در غروب کوچههای ميهنم...
برزين آذر مهر
در تنم شرار آتشی
در سرم زبانههای خشم
از حريق پرسشی گزيده لب
درغروب کوچ وار کوچههای ميهنم پيش می روم.
آسمان سرد
ابرهای گيج وگنگ در دل شفق
سرد و بيخيال
برستوه برهنه ی کوچه های ميهنم نگاه می کنند.
ای ستاره ی سپيده دم
لحظهای درنگ!
قصه ی غمين سرزمين من
قصه ی سياه اين پرنده ی اسير
قصه ی نفس زدنهای در قفس
قصه ی درفش و داغ
قصه ی بلند لحظههای دار و تير
در همه کرانههای روشن از نگاه آفتاب،
با همه کبوتران آشنا
بگو!
***
هر نفس بگو!
با همه پرندگان رسته از قفس
بگو:
«در غروب خونبار کوچههای ميهنم
در غروب کوچههای يخ زده ز فقر
در غروب کوچههای مثله از ستم
با چه سرعتی
آسمان
سياه می شود!
با چه سرعتی
زندگی
تباه می شود!»
تا طلوع خشم آفتاب
يار من بخوان!
با به خواب ماندگان عصر شعله ور
اين خبر بگو!
برزين آذر مهر
برزين آذر مهر
در تنم شرار آتشی
در سرم زبانههای خشم
از حريق پرسشی گزيده لب
درغروب کوچ وار کوچههای ميهنم پيش می روم.
آسمان سرد
ابرهای گيج وگنگ در دل شفق
سرد و بيخيال
برستوه برهنه ی کوچه های ميهنم نگاه می کنند.
ای ستاره ی سپيده دم
لحظهای درنگ!
قصه ی غمين سرزمين من
قصه ی سياه اين پرنده ی اسير
قصه ی نفس زدنهای در قفس
قصه ی درفش و داغ
قصه ی بلند لحظههای دار و تير
در همه کرانههای روشن از نگاه آفتاب،
با همه کبوتران آشنا
بگو!
***
هر نفس بگو!
با همه پرندگان رسته از قفس
بگو:
«در غروب خونبار کوچههای ميهنم
در غروب کوچههای يخ زده ز فقر
در غروب کوچههای مثله از ستم
با چه سرعتی
آسمان
سياه می شود!
با چه سرعتی
زندگی
تباه می شود!»
تا طلوع خشم آفتاب
يار من بخوان!
با به خواب ماندگان عصر شعله ور
اين خبر بگو!
برزين آذر مهر
29 مرداد 1391
برگرفته از سایت روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر