خاطره ی سوزان
به یاد ارژنگ رحیم زاده
کلمات در دست های تو
بوی تازه ی بَربَریِ بامداد می گرفت
که تو داغ داغ می پیچیدی
در کاغذِ روزنامه های کوچکت
و تند تند به دست کارگرانی می دادی
که منتظر سرویس صبح
گرداگرد حلبچه ای از آتش
پا به پا می شدند.
کلمات در دهان تو
غرّشِ پیاپیِ توپ می شد
که از دهانه ی بلندگوی کوچکت
در پیشاپیشِ راهپیمایان
خیز می گرفت و شرق شرق
بر سینه ی اوباش می نشست.
ای شاطرِ مهربان!
ای توپچی جسور!
اکنون تو رفته ای
ولی من هنوز
از داغیِ خاطره ات بی اختیار
سرانگشتانم را پس می کِشم
و گوش هایم را می گیرم.
16 ژانویه 1986
A Burning Memory
By Majid Naficy
In Memory of Arzhang Rahimzadeh
The words in your hands
Took on the fresh scent of
Barbari bread in the morning
That you wrapped hot
Into the papers of
Your small newspaper
And gave quickly
To the workers who were
Waiting for their morning shuttle
Around a fire tin.
The words in your mouth
Took on the ceaseless roar of a cannon
That came out of your small loudspeaker
In front of marchers
And ricocheted bang
Against the mob’s chest.
Oh, kind baker!
Oh, brave cannoneer!
Your are gone now
But when I touch your burning memory
I still pull back my fingers
And cover my ears.
January 16, 1986
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر