۱۳۹۲ آذر ۳۰, شنبه

هفت ترانه ي مقدس: مجید نفیسی

هفت ترانه ي مقدس    

 nafisi,majid

يك: ترانه ي حوا 

 

پستانهاي من زيباست 

و سُرين هاي من زيباتر. 

چرا برهنه نبودن؟ 

چرا برهنه نكردن؟ 

اي آبهاي عدن 

كه به چار رود مي ريزيد 

گواه من باشيد! 

من برهنگي خود را 

در آينه ي شما ديدم 

و خدا بر من نبخشيد. 

 

از پشت انجيربُن هاي بزرگ مي آمديم 

و بوسه هاي ما 

چون دانه هاي رسيده ي انجير مي شكفت. 

انگشتان آدم 

چون ماري كنجكاو 

بر پوست من مي لغزيد 

و برگهاي ساتر، دانه دانه 

از اندام فرو مي ريخت. 

آنگاه صداي گامهاي ترسناك ترا شنيديم 

و آذرخشِ خشم تو 

ما را بر زمين فرو كوبيد. 

 

از پشت ديوارهاي بلند گلين 

دزدانه نگاه مكن! 

جهان گسترده اي 

در برابر ما دامن گشوده است. 

 

دو: ترانه ي قابيل 

 

از دانه هاي گندم خود 

حليمي فراهم كردم 

تا مزدِ سقاي ي آسماني ترا داده باشم 

اما دنبه ي بره ي هابيل 

ترا خوشتر آمد. 

 

او برادر من است 

هر صبح 

از پشت سنگچين دودزده ي آغل 

بيرون مي آيد 

و رمه ي خود را 

به آنسوي ي ديمزار من مي كشاند 

و هر غروب، شير مرا مي دهد 

و نان خود را مي ستاند. 

 

ما در يك باديه، شير مي دوشيم 

ما در يك تنور، نان مي پزيم 

ما بر يك خاك، سر مي نهيم 

ما بر يك خورشيد، چشم مي گشائيم. 

 

من از مهرِ پدرانه ي تو بي نيازم 

و غم خود را به برادرم مي دهم 

تا آن را چون ني لبكي بنوازد 

و اين دشنه ي خونين را 

كه تو به جانب من پرتاب كرده اي 

به سوي تو باز مي فرستم. 

 

سه: ترانه ي ابراهيم 

 

شاخهاي اين قوچ، سحر مي كنند 

و چشمهايش با من حرف مي زنند. 

نه! من او را بجاي پسرم 

قرباني نخواهم كرد 

كه جانم از ريختن خون، بيزار است. 

 

معبود من! 

به تو اين ترانه را پيشكش مي كنم 

كه گفتن لفظي زيبا 

بهترين نشانه ي سپاس و ستايش است. 

 

چهار: ترانه ي موسي هنگام مرگ 

 

هشتاد ساله بودم كه اين سفر را آغاز كردم 

اكنون صد و بيست ساله ام. 

زمين ديگر بوي ي شخم تازه نمي دهد 

و آتشِ خدا در كوهستان 

مرا ديگر گرم نمي كند. 

از نسلِ ياغي من در مصر 

تنها چند تن به جا مانده اند 

و آتشِ خشم خدا در بيابان 

ديگران را به تمامي نابود كرده است. 

من تنها در مصر، آزاد بودم 

وقتي كه در جدالِ برزگر يهودي 

با گزمه ي مصري 

خاموش نَنِشستم. 

 

از اين جا مي توانم كنعان: 

سرزمين موعود را ببينم. 

آه، اي رود اردن! 

مويه مكن 

بر من مويه مكن 

مي خواهم بر همين كوه-مرز بميرم. 

 

پنج: ترانه ي روث 

 

چه بوي خوشي مي دهد اين خرمنجا! 

در سرزمين من اما گندمها 

تازه به بار نشسته اند. 

 

مردي را كه اينجا دوست دارم 

در كنار تلي از كاه خوابيده. 

من يهودي نيستم 

اما هاتفان به من گفته اند 

كه داوود، شاه يهودان 

و عيسي، بزرگِ ترسايان 

از پشت من زاده خواهند شد. 

 

خدايا! شمشيرهاشان را برهنه مكن 

و دلهاشان را مهربان ساز. 

به داوود صدايي گرم عطا كن 

تا از دردهاي غربت بخواند 

و به عيسي دستي شفابخش 

تا نوميدان را اميدوار كند. 

توانِ گريستن را از آنها مگير 

تا همچو من 

در اين شب تاريك بنالند. 

 

صداي پايي مي آيد 

و تابشِ نور فانوسي. 

خود را زير جُلپاره اي پنهان مي كنم 

و از بوي گندم پُر مي شوم. 

 

شش: ترانه ي عِزرا

 

خداي بابل، ما را آواره كرد 

معبد ما را ويران ساخت 

زنان ما را به بردگي برد 

مردان ما را سر بريد 

و مردگان ما را 

به كركسان سپرد. 

خداي يهود به ما پشت كرد 

و بخت النصر را 

تازيانه ي خشم خود خواند. 

 

اكنون اورشليمِ نو را بنا مي كنيم 

و فريادهاي ي شاديمان 

با ناله هاي ي اندوهمان 

درهم مي آميزند.

ناروا نيست اگر يهوديان 

همسرانِ نايهود گرفته باشند. 

بگذار همگان 

در زير اين ديوار بلند گرد آئيم 

و يك صدا بسوي آسمان، غريو كشيم 

كه اي خدايانِ خونريز! 

شما را نخواستيم 

در كرسي هاي عرشتان بمانيد 

و زمينِ خاكي را رها كنيد. 

 

تنها دستهاي مهربان ماست 

كه مي تواند اين ديوار را پي افكند. 

 

هفت: ترانه ي ايوب 

 

نفرين بر تو اي روز 

روزي كه از او نوميد شدم 

و خود را تنها يافتم. 

 

آفرين بر تو اي روز 

روزي كه به خود باور كردم 

و از اميد پُر شدم. 

 

درود به صداقت در نوميدي! 

درود به صداقت در نوميدي! 

 

چهارم ژانويه ۱۹۹۱  

مجید نفیسی



Seven Sacred Songs


I. Eve's Song

My breasts are beautiful,
And my buttocks even more.
Why not be naked?
Why not become naked?
Oh, waters of Eden,
Pouring into four rivers,
Be my witness.
I saw my nakedness in your mirror,
And God forgave me not.

We were coming
From behind big fig trees,
And our kisses were blooming
Like bits of ripe fig.
Adam's fingers
Were sliding down my skin
Like a curious snake,
And fig leaves one by one
Were falling from my body.
Then we heard the sound
Of your fearful strides
And the lightning of your wrath
Struck us down.

Do not peek
From behind high thatched walls.
A wide world
Is opening before us.


II. Cain's Song


I made a porridge of my wheat
To repay your water-carrier clouds.
But you were more pleased
With Abel’s fat lamb.

He is my brother.
Every morning he comes out
From behind his sooty stone pen
And drives his flock
Beyond my rain-fed farm
Every evening
He gives me milk
And receives bread.

We milk into one pail.
We bake bread in one oven.
We lie down on one earth.
We open our eyes to one sun.

I can do without your fatherly love
And give my sorrow to my brother
So that he plays it like a flute
And I send you back this bloody dagger
That you have thrown to me.

III. Abraham's Song

The horns of this ram charm
And his eyes talk to me.
No! I will not sacrifice him
In place of my son.
My soul is revolted at shedding blood.
My Lord,
I offer you this song
Because a beautiful word
Is the best proof of admiration
And gratitude.

IV. Moses' Song at Death

I was eighty years old
When I began this journey.
Now I am a hundred and twenty.
The earth does not smell of
Fresh plowing anymore
And God's fire in the mountain
No longer warms me.
From my rebellious generation in Egypt
Only a few have remained
And the wrath of God in the desert
Annihilated all the rest.

I was free only in Egypt
When, in the quarrel between a Jewish farmer
And an Egyptian constable,
I did not remain silent.

From here I can see
The Promised Land, Canaan.
Oh, you River of Jordan,
Do not cry.
Do not cry for me.
I want to die here
On this border mountain.

V. Ruth's Song

Ah! What a sweet smell
Comes from this threshing floor.
In my homeland, though,
Wheat has just become ripe.

The man that I love here
Is sleeping by a heap of chaff.
I am not a Jew,
But the oracles have told me
That David, the King of Jews,
And Jesus, the lord of Christians,
Will be born of my descendants.
Oh, God,
Do not unsheathe their swords
And make their hearts gentle.
Give David a beautiful voice
Such that he sings of the pains of exile
And give Jesus a healing hand
Such that he gives hope to the hopeless
And do not take from them
The power of weeping
So that they sob like me
In this quiet night.

There is a footstep
And the light of a lantern.
I hide myself beneath an old blanket
And become filled with the aroma of wheat.


VI. Ezra's Song

The god of Babylonia
Forced us into exile,
Destroyed our temple,
Put our women in servitude,
Cut off our men's heads,
And gave our dead to vultures.
The Jewish God turned His back on us
And called Nebuchadnezzer
The whip of His wrath.

Now we build a New Jerusalem
And shouts of our joy
Mingle with cries of our grief.
No matter if Jews
Have married Gentiles.
Let us all gather at this tall wall
And cry out in one voice
Towards the dark sky,
“Oh, you blood-shedding gods,
We do not want you.
Stay on your heavenly thrones
And leave alone the soil of the earth.”

Only our gentle hands
Can rebuild this wall.


VII. Job's Song

Curse you, oh day!
The day that I lost hope in him
And found myself lonely.

Praise to you, oh day!
The day that I believed in myself
And was filled with hope.

Hail honesty in despair!
Hail honesty in despair!
 
January 4, 1991
Majid Naficy

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر