"در اسارت شيخ
و شاه"
بهنام
چنگائی
همدردان بدانيد، ما بيشماريم، از انواع محرومينِ اين کيهان
غمی هستيم، از
ميان دل های شکسته و خونين
ما نيز، قامت رنجيم، لهيده در اين ورطه ی خون و جنون
ما هم چشيده ايم دردها، همچون اسيرانِ اين دنيا.
+
عشق به زندگی و
دوستي، در اسارت شاه و شيخ
ما را، ميهمان لاله ها و جوانه های بهارانمان نکرد
عشق ما به انسان، عمق فرسودگی و خواری شد، رنج بارانمان کرد
و صداقت مان،
تازيانه ی بيعدالتی ظالمان را بر گرده هايمان بشکاند.
+
ما: در نانمان که
هرگز بحد کافی نبود، خورشتی نمی يافتيم
در بام و کاممان نيز، نه آرامشی بود و
نه شيرينی
نه ما، تنها، اينگونه زيسته ايم!
که سرنوشتِ محتومِ نداريِ جهان
ِما را، "مادرانِ زمينگير" بی چاره، می زائيده اند!
ما محکومان بی تقصير , فقير
بدنيا می آييم
و حقير و پا پتی و بی پناه می ميريم.
آری: پاره های شرمگين
زمانه ايم
با نام انسان زاده می شويم، بی سهم انساني، تا در لابلای فقدان ها،
ناپديد گرديم.
و سر آخر: در آلونکهای حيوانی خود، دفن می شويم. بدون کرامت
انسانی
ما و وجودمان ديريست که در برابر هستی بی معناست.
اندوه بلند ما:
شاهد و پايه ی آنسوی زندگيست
خواری ما: در پهنه ی اين خاک سياه
رونقِ
شکم سير خفته هاست.
کسانی که
غرور و سرورشان از ديرها، پابرجاست.
+
ما، نسل در نسيان وامانده ها هستيم
و قاريان دروغ، صاحبِ آسمان و زمين ما
شده اند.
همه جا،
آويخته و آميخته است از: تلاوت آيه ی (نابرده رنج را گنج
ميسر نمی شود)
اوليای پاک: با خلوص تمام، برايمان، بهشت می پزند
و در حلقوم
خشک و ملتهب مان
روزی جهل فرو می کنند.
+
ديريست در يال و کوپال صداهای
مست شان
دلالِ قحبگی کثيفی را می بينيم
که آبروی انسان، در بارگاهِ
دستاربندانِ سياه و سپيد، بی رحمانه سربريده می شود.
عطوفتِ"نشانه های خدا"*را،
ديريست بر بالای دارها می بينيم
و همراهِ رنجناله های مادران بی پناه، در خود
می پيچيم ومی گرييم
و هر روز شاهدِ کاخ هائی هستيم، که از کوهِ دردهای ما برپا
می شوند.
+
شاه: بر فلک تيره ی ما، چرخ اميد می بست
تا با خيال راحت،
بر فرق سر انتظارات ساده لوحی بری...!
و اينان: کرامت انسان را با آيه های
فردا، می آرايند
تا خود امروز، در بهشت ِزميني، آسمانی بيآرامند.
+
اينان اما، ضحاکهای اژدها سرند
نازل گشته اند تا مغزهای جولان آينده را
از عمق بخايند
و تدارکِ تداومِ لايتناهيِ خويش را
با فسانه های کميل ,
ندبه و انتظار.... در مغز ها و شکم های خالی ما، عمر جاودانه بخشند.
در دست و
قلب و زبان اين اوليای خدا
بجز، بوی باروت و خون نفرت و دروغ بی انتها نبود.
+
ما که، در دوران شاه و شيخ، از زندگي، سهمی نداشتيم
حرامتان باد
بردباريمان
شرمتان باد از آنچه که،
در ديس تهی امروزمان ـ نشانده ايد.
+
ققنوسان قله های غرور
به ديگر بار، به آواز در آمده اند
و بال
پرواز بلند می کشند
تا آسمان نشينان را
بزير خاک برکشند.
+
هم مگر
ما، زندگی را
بر قامت عشق، ديگر بار، بيآرائيم
و فاتحه ی شيخ را بسان شاه،
از ته دل، بزير گامهامان بسرائيم!
+
شرم و ننگ بر آنان که دروغ رستاخيز
می پرورند
تا، دوزخ و تباهی و تاريکی زمين را، اين چنين شقاوتمندانه بيآفرينند.
+
لاله ها و جوانه ها
در ترانه بيداری
سوگند ميخورند:
نه همچون
مرده ها در پی اميد تان،
که پُر نشاط و پوينده
نان و آزادگی را از اسارتتان
بدر کشند.
بهنام چنگائی 8 دی 1391
* نشانه های خدا(آيت الله
ها)
9 دی 1391
برگرفته از سایت روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر