باور: جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)
باور
دیریست باران
گردانده رو ،
از این دیاران،
جنگل سترون گشته
مانند بیابان
کم تر نشانی هم نه از عطر بهاران...
***
در این کنام سوگو اران،
این زجرگاه داغ داران،
پیچد صفیر تیر باران
هر گه که بانگی بر شود
از مرغ بیدار!
بینی در این جا
خورشید ،
در تابوت شب
عیسی مصلوب،
ماه غمین هم بیگناهی بر سرِ دار!
***
بر ما مگوئید!
باور ندارم!
دریای زجر جزر دیده،
با این همه دردی که در جان،
گردانده باشد رو
ز توفان!
جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر