بزرگداشتی برای قتلعام گل هائی که توسط جانیان اسلامی در سال های 60 ، 67 هزارها هزار درو شدند
سرود نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم!
بر دشت سوخته
هیولائی آمده بود، غریب!
در دست و زبانش، مکر،
و در دل سیاه اش، شمشیر زهرآگین لمیده بود.
کامِ جانش، چرکین ـ
و در نگاهش، عقوبتِ تاریخ جاری بود، که می غرید.
کر و کور بود،
اما می دید و می شنید.
از سرودِ چشمه ها می آشفت و
در پیام قناری های عاشق، وحشت می گرفت.
با روشنایِ مهر، قهر بود، و نمی خندید.
مادر عزا و مرثیه بود.
و از ترانه و شادی و رقص ـ
چونان زلزله نا آرام، بر خود می پیچید، ترس می افکند.
++
او جغد بود. زاده و بیمارِ ماتم،
بیگانه و در ستیز با زمان.
و چندان نپائید ـ نخوتش، شکست و در عطشِ تابستانِ خواری اش ـ
زمین مهر را دراند،
بسان دره های مرگ شد،
و گروه گروه عاشقانِ اسیر را به کام خود کشاند.
آنسان نفرتِ مرگی را باراند که
کین شقاوت اش، بر گرده یِ کوه هم، تاب نمی یارست.
++
آن نسل ستیزی ـ
در قساوت با گل های بهاری!
در شب و اعماقِ دهشتی بود
که
گلهایِ جوانِ تازه
در پی شبیخون ِخونخوار پیشین
بسختی دوباره بپا خاسته بودند ـ
تا امید را بیابند و بیارایند.
باغچه های وحشتزده را آرامش دهند و چراغانی کنند.
و خون را، در رگِ شقایق هایِ مهجور بجوشانند.
++
در آن بلوغ ِبرُنایِ فصل بود ـ
که تیغ ِنفرتِ جهل، بر سر فرازیِ غرور فرو آمد،
زمین را در خون، کشید.
طنابِ ترس بود که می چرخید و مرگ، پیاپی می بارید.
بر بالای دارها، چه سرها، پرچم زندگی را برافراشته نگاه داشتند.
در کمندِ جنون بود،
که آزادگان و عاشقان عصر با هم درو شدند، .
نهالِ طلوع و شاخه هایِ جوانِ بهار شکتند،
خاوران ها و لعنت آبادها بنا شدند.
و زمینِ مرگزار، تلاوتِ آیاتِ نیستی شد.
دستِ دوستی و مودت شکست.
و درنده ای خون آشام امام و در ماه شد.
++
اینک اما، در دلِ هر لاله زار،
سرودِ مادرانِ دغدار ـ
نه، خوار و زار ـ یا گریان
که: پرچم های عزورشان، همچنان استوار
در آنسوی شب، ایستاده اند،
بلند و برافراشته می وزند،
امیدوار!
و سرود نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم را
با طوفانِ تحقیر بر تسلیم
شگرف و غران می خوانند،
پُر شرار
و در پی راه و روز،
فردای خویش را
می جویند،
همچنان بی قرار.
بهنام چنگائی 7 شهریور1392
برگرفته از سایت گزارشگران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر