیشتر از این در انتظار نماند 

مژده ی مرگت به لاله گر برسانند 
جامه بشوید که داغدار نماند 

وای بدان شور بخت، کز پس و پیشش 
راه به جز مرگ و انتحار نماند! 
پانزدهم اکتبر دو هزار و نه 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر