چهار شعر زمستانی
عسگر آهنین
• آغازی نو
سالی دگر سپری شد
من چار فصل جهان را
در پای پنجره سر کردم
آنجا به یاد تو پر از شکوفه ی گیلاس شد
آنجا به پای تو امواج نرمخوی دم صبح بوسه نشاندند
آنجا به انتظار تو بر نیمکت برگپوش نشستم
آنجا نشستم و دیدم که برف می بارد
سالی دگر آغاز شد
من پای پنجره ام زمزمه ی باران را می شنوم
من پای پنجره ام، همچنان، پی رویاهایم هستم
من پای پنجره ام منتظر آغازی نو
با یاد تو، با تو.
اول ژانویه ۲۰۱٣
• با آه گل سرخ
هم برف در سکوت پشت پنجره می بارد
هم من کنار پنجره ام،
بی هیچ واژه ای،
مهر نهان خود را
با آه گل سرخ زیر برف می سرایم.
شاید شبی
در خلوت شرابخانه ای
آن را به زمزمه در گوش تو بخوانم.
۱۵ ژانویه ۲۰۱۲
• با قطاری در برف
باید به فکر یک لباس تازه باشم
یک دفتر سپید یادداشت بردارم
آنگاه، زیر برف تازه راه بیافتم
با اولین قطار راهی شهری دگر شوم
دستی تکان دهم به رسم خداحافظی
برای نیمکتی خالی ...
در فرصتی که نمی دانم تا کی هنوز باقیست
بگذار ندانم کسی که روبروی من نشسته کیست
یا نام ایستگاه آخر من چیست؟
۱۷ ژانویه ۲۰۱٣
• در صبحدم برفی
نگاه کن چه واژگان سپیدی
بر کاج های پشت پنجره می بارند؟
این ناسروده ترین شعر شاعران
در وزن سکوت است.
این شعر ناسروده را به تو تقدیم می کنم
کافیست، صبحدمان، در کنار پنجره ام باشی.
۱٨ ژانویه ۲۰۱٣
نگاه کن چه واژگان سپیدی
بر کاج های پشت پنجره می بارند؟
این ناسروده ترین شعر شاعران
در وزن سکوت است.
این شعر ناسروده را به تو تقدیم می کنم
کافیست، صبحدمان، در کنار پنجره ام باشی.
۱٨ ژانویه ۲۰۱٣
برگرفته از سایت اخبار روز