۱۳۹۰ اسفند ۲۴, چهارشنبه
بس که در این شب خونین...: برزین آذرمهر!
بس که در این شب خونین...
آسمان آبی نیست،
سرخابی ست؛
بادلی سوخته در سوگِ هزاران اختر
دیرگاهی ست که خون می گرید...
راه پر رنجِ رهایی در پیش،
و به هرکوره رهی
گام به گام
شرزه ماری که زند،
بر جان نیش...
این میانه اما
ماه با نیزه ی نوری باریک
می خلاند یکریز
شرری در تنِ کوه،
کوه با پیکرهای خون آلود
شیهه برمی کشد اما از خویش
در شب تیره نمی کاهد هیچ ...
پشت کوهانه ی کوهِ جادو
نعره هایی ز ستوه دریاست...
لیک غمین،
از بدِ حادثه هر شب خونی است،
هر چهاش در هر جا
در تب و دهشت سرخی ست
فرو
هر چه اش در هر جا ،
غرقه در سوگ غریبی ست و
یا
زیر سیلابِ شکنجی
مدفون...
بس که در این شبِ خونین
یکریز،
مثل باران از ابر،
مثل شبنم از گل،
ازدمِ تیغِ جنون،
خون قلب عاشق
خون عاشق شد گان بیچون،
دل به آتش زدگان مفتون
شره
شره
به زمین
می ریزد!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر