۱۳۹۱ بهمن ۱۱, چهارشنبه

چهار شعر زمستانی : عسگر آهنین!

چهار شعر زمستانی

laleh

عسگر آهنین


• آغازی نو 
سالی دگر سپری شد 
من چار فصل جهان را 
در پای پنجره سر کردم 

آنجا به یاد تو پر از شکوفه ی گیلاس شد 
آنجا به پای تو امواج نرمخوی دم صبح بوسه نشاندند 
آنجا به انتظار تو بر نیمکت برگپوش نشستم 
آنجا نشستم و دیدم که برف می بارد 

سالی دگر آغاز شد 
من پای پنجره ام زمزمه ی باران را می شنوم 
من پای پنجره ام، همچنان، پی رویاهایم هستم 
من پای پنجره ام منتظر آغازی نو 
با یاد تو، با تو. 

اول ژانویه ۲۰۱٣ 


• با آه گل سرخ 

هم برف در سکوت پشت پنجره می بارد 
هم من کنار پنجره ام، 
بی هیچ واژه ای، 
مهر نهان خود را 
با آه گل سرخ زیر برف می سرایم. 
شاید شبی 
در خلوت شرابخانه ای 
آن را به زمزمه در گوش تو بخوانم. 

۱۵ ژانویه ۲۰۱۲


• با قطاری در برف 

باید به فکر یک لباس تازه باشم 
یک دفتر سپید یادداشت بردارم 
آنگاه، زیر برف تازه راه بیافتم 
با اولین قطار راهی شهری دگر شوم 
دستی تکان دهم به رسم خداحافظی 
برای نیمکتی خالی ... 
در فرصتی که نمی دانم تا کی هنوز باقیست 
بگذار ندانم کسی که روبروی من نشسته کیست 
یا نام ایستگاه آخر من چیست؟ 

۱۷ ژانویه ۲۰۱٣ 

• در صبحدم برفی 

نگاه کن چه واژگان سپیدی 
بر کاج های پشت پنجره می بارند؟ 
این ناسروده ترین شعر شاعران 
در وزن سکوت است. 

این شعر ناسروده را به تو تقدیم می کنم 
کافیست، صبحدمان، در کنار پنجره ام باشی. 

۱٨ ژانویه ۲۰۱٣ 
برگرفته از سایت اخبار روز

۱۳۹۱ بهمن ۱۰, سه‌شنبه

کُـردستان : جهان آزاد!

کُـردستان

جهان آزاد

 

 

صدای تلخ کلاغک 

کنارپنجره ی پاسگاه 

وسایه ای مفلوک، 

زیرِ کلاه وحشت. 

* 

اینجا زمین اگر بشکافد 

خون می تراود از دل خاموشِ خاک سرد 

سنگ و گیاه و انسان 

اینجا مچاله می شود از درد 

و شهرِ روی بستر باروت خفته است 



در آستانه ی توفان، 

غولی عظیم و بی سروپا 

ایستاده است 

غولی که بی تفنگ اش، هیچ نیست، 

هیچ، 

جز طرح یک مترسک پوشالی، 

در کوچه باغهای سنندج. 



درختهای چلیپایی 

با شاخه های هندسی بی برگ 

میدان تیر را پُـر کرده اند. 

ومیوه های عمودی 

در انتهای حنجره ی ریسمان. 

آویزانند. 



یک جفت کفش کهنه ی بی صاحب 

در آرزوی تلخ دویدن 

یک گز فضای خالی، 

بالای آن، 

دوپای لاغر آویزان 

که عاشقانه دویدند 

از حوالی تبریز، تا بهارستان 

اما، 

به هیچ جا نرسیدند؛ 

مگر به این پاییز 

و این درخت، که یک شاخه ی معلق دارد. 



افق، کرانه ی توفانِ ناگزیر 

و کامیاران در انتظار لحظه ی موعود! 



کسی در آنسوی دیوار " هوره" می خواند: 

"چرا میان من وتو 

هزار دریا، دریای گرم 

فاصله است 

چرا دو دست مرا 

کسی به دست صبورت نمی زند پیوند؟ 

چرا زبان مرا سهره ها نمی دانند؟ 

چرا مسیر تمام پرندگان بهاری را 

باتلاق می بلعد؟" 



صدای آبی عشق 

صدای صورتی لبخند 

و عطر نان تنوری 

در آفتاب مریوان. 



هنوز، 

مادر فرزاد، 

در انتظار آرش خود آه می کشد 

و جاده را می پاید 

و زیر لب می گوید: 

کسی نمی آید، 

کسی نمی آید، 

این بار 

کسی نمی آید، همه می آیند. 

و کامیاران در انتظارباران است. 

بهمن ۹۱ 

برگرفته از اخبار روز

۱۳۹۱ بهمن ۹, دوشنبه

بدترين نوع حکومت!حسن جداری!

بدترين نوع حکومت!


 حسن جداری

kham,khom



 

به قهر و زور و با تزوير و حيلت 
مسلط شد به ما، اين حاکميت 
اساس سطنت چون شد نگونسار 
به دست توده با عزم و همت 
زمام مملکت يکباره افتاد 
به دست شيخ شوم ديوسيرت 
جهان در کام تاريکی فرورفت 
چو ملا تکيه زد بر تخت قدرت! 
دريغ از انقلاب رفته بر باد 
دريع از آن تلف گرديده، فرصت 
پس از آن رزم و آن پيکار خونين 
پس از آن جنب و جوش و آن حميت 
به شهر شور و شادی شد مسلط 
سپاه جهل و استبداد و ظلمت! 
           +++++ 
حکومت بر اساس دين و مذهب 
بود خود، بدترين نوع حکومت 
رياست در کف ملای جاهل 
چه معنی دارد الا، جاهليت! 
قصاص و سنگسار و حد و شلاق 
بود آثار عصر بربريت 
زن اندر چادر و روبنده تاکی 
اسير بند احکام شريعت؟ 
چنين رفتار بيرحمانه با زن 
نباشد راه و رسم آدميت 
نباشد مرد را با زن تفاوت 
ندارد مرد، بر زن برتريت 
      ++++++ 
رژيم دينی حاکم در ايران 
بود مشهور عالم در رذيلت 
رژيم حبس و اعدام و شکنجه 
رژيم اختناق و رعب و وحشت 
رژيمی کينه توز و آدمی خوار 
رژيمی زشت خوی و زشت طينت 
رژيم قاتل دانش پژوهان 
رژيم دشمن علم و فضيلت 
رژيم اختلاس و رشوه خواری 
رژيم دزدی از اموال ملت 
رژيم منحط سرمايه داری 
اساسش بر اصول مالکيت 
نصيب توده ها از اين حکومت 
فشار و فقر و استبداد و ذلت 
          +++++ 
کنون در پهنه ايران به هر جا 
عليه اين فشار و اين مذلت 
خروش خشم انسانها، بلند است 
غريو توده دارد بس ابهت 
يقين دارم که در فردای خونين 
ز راه قهر و با تدبير و همت 
به دست توده ها گردد نگونسار 
اساس ظلم شيخ پست فطرت 
بنفشه بر دمد در کوهساران 
به پايان آيد اين دوران نکبت 
به حزب اله، آخر چيره گردد 
سپاه سهمگين کار و زحمت! 

4 بهمن 1391

برگرفته از سایت روشنگری

۱۳۹۱ بهمن ۸, یکشنبه

کاردَک ٬بفارسی و انگلیسی: مجید نفیسی!

۱۳۹۱ بهمن ۷, شنبه

علی یحیی پور سل تی تی: تضاد؛ به یاد زنده یاد بیژن جزنی!

علی یحیی پور سل تی تی: تضاد؛ به یاد زنده یاد بیژن جزنی

Jazani

 



 

در پیچک مهتابی آسمانی ابری و متلاطم

در زورقهای هستی این جهان

با آمالهای آزادی و انسانی به جهان می نگرم

من در تو شکوفاتر می شوم ای هستی پالایش شده

از خاک دور اشیاء مضحک و آلوده به مردار ها

با دید گان ابریشم و انار به تو می نگرم

و هستی ام را پالایش می دهم

شهر بی تو سیاه و تاریک است

و مردار های لجن و فواحش در چهار راه ها

زوزه می کشند

و شهر به تاراج می رود

و استخوانهای پوسیده نا رونهای این خاک را می خورند

و گیاهان در زورق سبز تو رشد نمی کنند .

 

از آن اول در هستی این جهان تضاد ها شکل گرفتند

و به نا موس این خاک تجاوز کردند و دروغ گفتند

این داستان را قرنها در تاریخ تکرار کردند

و به دختران شالی تجاوز کردند

شاه اگر یک سلطان بود جباران ایران هزار سلطانند و

در معبر باد بوی گنداب می دهند

و از حلقومشان فاضلاب مستراح های تاریخ بیرون می آید .

 

تضاد عمدهء جهان من تضاد قرون وسطی

با زیبا ترین هدیهء آزادیست

تضاد آزادی با ارتجاع پیش سر مایه داریست

و این داستان یک صده انقلاب مشروطییت است

تضاد عشق و آزادی با واپس گرائی مزمن

آن که آزادی را از انسان می گیرد

انسانیت را زیر پای خود له کرده و نا بود می نماید

این تضاد است که دشمن عمده ء رهائی ملی ماست

تضاد دیگر سلطه ء خارجی و استعمار نو و کهنه است

که بر تاریخ این خاک گسترده شده

که اسارت را در زیر مهمیز سلطهء بیگانه نوید می دهد .

 

در این مصاف نا برابر گروهی ازانسان ها

ساز دیگر می زنند و عمده ترین تضاد ها را

در خمپاره های تضاد کار و سرمایه شلیک می کنند

و انقلاب دموکراتیک را قربانی می کنند و خود را هم قربانی

ویژگی تضاد در وطنم ارتجاع خون آشام استبداد است

که مسئله رهائی ملی و دموکراسی را در سر لوحه ء خواستهای

ما می آورد .

 

جنبش سبز جنبش مقاو مت ملی ماست

جنبشیست که نگاه از پائین دارد و مقاومت و پایداری می کند

جنبش اصلاحات فرق ماهوی با جنبش مقاومت دارد

خرفت های بازار نگاهشان به بالا ست

و ارتجاع خون آشام را تطهیر می کنند

در این دو نگاه دنیای ما شکل می گیرد

و شهر و جنگل به رهائی می رسند .

 

تا مولدین حیات اقتصاد رها نشوند

و شهر از گرسنگی و فلاکت رهائی نیابد

هیچ انسانی به معنویت شکوفه های آقاقی نمی شکفد

تضاد پیش سر مایه داری با شریانهای آزادی

با پیش ساخت اقتصاد انگلی بازار که قرنها از آن گذشته است

با اقتصاد ما فیائی و فاشیسم در درون .

 

جنبش مقاومت از زیر خروار ها آلودگی ارتجاع

به بیرون تراوش کرده است

وظیفه این است که آن را چون مردمک چشم آبیاری کنیم

تا عطر گلهای قمصر را ببو ئیم

ارتجاع خون جوانان آزادی را چون شراب می نوشد .

 

اما جنگل و کوه آفتابهای آزادی را می کارند

و کودکان این خاک دارند مقاومت را می آموزند

و شهر در تلا طم است

و روز در دور دست می خندد

و جوانه های شالی سبز می شوند

و دختران روستائی با موهای گیس کرده

به جوانان لبخند می زنند

و زندگی می خندد .

 

باید این را دانست تا نیروهای مولد رشد نکنند

انسانییت متبلور نمی شود

اقتصاد بازار و وابسه به سلطهء بیگانه

قادر به رشد نیروهای مولده نیست

او طاعون می کارد و

شکوفه های آزادی در این طاعون می میرند

سوسیالیسم تحکیم فقر نیست .

 

سوسیالیسم در آزادی و ثروت است که شکوفا می شود

در این راه طبقهء کار تنها نیست

بربریت با پیش ساخت ما قبل سرمایه داری

آزادی را به بند می کشد

باید فضا باز شود تا جوانه های گندم و انار شکوفه زنند

و صدفهای دریائی مروارید بسازند .

 

شعار ما انقلاب دموکراتیک است

که با لاله های خون این مقاومت سیراب می شود

و در سایهء آن استقلال از سلطه و آزادی و عدالت نضج می گیرند

تا نیروهای مولده جان گیرند تا کویر تشنه را سیراب کنند

و راه برای انقلاب آینده باز شود

زیرا انقلاب آینده بدون رشد نیروهای مولده و بار آوری کار میمیرد

مسئلهءما در حال حاضر ارتجاع و سلطهء خارجیست.

بیست یکم ژانویه دوهزار و سیزده 

 برگرفته از سایت گزارشگران

۱۳۹۱ بهمن ۵, پنجشنبه

خاطره ی سوزان ٬بفارسی و انگلیسی!:مجید نفیسی!

خاطره ی سوزان
nafisi,majid

مجید نفیسی

به یاد ارژنگ رحیم زاده

کلمات در دست های تو
بوی تازه ی بَربَریِ بامداد می گرفت
که تو داغ داغ می پیچیدی
در کاغذِ روزنامه های کوچکت
و تند تند به دست کارگرانی می دادی
که منتظر سرویس صبح
گرداگرد حلبچه ای از آتش
پا به پا می شدند.
کلمات در دهان تو
غرّشِ پیاپیِ توپ می شد
که از دهانه ی بلندگوی کوچکت
در پیشاپیشِ راهپیمایان
خیز می گرفت و شرق شرق
بر سینه ی اوباش می نشست.
ای شاطرِ مهربان!
ای توپچی جسور!
اکنون تو رفته ای
ولی من هنوز
از داغیِ خاطره ات بی اختیار
سرانگشتانم را پس می کِشم
و گوش هایم را می گیرم.

16 ژانویه 1986



A Burning Memory

By Majid Naficy

In Memory of Arzhang Rahimzadeh

The words in your hands

Took on the fresh scent of

Barbari bread in the morning

That you wrapped hot

Into the papers of

Your small newspaper

And gave quickly

To the workers who were

Waiting for their morning shuttle

Around a fire tin.

The words in your mouth

Took on the ceaseless roar of a cannon

That came out of your small loudspeaker

In front of marchers

And ricocheted bang

Against the mob’s chest.

Oh, kind baker!

Oh, brave cannoneer!

Your are gone now

But when I touch your burning memory

I still pull back my fingers

And cover my ears.

January 16, 1986 



"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
 

۱۳۹۱ بهمن ۴, چهارشنبه

سرزمین زاد گاهم : بنفشه کمالی!

سرزمین زاد گاهم

بنفشه کمالی

 

 iran dar zendaan!








 

بر تو چه رفته است -

که بدین گونه جوانه های نورس زند ه گی را

بیرحمانه از ریشه، ریشه ، ریشه جدا می کنی ؟

آه ای کاش این همه درد ؛ خواب و یا خیالی بود

ای کاش قاصدک خوش خبر

روزی از سرزمین زاد گاهم گذر می کرد

و با رنگ نقره ایی نرم خویش

پایان تاریکی را به ارمغان می آورد

دیر بازی است که در آن دیار؛ جوانه -

به شکوفه و شکوفه به گُل ننشسته است

و درختان و درختان و درختان

و آدمیان همچنان صبورانه -

به تماشای اعدام زند ه گی ایستاده اند

آیا روزی شکوفه ها گل خواهند داد ؟

دخترکان ؛ اندو هگین با دوچشم سیاه در کاسه

مبهوت به مراسم قتلٍ بِرارَکانِ خود [1] بُرده می شوند

دخترکانِ بی گناه ، ساده ، پاک

با دوچشم مبهوت سیاه

نظاره گررقص چندش آور مرگ -

بر چوبه دار می گردند

ای کاش ؛ ای کاش ای کاش

طنین مرگ را در این سرزمین پایانی بود

ای کاش گلوله ها رد خویش را گم می کردند

و طناب و طناب و طناب

تصویر زشت سلاخی انسان را

تداعی نمی کرد

در سرزمین زاد گاهم

آه در سرزمین زادگاهم

دیر گاهی است

که همه روزه ؛ صبحگاه ؛ شب هنگام است

چه بیشمار قلب های شیفته جا نان که دیگر نمی طپند

قلبم را بارها و بارها و بارها تیر باران کردند

در سنندج ؛ پاوه ؛ ترکمن صحرا ؛ اهواز

در سراسر زاد گاهم

انبوه ؛ انبوه ؛ قلب ها ی سرخ و دلیر

آماج گلوله گشتند

هنوز پس از سالیانِ

در سوگِ سلاخی یارانم قلبم می گرید

بعد از بیکران، بیکران سالیانِ دراز

در سر زمین زاد گاهم

کنون نیز؛ قلبم را روزانه به دارمی کشند

در میدا ن های بزرگ شهر، پارک ها، در چهار راهها

آه ای صدای اعدامی*

آه ای تنهایی عظیم اعدامی

آه ای سکوت خفته در جان اعدامی

قلب من به جای تو فریاد می کشد

تنهایی ات را با من قسمت کن

تنهایی عظیمت را

در پای چوبه دار

آنگاه که سر بر سینه جلاد می نهی

شاعر آزادی و انسان نوشت

" من با تو تنها نیستم

هیچ کس با هیچ کس تنها نیست

شب از ستاره تنها تر است

طرف ما شب نیست" شاملو 
" ستارف ما شب نیست" شطرف املو طرف

من می نویسم ؛ طرف ما شب است

در سرزمین من همه با هم تنها هستند

ستاره از شب بی فروغ تر است "

زیرا هیچ کس صدای اعدامی را نشنید

صدای اعدامیِ تنها را

هیچ کس

آه ای صدای اعدامی*

تنهایی عظیمت را فریاد می کنم

تنها ؛ بی پناه سر بر سینه جلاد نهاده ای [2]

آه ای جلاد ننگت باد

دخترکانِ مبهوت همچنان با دوچشم سیاه در کاسه

به رقص مرگِ بِرارَکانِ خویش خیره می گردند

دخترکان در زاد گاه من-

همیشه مبهوت با دو چشم سیاه در کاسه

با بالاپوشی تیره

تیره ؛ بدون رنگ

به تماشا می نشینند

رقص مرگ را

اعدامی ؛ ای تنها ترین تنها

به جای تو -

من اینک فریاد می کشم

ای جلاد

جلادان

رهایشان کنید

بس است

بِرارَکانم را بیش از این در مسلخ -

دین و سر مایه قر بانی نکنید

بس است

زند ه گی را سلاخی نکنید

رهایشان سازید

رهایشان سازید

باید زند ه گی کنند

باید بال و پر گیرند

بشکفند و به رویند

آه ؛ آیا روزی

دخترکان سرزمین زاد گاهم

موهای سیاه خویش را

به دست نسیم بهاری خواهند سپرد ؟

گیسوان ابریشمی اشان با ترنم –

باد و باران به رقص خواهد آمد؟

آیا درچشمان سیاه مبهوتشان

برق شادمانی درخشش خواهدداشت ؟

آیا روزی فرا خواهید رسید –

آن روز ؟

روزی که میدا نهای شهر نه جایگاه سلاخی

بل که رُستنگاه شادی گردند

بر سرزمین زاد گاهم چه رفته است

که او این چنین مات

مبهوت

مسخ

به تماشای بردن انسان به مسلخ می نشیند

دلم گرفته-

عجیب و تسلی ناپذیر گرفته

بنفشه کمالی 21-1-2013

 

banafshekamali@gmail.com

http://www.newoctober.com/index.html

behroozs21@gmail.com

بِرار به گویش لری : برادر(۱)

(۲)دو نو جوانی که در تاریخ اول بهمن 1391 به دست جلادان جمهوری اسلامی و بر اساس قوانین ضد بشری شریعت و سر مایه اعدام شدند. یکی از زندانیان ی از شدت استیصال سر بر سینه جلاد خویش گذاشته بود. فجیع ترین و تکان دهنده ترین و دردناکترین صحنه ای که در تمام عمر یک انسان و یک نسل میتوان مشاهده کرد

*الهام از شعر فروغ فرخزاد ؛ آیه های زمینی ، آه ای صدای زندانی