دو رباعی و مستهجنات
جهان آزاد
گلبوته ی گلشن ادب بود فروغ
خورشید، دراندیشه ی شب بود فروغ
آیینه ی ذوق بود و اسطوره ی شعر
با گوهرِ مهر هم نسب بود
تا خاک وطن سرا ی اهریمن شد
دین با هنر و علم وادب، دشمن شد
آنگاه به شاملو اهانت کرند
اشعار فروغ نیز مستهجن شد!
مستهجنات
ای شیخ تورا به جز رذالت، فن نیست
در کاسه ی سر، شعور، یک ارزن نیست
بر اهل هنر تهمت بیهوده مزن
کس مثل تو و امام مستهجن نیست
ای سطل زباله، زیر عمامه ی تو
کابوسِ جهان سرشت ِ خودکامه ی تو
چنگیز سر از خاک اگر بردارد
وحشت کند از سیاهیِ نامه ی تو
اسلام که دین دشنه و شمشیر است
بیگانه ز عقل و منطق و تدبیراست
در محضر دین، سخن ز اندیشه مگو
این دایره میعاد گه ِ تزویر است
ای توده ی چرک، زینتِ گردنِ تو
همبوی لجن تن تو، آری تن تو
فرهنگ و هنر دچار نابودی شد
در عهد تو و امام مستهجن تو
تا رهبر این دولت دینی شده ای
تبدیل به آفتی زمینی شده ای
اسلاف تو جمله انگلیسی بودند
مردک، تو چرا روسی و چینی شده ای؟
ای شیخ ز ابلیس فرومایه تری
از خارـ خسک کـِهتر و کم سایه تری
در آز، بدیلِ اولین شاه قجر،
لیکن تو از او عجیب، بی پایه تری!
فردا که ز سکه اوفتد افسونت
وین خلق کند ز رهبری بیرونت
آن تیغه ی پرنیان افراشته را ۱
تا قبضه فرو نشاند اندر خونت!
دهم اوت دو هزار و دوازده
۱- مراد شمشر تیز و صیقل یافته است. دقیقی طوسی گوید:
به دو چیزگیرند مر مملکت را
یکی زعفرانی، یکی پرنیانی
برگرفته از اخبار روز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر