۱۳۹۱ خرداد ۹, سه‌شنبه

خورشيد در خون! : فرزاد جاسمی !

خورشيد در خون!
فرزاد جاسمی


تقديم به همه مبارزان و سلحشوران کُرد. بويژه شيرزنان حماسه آفرين و غيورشان.
و با اميد که توانسته باشم نسبت به دوست و عزيز فرهيخته ام حسن از قم ادای دين نموده
و تا حدی به خواسته اش پاسخ داده باشم.


پگاه است آفتاب سرخ ز خاور سر برون کرده
بساط و خيمه ی شب را به شادی سرنگون کرده
زده ره ديو ظلمت را و او را رانده از گردون
جهان را با فروغ خود سپيد و نقره گون کرده
ز يمن پرتواش سوزد هر آن شری و ادباری
به نيزه گرگ را پهلو که صيد را غرق خون کرده
شبيخون بر پلنگانی که شب را در کمين صيد
سحر بنموده عقل تسليم به آن ديو درون کرده
سرود خوانان و پوينده سلحشوران آزادی
به جز سودای اين مردم ز سر هر فکر برون کرده
به عزم راسخ و با عشق نهاده گام در راهی
که تزيينش زمان ز آغاز به فرش سرخ خون کرده
همه شادان و خندانند به گرمی توده را آواز
بخيزيد و زبون سازيد ددی کوخلق زبون کرده
گناه است اين که پنداريد ره عشقست ناهموار
ز عشق فرهاد با تيشه مسطح بيستون کرده
حقوق حقه ی هر فرد به دنيا نان و آزاديست
طبيعت نه که سرمايه غم خلق را فزون کرده
پی سود سلب آزادی کشد آزادگان در خون
بسی کشتار و بس غارت به گيتی اين جبون کرده
نه تنها نسل زحمت را از اين عفريته باشد رنج
طبيعت را چو گندابی ستم ها بر حيوون کرده
به صبح عاشقان سوگند به يارانی که در زنجير
خروشانند چونان شير ذليل اين خصم دون کرده
نماييم بارور با خون درخت صلح و آزادی
رهانيم خلق که سرمايه به جامش زهر و خون کرده
کنيم هموار هر مانع که بسته بر حقيقت راه
به چشم توده ها روز را چو شام تيره گون کرده
غريو و نعره و رگبار که جاشی از کمين بگشود
فکند بر خاک آن گردان که نفی مکر و فسون کرده
فضای دره ها پر شد ز فرياد مسلسل ها
رميدند آهوان چون باد تعجب زين جنون کرده
صدا پيچيده شد درکوه طنينش گفت به جلادان
شرر بر جان وی مردم که سرو را واژگون کرده
نماند بر سرير جهل جناب شيخ و يزدانش
تکامل گويد و تاريخ که طی دريای خون کرده
گروه را همره و همرزم چنان گردآفريد گردی
گرفته خرمن مو خون زمين را لاله گون کرده
چنان چون خرمن لاله گرفته پيکرش در بر
چنين تصوير دشمن را گرفتار جنون کرده
ز پشت کجه ها لرزان به پا با ترس مزدوران
ز بيشرمی خود خرسند ولی سر را نگون کرده
يکی با ديدن دختر و چتری موی خون آلود
ز دهشت لودگی آغاز عيان ذات جبون کرده
به ديگر همره جاشش به صد زور و به لکنت گفت
تماشا اين عروسک کن که غسل در نهر خون کرده
بيا تا موی او شانه کنيم و چهره پاک از خون
مبادا خلق گويند شيد ز خون سر را برون کرده
***
دوم خرداد ماه 1391
آخرين مطالب مرتبط در روشنگرى:
خورشيد در خون!فرزاد جاسمی


2012‑05‑25
راحت بخواب کورش!فرزاد جاسمی
2012‑05‑22
نجات ميهن از گردآفريدهاستفرزاد جاسمی
2012‑05‑15
ايرج زهری هم رفت! فرزاد جاسمی
2012‑05‑11
بياموز و رهان اين توده از جهلفرزاد جاسمی
2012‑05‑10

اخبار ومقالات مربوط به فرزاد جاسمی در روشنگرى(كليك كنيد)
http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20120525001114.html

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر