کار شعر...
جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)
تا گرگ بیداد
د رَ د به دندانِ ستم تن ز آهو ی داد؛
درهر سرآشیبی ،
تا گرگ بیداد
د رَ د به دندانِ ستم تن ز آهو ی داد؛
درهر سرآشیبی ،
نشانی از فرازی تازه جستن ؛
از صخرهها ی سخت سر،
از صخرهها ی سخت سر،
سر بر کشیدن؛
از غنچه ی نا گشته گل هرگز،
از غنچه ی نا گشته گل هرگز،
سرودن؛
بر بوتههای تشنه ی فقر
ازجوهر جان ،
شبنمی رخشان دماندن؛
شبنمی رخشان دماندن؛
از خندههای له شده ،
از بوسههای داغ نفرت خورده انگار؛
چیزی نوشتن
گر نیست کار شعر،
گو پس چیست کار ش؟!
جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر