کشتار ۶۷ به بانگ بلند (۳)
اسماعیل خوئی
- "در شرعِ خدا، "سیاستی" گر باشد، در معنی ی ریشه ای ی "کیفر" باشد.
این است که هر سیاستی، در اسلام،
در دستِ قضاتِ شرعِ انور باشد."
زندانی ها ستاده برجا، دو صَفی:
این است نُمادِ ترس و آن جان به کَفی.
- "تو گفتی آری. به سوی این صف رو!
- تو گفتی نه. برو !... صفِ آن طرفی."
-"تو دین که نداری؟!"
-"نه، منام یک کمونیست."
-"یعنی که خدا نیست و اسلامی نیست؟"
- "یعنی که جهان هست و در آن انسان هست،
وِ انسان به جهان تواند انسانی زیست."
-"فرض است به مومن که نمازی باشد."
-"شَرط آن که نماز غیر بازی باشد.
من خوانم اگر نمازی، از تَرسِ شماست..."
-"جُرمِ تو همین زبان درازی باشد!"
-"خوانی تو نماز؟" متّهم ماند به جای
خاموش ، که یعنی: "به تو چه ، بی سروپای؟!"
-"می خوانی؟"
گفت شیخ و
-"ای خَر، به تو چه؟!"
این بارش ، در جواب ، غُرّید خدای.
گفتاکه - "نماز رُکنِ دین باشد." گفت:
-"دین نَبْوَد دینی که چنین باشد! " گفت:
-"فرمود خدا، خود، که مرا سجده برید."
-"یعنی که خدا همین زمین باشد،" گفت.
قاضی ی بهانه جو از او کرد سئوال:
- "آیا خوانی نمازِ خود در همه حال؟"
او هیج نگفت و قاضی اعدامش کرد:
غافل که مسلمان است، امّا کَرولال.
-"خیزی به نماز؟"
- "روز و شب، با اخلاص!"
-"لعنت به گروهَکات کنی؟"
-"لعنتِ خاص!"
قی کرد، ولی، به پاسخِ "یارانات
را نیز تو حاضری زنی تیرِ خلاص؟"
ای عاشقِ انسان ! به نمازت چه نیاز؟
هان ! سربفراز ، چون مسیحا ، به فراز.
از بس که خدایی است مهرِ تو به خلق ،
باید که نماز هم بَرَد برتو نماز.
اینان که به راهِ آرمان بی باکاند ،
از جنسِ حقیقت اند ، یعنی پاکاند.
خورشید نماز می بَرَد برجانْشان:
هرچند ، به تن ، فتادگان برخاکاند.
بررفته از سایت اخبار روز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر