در ستایش کوبانی!
ع. شفق
هَلا کوبانی خونین!
هلا کوبانی مغرور!
اینجا برفراز خاک خونینت
که از باروت آغشته ست
و بر اجساد خونین زنانت
که در هر کوچۀ مغرور این شهر
در میان بهت دشمن
واپسین شلیک را بر خویش باریده ست
جشن مرگ دشمنان بر پاست.
در آغاز شبی دیگر در این وادی
زمین در زیر گام استوار دختران جنگ می لرزد
و طبل کینه های کهنۀ محروم، می غُرّد
مسلسل ها ناآرام
و انگشتان نیلی رنگ
بر ماشه های سرخ احساس غرور خلق میرقصند
و رعد ترس و آواز مهیب خشم،
سوزش سُرب و گلوله، شعله های قهر
رقص خوف انگیز آتشبان دوزخ
بر تن و جان تمام شب پرستان خیمه می بندد:
بخوانید "اَشهَدِ" خود را ، شما ای بندگان ترس
بخوانید "اشهد" خود را شما زَربَندگانِ وهم،
شما ای ناخدایان زر و زور
بخوانید "اَشهَدِ" خود را...
هلا کوبانی خونین!
هلا کوبانی مغرور!
شبی دیگر در راه است
و تاریکی ردای مهربانش را گسترده ست
و جسم بی پناه مردمان پاک شَهرَت را
با خویش پوشانده ست.
دیری ست می دانم
در این ویرانۀ تنها،
به ساز و بادۀ سوداگران جنگ
بزم پست و نفرت انگیزی برای قتل تو برپاست
تاجران خون، قاصدان مرگ،
همچون کرکس و کفتار
در لباس داعش مزدور
واپسین شب را
به امید سقوط تو
شمارش می کنند اما
صبح می آید، سپیده بال می بندد
و با شلیک تیر جنگجویانت، دگر بار
پرچمِ امید، بر فراز دشت می چرخد
با طلوع صبح، در فَلَق بندانِ پاییزی
چهرۀ منفور دشمن، رنگِ ننگِ دیگری دارد
صبحِ دیگر، باز می آید
و باروی بلند و آهنین "کانتونِ" مردم
هم چنان باقی ست
سایه های حسرت و نومیدی و رشک
بر صفوف دشمن غدار می رقصند
صورتک های سیاه دشمنان، مبهوت
و کام تلخشان بیهوده می پرسد
کدامین حیله باید کرد؟!
صبح می آید و این پژواک عزم آهنین توست
همچنان پاینده و بر جا
هَلا کوبانی خونین!
هَلا کوبانی مغرور!
صبح می آید
نعره های سرخ مردان و زنان آهنین عزمت
در تموج های خشم خلق، در تهران
در مهاباد و سنندج
و در هر گوشه این وادی در بند
می توفد به سانِ رعد
و رقصان بر فراز آسمانِ سرزمین من
نوید مرگ دشمن را
به آوازی دوباره باز می بارد
و شعرِ باز هم بودن،
و قلب خویش را بر خلق بگشادن،
برای راستی جنگیدن و بر ارتفاع دار رقصیدن
به ضرباهنگِ عزم توده های خلق کوبانی
در تمام دشت، طنین انداز
و رزمِ تو
و هر ضرب چکاوک های خونین جوانانت
کو برای مرگ جنگ و جشن صلح بر پاست
زخمی ست بر زخم های دشمن سِفلِه
و این روح پیام توست
که می ماند
در گوشم طنین انداز
تن مجروح تو ای خواهر گیسو فشان در دشت
و زخم کاری دشنه، که مردان جوانت را به خون آغشته
و در خشمِ فزون از درد، پیچیده ست
شکوه ایستادن در اوج تنهایی!
شکوه ایستادن در اوج تنهایی!
و این روح پیام توست که می ماند
در گوشم طنین انداز
برای راستی جنگیدن و بر ارتفاع دار رقصیدن
شکوه ایستادن در اوج تنهایی!
هلا کوبانی خونین!
هلا کوبانی مغرور!
بسان رود
تو در تاریخ خواهی ماند
درون قلب ما جاوید
و خاک سرخ تو سیراب
پُر از گل لاله های عشق،
پُر از بذرهای کوچک آیندۀ آبی ست
"هه ر بژی!" کوبانی خونین!
"هه ر بژی!" کوبانی مغرور!
امشب کشتگان بی دریغ تو
فاتجان سرفراز صبح فردایند
ع. شفق مهر 1393
به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران
شماره 184 ، مهر ماه 1393
http://www.siahkal.com/index/right-col/PF184-sheari-baraye-Kobani.htm
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر