۱۳۹۸ آذر ۹, شنبه

بیرون بیا، رفیق!: برتولت برشت 

بیرون بیا، رفیق!



 برتولت برشت 
بیرون بیا، رفیق!
به مخاطره انداز
خرده‌پولت را که دگر پولی نیست،
جای خوابت را که زیر باران است،
کارَت را که فردا از دست می‌دهی.
به خیابان بیا! مبارزه کن!
برای انتظار
بسی دیر است!
به خود کمک کن،
آن‌دم که به یاری ما می‌شتابی: متحد شو!
فدا کن آن‌چه داری، رفیق!
تو هیچ نداری.
بیرون بیا، رفیق!
برابر اسلحه‌ها بایست
و بر دستمزدت پافشاری کن!
اگر بدانی چیزی برای از دست دادن نداری
گزمگان آن‌ها، تفنگ کافی نخواهند داشت.
به خیابان بیا! مبارزه کن!
برای انتظار،
بسی دیر است.
به خود کمک کن،
آن دم که به یاری ما می‌شتابی: متحد شو!

برتولت برشت
Vartan Salakhanian

۱۳۹۸ آذر ۶, چهارشنبه

اشعاری از دفتر شعر «شریان تابوت»: انور عباسی



اشعاری از دفتر شعر «شریان تابوت»: انور عباسی 

همسایە ها

زبان ترکی را دوست دارم
زمانی کە صدا زدە می شوم:
آرکاداش
فارسی را دوست دارم
زمانی کە بر دیوارها نوشتە باشند:
سلام غریبە
و عربی را...
عربی را می شناختم
کە هر صبح ''نور العین''اش می شدم
چنان کە هنگام وداع
عین هایش
کودکانی ترسیدە از تاریکی بودند
کە می گریستند.
با این حال مطمئن نیستم
اگر من بە آن ها بگویم: ''دراوسێکانم''[1]
هیچ دیوارشان دیگر بە من سلام بدهد
و همان آرکاداش را بشنوم
و نور العین را بشوم.
نور عینم، آرکاداش
دیوار همیشە هم بد نیست
بازهم بر دیوارها بنویس
سلام غریبە

[1] همسایه ‌هایم.
***


بی حسی
این فاجعە در مقیاس میلیونی هر روز تکرار می شود و تن تو را نمی لرزاند. تو سر شدە ای...

تو را سر کردە اند
و خاورمیانە را بدون بی حسی
جراحی می کنند
و ما کە فرار کردە ایم،
تولە های یک اصلاح نژادی گستردە ایم
ما کە همیشە یادمان خواهد ماند
اولین بلوند زندگی مان را
کی کردیم
ملاقات
کی کردیم شعرش
رمانتیک
بر کاغذهایی
کە باد آن ها را خواهد برد
کە او می کندمان
از پشت و رو، برانداز
شمارە مان می کند
و دادە هایی خواهیم شد
بر کاغذ بازی های بی پایان
در قعر.
ما تولە های اصلاح نژادی شدە
تنها فرقمان این است
کە سر نشدە ایم
هنوز علم آن قدر پیشرفت نکردە است
کە خواب دیدن را فراموش کنیم
و این وضع چندان پایدار نمی ‌ماند
''این تمدن بوی مردار می دهد...''[2]

اشاره به گفته مشهور هانا آرنت فیلسوف یهودی تبار: این تمدن بوی مردار می ‌دهد، وقت آن هست محترمانە ولی هرچه زودتر بە خاکش بسپاریم.
***


اقدام انقلابی
به دوست دوردستم آرمان میرزانژاد و شعر «ما جان باخته ایم... رفیقم» اش
شاید بهتر آن باشد
کە بپذیریم
ما دانندگانیم
بر سیلان پر شتاب برهوت سترگ
این کهکشان مسموم دور
شاید بهتر آن باشد
کە بپذیریم
ما باختەایم.
باختە هزاران
- ما کە زیستە ایم - سال
ما باخته هزارانیم سال
و بگذار این ناگوار مسحور کننده را
من زمزمه کنم:
با این وجود
ما هرگز به این خوبی نبوده ایم
کە اکنون.

خانە ای در کار نیست
سیب هم حقە ای رسانه‌ ایست
برای اثبات عمق سقوط
بر جاذبە کله ‌هایی
کە گمان می‌برند می ‌شود...
ولی نمی شود.

می دانم شاید بهتر آنست
کە بپذیریم ما باخته ‌ایم
ولی این آسان ترین کار
انتخاب دم مردن مان هم اگر باشد
پس آن همە شعر لجوج را
تو پاسخ خواهی گفتن؟
و رنج را از لذت تهی خواستن؟
ما حتا می توانیم/ باید ببالیم
بر این اقدام انقلابی
کە بر ضد زیست بوم خود
- کە گفتی پس‌آب کهکشانی دیگر است -
انجام می دهیم.
نپذیر شکست را
کە تنها بە پذیرفتن محقق می ‌شود
از همان ابتدا هم حقیقت را نسبتیدە بود/ ند
آن/ ها کە گویی می بازاند/ نند
بر پرتگاه کە از دور
تازیانەها را می شود دید
ریل هایی کە بر پوست زمین سفری دردناکند-
بە سفر فکر کن
این اقدام انقلابی
این ترور موقت رکود
بە هرحال از این ستون بە آن ستون هنوز
پیروزی یک امکان باید باشد
با این هیبت سربلند
باختن بە ما نمی آید رفیق
***


استخاره

برای تمام لحظات اضطراب آوری که کوردها هنگام بر ملا کردت هویت شان تجربه می کنند.

خواستم با همسایه تازمان آشنا شوم
زارا دستم را کشید:
اگر بپرسد کجایی هستی چه؟
ترس برم داشت
چرا به فکر خودم نرسید؟
اگر بگوید:
کشورت را روی نقشه نشانم بده؟
زانوهایم لرزید
گفتم:
استخاره بلدی بکنی؟

علاقه مندان می توانند این دفتر شعر را از کتاب و نشر ارزان تهیه کنند.

Kitab-I Arzan
Helsinforsgatan 15
164 78 Kista- Sweden
+46 8 752 77 09
info@arzan.se

۱۳۹۸ آذر ۱, جمعه

اتحاد: اصغر نصرتی (چهره)

اتحاد

اصغر نصرتی (چهره)
آنان که بودن یک زمانی از هم جدا
گشته‌اند امروز همچو موجی یک صدا.
می‌رسند اکنون ز راه
ز شیراز از اهواز
یکی دلاور کردستان
آن یکی سلحشور آذربایجان
یکی از البرز و دیگری از تهران
هر یک تیری از آرش در کمان
خشم چهل‌ساله‌ی کاوه در جان
توان رستم در بازوان.
می‌شتابند سوی خیمه‌گاه ضحاک زمان.
تا سنگ سخت اتحاد،
برکوبند بر سر پوک ارتجاع زمان.
می‌رسند
می‌رسند اکنون از راه
خیل عظیم
کارگران،
صنعتگران،
آموزگاران،
بسیاران،
با یاد اوین و خاوران،
به وسعت سرزمین ایران.
می‌آیند یکایک
همچو موج و توفان
همچو سیل و بهمن
شتابان.
تا برکنن این خیمه‌گاه ارتجاع
یکجا
ز جا.
گوش کن اینک
می‌آییم به سویت،
به تندی باد
به کینه‌ی بیداد،
از برای داد.
آری
ای جلاد!
هزاران بار
ننگت باد!
با اتحاد ما
هر چه زودتر
مرگت باد!
اصغر نصرتی (چهره)
۱۹ نوامبر ۲۰۱۹
عکس ‏‎Shahla Safaei‎‏
 
 
 
Shahla Safaei

۱۳۹۸ آبان ۲۷, دوشنبه

برگردان سه شعر از سه شاعر از ترکی استانبولی به فارسی، به یادجان باختگان سه روز اخیر قیام مردم ایران!: بهرام رحمانی

*برگردان سه شعر از سه شاعر از ترکی استانبولی به فارسی، به یادجان باختگان سه روز اخیر قیام مردم ایران!

بهرام رحمانی

پسرم

 ناظم حکمت

به ستاره ‌ها خوب نگاه کن
شاید دیگر آن ها را نبینی.
شاید دیگر
در نور ستار‌ه‌ ها نتوانی آغوشت را به بی ‌انتهایی افق باز کنی
پسرم
افکارت
به اندازه‌ تاریکی ‌های روشن شده با ستاره‌ ها
زیبا، دهشتناک، قدرتمند و دل چسب است.
ستاره‌ ها و افکارت
کامل‌ ترین کائنات ا‌ند.
پسرم
شاید سر کوچه ‌ای هم چنان که از ابرویت خون به چکدجان ببازی
یا با چوبه‌ دار جان دهی.
خوب ستاره‌ ها را نگاه کن
شاید دیگر آن ها را نبینی.
***

در دام ظریفی هستم؛ سر راهم دشمان

 یوسف خیال اوغلو

در دام ظریفی هستم؛ بر سر راهم دشمنان صف بسته اند
در غروب غریبی هستم که سلاح به دستان در پشتم کمین کرده اند
من در کوچه تو در دام نرسیدن به تو هستم
در فراری هستم که نگاهم بر چشمان ستم دیده ات ممکن نیست
در حالی که من امشب، قلبم در دستانم دارم
قرار بر این بود تنها رازم را با تو بگویم
اگر این گلوله وجودم را سوراخ نمی شکافت
دختر، تو را برمی داشتم و می رفتم
مرا بزن؛ اما مرا به آن ها نده
خاکسترم را بگیر و در راه های دور بپاش
بگذار خاکسترم پراکنده شود بر کوه ها،
بگذار پراکنده شود این عشق ما
اما تو هیچ گریه نکن و صبور باش.

در دام ظریفی هستم؛ امشب در بهار مسموم
در انتهای راهی هستم؛ تا صدایم تمام شود
آه در جایی هستم که نمی توانم دستهایم به سوی دست های تو دراز کنم
در حال مرگی هستم که رسیدن به آرزوهای پاک ممکن نیست
در حالی که من امشب، قلبم در دستانم دارم
قرار بر این بود تنها رازم را با تو بگویم
اگر این گلوله وجودم را سوراخ نمی شکافت

دختر، تو را برمی داشتم و می رفتم
مرا بزن؛ اما مرا به آن ها نده
خاکسترم را بگیر و در راه های دور بپاش
بگذار خاکسترم پراکنده شود بر کوه ها،
بگذار پراکنده شود این عشق ما
اما تو هیچ گریه نکن و صبور باش.


به سوی آزادی

 اورهان ولی

قبل از طلوع خورشید
دریا که هنوز سپید سپید است،
راهی خواهی شد.
عشق پارو زدن در کف دست ‌هایت،
انجام کاری سعادتمندانه در آن
خواهی رفت،
در تلاطم تورهای ماهیگیری خواهی رفت.
از رو به رو ماهی‌ ها خواهند آمد؛
شادمان خواهی شد.
تورها را که بتکانی
دریا را، پولک پولک به دست خواهی گرفت؛
زمانی که در گورستان ‌های سنگلاخ ‌هایشان،
روح مرغان دریایی سکوت می ‌کند،
ناگهان،
قیامتی در افق ‌ها بر پا خواهد شد.
پری ‌های دریایی را می‌ گویی،
پرندگان را می‌ گویی؛
عید‌ها، دید و بازدید ها را می ‌گویی،
جشن‌ ها و سرورها را می ‌گویی؟
حاضران عروسی ‌ها را، تزئین های رنگی را،
تور صورت ها را، چراغانی ‌ها را؟
هی!چرا ایستاده ای، خودت را به دریا بزن؛
کسی منتظرت هست، بی خیال شو؛
مگر نمی‌بینی، در همه جا آزادی را؛
بادبان شو، پارو باش، سکان شو؛
ماهی شو، آب باش؛
برو تا آن جا که می ‌توانی.

دوشنبه بیست و هفتم آبان ١٣٩٨ - هجدهم نوامبر ٢٠١٩

* روز جمعه ٢٤ آبان ١٣٩٨ - ١٥ نوامبر ٢٠١٩، پس از اعلام افزایش قیمت بنزین توسطه دولت اسلامی ایران، مردم بیش از صد شهر ایران، به خیابان ها ریختند و به این مسئله اعتراض کردند. اما این اعتراض بر حق و عادلانه مردم ایران هم چون گذشته، با خشونت دولتی مواجه شد؛ با فرمان مستقیم علی خامنه ای رهبر حکومت اسلامی، کلیه نیروهای سرکوبگر پلیس، بسیح، سپاه، نیروهای امنیتی و لباس شخصی ها، بیش از پیش وحشیانه تر به جان مردم افتاده اند. تاکنون صدها تن از تظاهرکنندگان با تیراندازی مستقیم نیروهای امنیتی حکومتی، زخمی و حدود ٤٠ نفر نیز جان باخته اند. و بیش از هزار نفر نیز توسط نیروهای امنیتی دستگیر شده اند.
در چنین شرایطی، تظاهرات کنندگان خشمگین تر شده اند و به پاسگاه های پلیس و اماکن دولتی یورش برده اند و با سر دادن شعارهایی علیه حکومت اسلامی هم چون «خامنه ای، روحانی، حیا کن ممکلت را رها کن»، تصاویر خامنه ای و خمینی به آتش کشیدند.
نیروهای سرکوبگر حکومتی، حتی با هلیکوپتر به سمت مردم تیراندازی کرده اند. امابا این وجود، اعتراض مردم لحظه به لحظه در حال گسترش است و خیابان های بسیاری از شهرهای ایران به تسخیر مردم درآمده اند.

۱۳۹۸ آبان ۲۶, یکشنبه

فردا… خیلی دیر است: فرح نوتاش

فردا… خیلی دیر است

فرح نوتاش
بار دگر ….بر پا خیز
از جا کن
بنیاد و کاخ دشمن

تصویب شد تورم
بردن نان با سفره
توسط سید علی
 و رئوسای سه قوه  

بریده باد دست دراز ملا
 از جیب و سفرۀ ما

40 سال سواری
بهانه… فتنه های آمریکا
لبریز شد جام صبوری ما
امون ندیم به ملا

بار دگر … بر پا خیز
از جا کن
بنیاد و کاخ ملا
رها ساز …
کارگران… زنان و کودکان را
از فتنه های ملا

ملا ننگ ایران شد
رگ جهل جهان شد
ملا دزد و فتنه گر
وابسته و حیله گر
ملا کفتار و انگل
ملا فساد و منقل

بار دگر بر پا خیز …
شدیم از خفت لبریز
امروز پایان خط است
فردا… خیلی دیر است

فرح نوتاش
وین  17 نوامبر 2019
کتاب شعر 9
www.farah-notash.com


۱۳۹۸ آبان ۱۹, یکشنبه

آسپانگ بانهوف (بفارسی و انگلیسی): ترجمه فرح نوتاش

 

آسپانگ بانهوف

به یاد 10000 جهودی که بین سال های 1939-1942
از آسپانگ بانهوف  برده شدند.
…آنان هرگز باز نگشتند

گذشته ها … هرگز نگذشته اند
زخم ها… هرگز التیام نیافته اند
من می مانم  ایستاده
با خون تازه… جاری
از تمامی زخم های تاریخی ام
همچون روزهای حادثه ها

خاطرات من … من هستند
و من نیستم چیزی…
مگر پیوند بین
دیروز…امروز و … فردا

هنگامیکه آتش های دیروز
می گسترانند شعله ها یشان را در من امروز
انفجار ها تکرار می شوند
و هرگز رنج های رفته …
نمی گردند غرق در سکوت

می شنوم من …
صدای سوت  ترن ها را
 در آسپانگ …
و می بینم ترن ها را
که با سینه هایی پر از بخار…
می گشایند چتر های بزرگ سفید
بر بالای تمامی آه های عمیق و بیشمار

سکو ها در تپش اند…
با رنج … جدایی… با رنج… اضطراب
صدای سنگین پاشنۀ چکمه های سیاه
صداهای عامرانۀ  تند و مهاجم حامیان راسیست سرمایه
وحشی و خشن…
در طلب جدایی ها
خطوط عشق… قطع می شوند

مادر ها را جدا کرده می برند
پدر ها را جدا کرده می برند
آه… این اوست
مادر ژاکوب یک ماهه را می گویم
پس کو …
ژاکوپ کجاست…
او را از بغلم کشیدند و بردند
حال پنج کودک خردسال ام… در خانه تنها یند

کودکان را از پدر… کودکان را از مادر …جدا می کنند
تا آنان…
شاهدان دود دودكش ها باشند
از دود آنانی که … فقط یک شماره اند

این وحشت… این خشونت
این جنایت نژاد پرستانۀ اشرافی
پنهان در تاریکی ها
و با وقاهت در روشنایی ها
کشان کشان… خود را رسانده تا امروز
در تلاش … برای یافتن راهی نو
تا بنشیند … بر بال های آینده
در حفاظت سرمایه

کجا می برند شما را دوستان کولی من
تو … همواره دوستدار سرود های  ما بودی
حال بشنو… این سرود آخر ماست

ترن ها … ترن ها
ترن رنج ها…
ترن آه ها…
ترن الم و سیاه روزی ها
ترن چشم های گریان
ترن دردها و اضطراب ها…
ترن دل های خونین…
ترن پیوند های گسسته … جدایی های ابدی
ترن قطع رابطه ها
آه… ترن ها….ترن ها…

بدرود … وداع … رفیق عزیز من…
کجاست مقصد ؟
وداع … شجاع باش رفیق من
دور نیست مقصد …
بازداشتگاه متهازن… محل اعدام ها…

چیک چاک…چیک چاک…
حال … در حرکت است قطار
شال کوچک و سرخ اش…
در وداع  و تکان  دست 
 سوت و شتاب  قطار
می گردد یک ستارۀ سرخ

فرح نوتاش
وین … نوامبر 2008
ترجمه از اصل انگلیسی در کتاب شعر 5
اصل انگلیسی در کتاب شعر  6
www.farah-notash.com



متهازن: بازداشتگاه نازی ها در 220 کیلومتری وین
آسپانگ بانهوف: یکی از ایستگاههای  قطار در وین آن زمان
ژاکوپ: پسر یک ماهه ای که امروز پیر مردی است و در وین زندگی و هنوز کار می کند.

 ***

                                  Aspang Bahnhof

  
In commemoration of 10,000 Jews
taken from Aspang railway station
in Vienna…1939-1942…
they never came back


The past has never gone
The wounds have never healed
I stay standing
With all my historical stabs
Bleeding as fresh as…days of the events

my memories are me
and I am nothing but…
strong links… in between
yesterday…today and tomorrow

when the fires… of yesterday
spread their flames in me… today
the repetitions… of explosions…go on and on
and the agonies…are never drowned in silence
I hear the trains… whistling in Aspang
and I see the trains
with a chest full of steam… opening  
big white umbrellas
over the enormous heavy sighs
the platforms…palpitating
with sorrow…separation … sorrow …anxiety
heavy sounds of… black boots heals
harsh… aggressive… dominant voices
racist supporters of capitals
savage… brutal…urge divisions
the loving lines are cut

mothers are taken
fathers are taken
there she is
there she is
Jacob’s mother…he is only one month old
where is he?
They took him away… from my arms
now the five little kids…are alone… at the house

children… are separated…
to be the witnesses
of smoking chimneys
with them…who are… just the numbers

this horror…this brutality
this harsh noble race criminality
in hidden darks…and shameless bights
dragging and dragging… till to day
searching new ways …
for sitting again… on the wings of tomorrows

where are they taking you
my gipsy friends
you always… loved our music
listen to the latest one…
trains…
trains of sorrows
trains of sighs
trains of miseries…agonies
trains of…weeping eyes
trains of …anxieties
trains of… bleeding hearts
trains of…losing… connections…eternal separations
trains of ... cutting… ties
trains of…trains of…
goodbye… adieu… my comrade
where is… the destination?

farewell… be brave… my comrade
not far …is the destination
                          Mauthausen …the place of execution
chik… chak…. Chik…chak
now is moving train
small red scarf…in his waving hand                    
…becomes a red star                        
as moving train 
  
Farah Notash
Vienna, November 2008
Poem Book 6
www.farah-notash.com               


سرود آسپانگ بانهوف

Farah Notash - YouTube

 https://www.youtube.com/watch?v=JdbFYcdCa4s
Aspang Bahnhof song
Poem, melody and voice
Farah Notash
In commemoration of 10 000 Jews taken from Aspang railway station in Vienna …1939-1942
They never came back.

 http://www.farah-notash.com/music/aspang-bahnhof.html

۱۳۹۸ آبان ۱۳, دوشنبه

برای اسماعیل، و برای عسل محمدی: وارتان

برای اسماعیل

گفتی: "نان، کار، آزادی"،
"ادارۀ شورایی"،
"ما همه شورا هستیم"،
"آقا بالا سر نمیخوایم"،
"این مدیرا چکارن؟، مفت خورن و بیکاره ن"،
"کارآفرین"! یعنی چه؟ چه کاری آفریدند؟ ما کار آفرینیم"،
"خصوصی، بی خصوصی"،
"بخش خصوصی دیگر اینجا جایی نداره"،
"دولت هم مقصره"،
"باید خودش محکوم بشه، به ما غرامت بده"،
" این مجتمع مال ماست"،
"اینجا مال مردماست"،
"هفت تپه باید دستِ کارگرا بیفته، این است آلترناتیو"،
" آلترناتیوماها شورای جمعیه، ما فرد پرست نیستیم"،
"ما برای این دولت تعیین تکلیف می کنیم "،
"دولتیش هم با شرطه"،
"اگر دولت بیاید، باید مطیع ما باشه"،
" روزی باید خودمان، خودگردان، اینجا رو بگردونیم"،
"شوراها را زندگی کنیم، شورا یعنی منافع جمعی، نه فردی"،
* * * * *
آی گفتی، آی گفتی، گل گفتی
بگذار ما هم بگوئیم:
آزادیت مبارک، ای رهنمای آگاه
اراده ات برقرار، ای مرد پای در راه
راهت، راه رهایی است
شورا راه نهایی است
ما همه بخشی هستیم، ما همه با تو هستیم.
       وارتان – 1/11/2019

برای عسل محمدی

عسل هم شد آزاد از آن قفس
به راحت کشیدم ز جانم نفس
ز شادی بکوبیم ما دست و پای
بخندیم به ریش جناب عسس! ا
و تبریک گویم شما را سپس
سپاسم نثار شما باد و بس
       وارتان – 1/11/2019

۱۳۹۸ آبان ۶, دوشنبه

"به آیندگان": ☆شعری از "برتولت برشت"☆

"به آیندگان"

☆شعری از "برتولت برشت"☆

به راستی که من در دورانی بس تیره زندگی میکنم
کلمه های بی گناه ،تمیزند .
پیشانی بی چین از بی دردی سخن می گوید .
آن کس که می خندد هنوز خبر دهشتناک را نشنیده است .
چه دورانی،
که سخن گفتن از درخت همچون جنایتی ست.
زیرا خود همین ،خاموش نشستن در برابر بسی جنایت های دهشتزاست .
آن کس که به منزلگاه آرام از کوی میگذرد
دیگر بی گمان دست دوستان به دامانش نمیرسد
دوستانی که در شوربختی اند.
راست است من هنوز نانی به کف می آورم
اما باور کنید :این تصادفی بیش نیست
هیچ یک از کارها که می کنم ،
موجب آن نیست که دستم به دهان برسد
به تصادفی بر کنار مانده ام (اگر بخت مدد نکند نابودم)
به من می گویند تو بخور و بیاشام
و شادی کن
چه ، باری نانی به خوانت هست .
اما من چگونه بخورم و بیاشامم ؟
هنگامی که می بینم آنچه را می خورم از گرسنه ای چنگ زده ام
هنگامی که می بینم تشنه را جام آبی نیست .
و با این همه میخورم و میاشامم .
من نیز دوست داشتم که فرزانه ای باشم
در کتابهای کهن نوشته اند که فرزانه بودن چگونه است :
خویش را بیروزن از مبارزه ی جهانی نگاه داشتن
و دو روز عمر را بی هراس به سر آوردن ،
قهر و خشونت به کار نبردن ،
و به جای بدی ، نیکی کردن ،
آرزوها را بر نیاوردن که آنها را از یاد بردن
چنین است راه فرزانه بودن
با این همه این کار از من بر نمیاید .
به راستی که من در دورانی بس تیره زندگی میکنم .
من در دوران آشوب به شهرها پای گذاشتم
دورانی که گرسنگی فرمان میراند
من در دوران طغیان به میان آدمیان آمدم
و با آنان به طغیان رو کردم
چنین گذشت
عمری که در زمین به من بخشیده بودند .
خوردنی را در فاصله ی جنگ ها خوردم .
خواب را در میان آدمکش ها خفتم .
و طبیعت را نابردبار یافتم .
چنین گذشت
عمری که در زمین به من بخشیده بودند.
به دوران من راه ها از مرداب ها سر به در آوردند
زمانه تسلیم دژخیمم کرد
از من کار بسیاری ساخته نبود
اما بی من ، صاحب قدرتان بر مسند ها آرمیده تر بودند
امید من چنین بود.
چنین گذشت
عمری که در زمین به من بخشیده بودند.
نیرو ها نا توان بودند
و منزلگاه مقصود،در دوردست بود
که به روشنی دیده می شد
هر چند من به دشواری می توانستم
اندیشه ی رسیدن در سر بپرورانم
چنین گذشت
عمری که در زمین به من بخشیده بودند.
شمایان که از امواج سر به در خواهید کرد
از امواجی که ما را به کام فرو برد ،
به هنگامی که از ناتوانی ها و عیب های ما سخن میرانید
به یاد آرید
دوران تیره ای را
که در پشت سر نهاده اید ،
که ما امید از کف داده می رفتیم
بیش از آنچه پای افزار نو کنیم، دیار نو می کردیم
در میان جنگ های طبقاتی
به دورانی که جز بیداد نبود و طغیان نبود
و با این همه ، با این همه ، نیک می دانستیم
که کینه بر ضد پستی
چهره را پر آجین می کند
و خشم بر ضد بیداد
صدا را خشن می کند
وای !! ما که می خواستیم جهان را به جهان مهربانان تبدیل کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم
اما شمایان به هنگامی که همه به منزلگاه رسیدند و
انسان دوست انسان شد
با گذشت از ما یاد کنید .
《برتولت برشت》
عکس ‏نینا پویان‏
 

۱۳۹۸ مهر ۲۵, پنجشنبه

ترانه‌ی صلح- علیه تهاجم ترکیه به کردستان سوریه(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

علیه تهاجم ترکیه به کردستان سوریه

ترانه‌ی صلح



 مجید نفیسی
ای جنگ
تا چند دروازه‌های شهر مرا می‌کوبی؟
بگذار فریادی شوم
تا دیگر طنین کوبه‌های سنگین ترا نشنوم
فریادی بلندتر از غرش طیاره‌های جنگی
بر فراز شهر جنگزده
فریادی ژرفتر از ناله‌های مرگ
در دهان بی‌شرم خاک.
من مرد حماسه نیستم
تا در بوق دروغ پیشوایان تو بر‌دمم
رستم من سالهاست
که در چاه تنهایی خود مرده است.
من مرد غزلواره‌ام:
ترانه‌سرای صلح.
بگذار چنگی را که تو از چنگ این مردم ربوده‌ای
دوباره برگیرم
و از زخمهای جانکاه تو بسرایم
بگذار ترانه‌ی صلحی بسازم
رساتر از حماسه‌های دروغینت.
        سیزدهم آوریل هزار‌و‌نهصد‌و‌هشتاد‌و‌هشت

A Song for Peace


Against Turkish Invasion of Syrian Kurdistan

A Song for Peace
Majid Naficy

Oh, war!
How long do you knock
At the gates of my city?
Let me become a shouting voice
To silence the echo
Of your heavy fists.
A voice louder
Than the roar of the fighting planes
Over a city at war,
A voice deeper
Than the moaning of death
In the shameless mouth of earth.
I am not a man of epics
Who blows your lying leaders' horn.
For years my Rostam* has died
In his well of loneliness.
I am a man of lyrics,
A bard for peace.
Let me take again the harp
That you have stolen from these people
And sing about their painful wounds.
Let me compose a song for peace
Beyond your phony epics.

        April 13, 1988
*-A hero in Iranian mythology comparable to Hercules, thrown by his half-brother Shaghad into a well, where he dies.

۱۳۹۸ مهر ۱۳, شنبه

 کوفت باور و کلاه ملا: بهنام چنگائی

در همبستگی با جنبش جدائی دین از دولت، دادخواهی نوع انسانی و برابریجوئی مردمکار و زحمت و بویژه مسلمانان فریبخورده ی ایران، عراق، منطقه و جهان، و پشتیبانی از خواست و خیزش های این ملت ها، و آرزوی رهائی مردمان ملا و بلازده عراقی که اینک آنها هم علیه فسادها و چپاول های دکانداران دینی بپاخاسته اند!
  

 کوفت باور و کلاه ملا

بهنام چنگائی
+
از صلا و بلای کائنات
کوفت و کلک ملا می بارد.
همین حالا
بر سر سرخوردگان نینوا
آن بینوایان راه قدس
 و این پاکباختگان صحرای کربلا
 و بیاری الله
کلاه گشاد ملاها بر سر فردا می رود.
+
از زمین خونین خدا،
ترس و یاس می روید
در چهره شادی،
شورِ وحشتزده می موید
در دلِ بالای دار غنچه ها،
شوق های گلستانی با سوز می گریند.
شاخه های نرم مهرورزی با درد می نالند
و پیگیر
بالِ پرواز آرزوهای شان را می ریزند
رهروان روز هم
در کنج زندان های شب با رنج می پوسند.
بر لبان سروهای جوان خشکیده
خنده های بهاریان آماسیده  
ناز و راز دل های شان نیز،
 مسموم آیه ها و دعاهاست.
+
در آن آبی آسمان پگاهان
که طلوع اش به سرقت روباهان روحانی درآمد
زان پس، راهِ روشنائی
در کنج وعده های تاریک، برخون نشست
سر و دستِ سبز بهارانش، بارها درهم شکست
روانش،
در زیر کتل کبریائی دینسواران، در خشم انتقام برنهفت
جوششِ بیقرارِ جانِ عاشقانش، بسی بارها بالای دارها رقصیده است.
ای دریغا از
زندگان وازده و گزمگان بسیاری
ای شگفتا از
جلادان وامانده و گمراهِ نادانی
که در پی
شبگیرِ شیادی خداوارانند
آن زالوهای وادی ملا،
بیاری سروده های خدا
 درین جاریِ حرص و هراس
پیوسته و باهم
جای پای راه رهروان را با سوره ها می زدایند.
و آسمان تباران
نان و نوای بی کسان را به آسانی می ربایند.
درین شب بلند خدا،
 پرشده
 جام جان سرخورده ها ز ریا
سرریزشده
تن گرفتارِ بردگان ز سیل بلا
سنگین تر شده کول بار قحطی
با توهم بخدا.
+
درین سرای سیاه غم
درین بی کسی رسوا
بال امید و آرزو شکسته
کلبه ی همنوائی فروریخته
چشمه ی امیدبخش خشکیده
از مناره ها،
 انگل ملا بالا می کشد!
از مسجدها، روضه سراها و مرثیه خانه ها
کرم ملا بالامی رود!
+
در دشت باور و در دمن سقوط و در صحرای شبیخون
با غروب خرد و خورشید
شب، بی واهمه زور زائید
شبسواری بی مهابا حاکم شد
وبایِ ساری عبا پدیدار گشت
 در هرکوی و برزنِ هستی
 زنای عمامه برپاشد.
  و بازار آسمانی پرکار،
راستی را
 به گند ناراستان کشید.
تنه هستی
به داغ ِدروغ آلائید.
پژمرد
سیرت سنبل و سوسن و اقاقی ها.
اینک
 دل و دست تهی باور می پرسد!
کو خدا، کجاست نان و نوا؟
+
تباهی، قرن هاست،
در وحی بی ثباتِ ولائی
در هجومِ خردکُش موعظه های آسمانیِ خویش
ستاره های "راه نشانِ امید" را شکار کرده
به زیر خاکِ خام می کشاند
با نیرنگ و ننگ!
بر طاق نان و"افلاک بی پایه" کمین حکمت می گذارد
  و زنجیر زمینی باور را
بر دست و پای شقایق های "نرم تن" تنگ می بندد
اسیران نهی را شلاق می زند
باورمند پندهای کهکشانی را
دچار کمینِ روحسواران می کند
آنانیکه
 چوپان دشت سیاه شدند
بندگی را بنانهادند
و نادانی،
 برده وار بسان بره،
با پای خویش، بسوی کنام قدس ها و کربلاها رفت.
چندان نپائید که
پیامبران راستین راهِ نان و نوا
بنام و دام خدا
بدار قصاصِ قصابان زمینی
آویخته شدند
آرزوهای شیرین و سرخ شان ناگزیر
سربه دارِ حدِ خدا رفت
امیدهای جوان رنگین شان
بی کس و کار،
ویلان سراب آخرت گشت
و حیرتا
گوسفندان تشنه و تنگ نفس
همچنان
پی خدا می گردند.

بهنام چنگائی 13 مهر 1398

۱۳۹۸ مهر ۸, دوشنبه

شاهکاری از بانو سیمین بهبهانی

شاهکاری از بانو سیمین بهبهانی


ما امت بيچاره و در بند نمازيم،
دنبال خرافات و سوی قبله درازيم،
رفته است زِ ياد همگی ايزد دانا،
با سنگ سياهی همه در راز و نيازيم!!
از علم گذشتيم و زِ دانش ببريديم،
دنبال روايات عرب های حجازيم،
کشتند به کوفه عربی را به قساوت،
ما سينه زنان درتب و در سوز و گدازيم!!!
افتاده به چاهی عربی بدو تولد،
هر روز سر چاه بدنبال نيازيم!!
گويند حلال است زنا با زن کافر،
علاف حلاليت خوکيم و گرازيم!!!
محروم ز ديدار زن و صحبت آنيم،
با شير و شتر حال نمودن، مجازيم!
با صيغه و تزوير گرفتند نجابت،
ما درپی مهريه و عقديم و جهازيم!!
باطل شود "ارکان ديانت" همه با گ.وز! !
تقصير من و توست، چو ما منبع گازيم!!!
رفتن به خلا تابع فتوای امام است،
در مذهب ما، ما همگی گله غازيم!!!
از ياد ببرديم همه، غيرت و همت،
بيچاره و درمانده نذريم و نيازيم!!!
بردند همه ثروت ما را به چپاول،
ما امت فقريم و همه دست درازيم!!!
اين امت بيچاره اگر عقل و خرد داشت،
میشد که دوباره وطن از پايه بسازيم...

( اشتراک گذاری سهم هر ایرانی )

بیایید تاریخ ایران را بخوانیم �

� کانال نـــادر شـــاه �

۱۳۹۸ شهریور ۲۸, پنجشنبه

قتل مجدد کمون: اِ. گ. آروتیونوف- برگردان: ا. م. شیری

ما بی‌نیازیم از سخنان پر طمطراق.
حقیقت واقعیت خواهد یافت.
نسل‌ سپاسگزار امروزی،
همواره به یاد کمون خواهد بود.

قتل مجدد کمون

اِ. گ. آروتیونوف (E. G. Arutyunov)
http://www.sovross.ru/articles/1894/45780
برگردان: ا. م. شیری
https://eb1384.wordpress.com/2019/09/19
۲۸ شهریور- سنبله ١٣۹۸
۲٠ سپتامبر سال ١۹١۸، قتل بی‌رحمانه کمون دنیا، حتی جهان سرمایه‌داری را تکان داد.
در دوره حاکمیت اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در مرکز شهر باکو به افتخار آن میدانی ساخته شد و پیکر ۲۶ کمیسر در آنجا دفن گردید.
متعاقب آن، در همان میدان، مجموعۀ یادواره مشتمل بر تندیس‌های متعدد که توسط مجسمه‌ساز نامدار نامدار سرگئی مرکوراوف ساخته شد، نصب گردید.
اما در اوایل سالهای ۹٠، پس از تجزیه اتحاد شوروی، حاکمیت جدید برغم خواست کمونیست‌های محلی بنای یادبود و تاریخی میدان را برچید. محل دفن پیکر کمیسر‌ها برای من معلوم نیست. (هم اکنون یک توقف‌گاه خودرو در محل یادبود ۲۶ کمیسر باکو فعالیت می‌کند. هیئت تحریریه).
کمون
در آن روز پائیزی،
در صحرا،
در جایی در ۲٠۷ فرسنگی
در آتش نسوخته‌‌گان،
مصلوب نشدگان در انظار عمومی،
در هنگامه غروب،
مخفیانه تیرباران شدند.
شن‌های صحرای قره‌قوم به هوا برخاست.
باد خشک و سوزان نغمه «وداع» سر داد.
روح آنها
از تن پاره پاره‌شان به تیر زهرآگین،
در آسمان‌ها به پرواز درآمد.
کمون به قتل رسید!
اما شراره‌های درخشنده آن،
در هوای تاریک روشن آن روز،
مشعل آزادی و برادری را،
از آنجا، در قفقاز برافروخت.
دوباره پرچم آزادی به اهتزاز درآمد و
انسان فقیر به پا خاست.
صدای نعل پولادین اسبان بگوش رسید،
ارتش سرخ  می‌آید- سلام!
زمان بی‌حقوقی گذشت!
دورۀ حاکمیت خلق فرارسید!
و اخلاف گذشتگان،
در سایۀ حاکمیت جدید،
خواندن و نوشتن،
شهرسازی و راه‌سازی،
آموخت!
در آن میدان دنج،
در سایه خنک درختان سرو،
همچو یک قلعه،
به افتخار کمون سرفراز،
یادواره بر پا شد.
آنجا، مکانی مقدس بود،
و مشعل جاوید در مقابل آن روشن!
جوانان در آستانۀ جشن عروسی،
دسته‌های گل به پای آن نثار می‌کردند.
اما ابر تیره نکبت،
آسمان میهن را فراگرفت،
و ستونی با شماره پنج از داخل،
راه تنفس آن را بست و خورد.
و هنگامی که میهن را مثله کردند،
همه انواع خائنان،
برگۀ عضویت خود را به کام آتش سپردند.
تمامی آرمان‌ها مدفون گردید!
تهمت و افترا به تخت نشست.
نقاب از چهره‌ها فروافتاد!
و خرابکاران یادواره را برچیدند.
مقبره‍‌های بتونی را در هم کوبیدند و
بقایای اجساد را تکه پاره نمودند.
آن کشته‌ها را،
مدیونان آن‌ها،
دگر باره کشتند.
همان آهنگ غم‌انگیز،
که باد صحرایی
در آن روز پائیزی،
در آنجا، در ۲٠۷ فرسنگی،
زمزمه می‌کرد،
هنوز بگوش می‌رسد.
ما بی‌نیازیم از سخنان پر طمطراق.
حقیقت واقعیت خواهد یافت.
نسل‌ سپاسگزار امروزی،
همواره به یاد کمون خواهد بود.

۱۳۹۸ شهریور ۲۲, جمعه

هفده کتاب از مجید نفیسی در ادبیات آنلاین‬


هفده کتاب از مجید نفیسی در  ادبیات آنلاین‬

 
 
باشگاه ادبیات:
در پوست ببر
مجموعۀ شعر-1348
https://yadi.sk/i/O_KJc5X_uF5qpg
راز کلمه‌ها
قصۀ کودکان-1349
https://yadi.sk/i/GFw8UcXU_D-k-g
شعر به عنوان یک ساخت
نقد ادبی-1349
https://yadi.sk/i/6t2sSBCWs20m2w
پس از خاموشی
111 شعر-1364
https://yadi.sk/i/m28dV9pzDm_mFA
اندوه مرز
مجموعه شعر – 1368
https://yadi.sk/i/ZSzA2-3iCkzgPg
شعرهای ونیسی
مجموعۀ شعر-1370
https://yadi.sk/i/9wXFDb97c6atQw
در جستجوی شادی
در نقد فرهنگ مرگ پرستی و مردسالاری در ایران-1370
https://yadi.sk/i/8UZnWuu10Umk8g
مدرنیسم و ایدئولوژی در ادبیات فارسی: بازگشت به طبیعت در شعر نیما یوشیج
رسالۀ دکترا-1375
به زبان انگلیسی
Modernism and Ideology in Persian Literature
A Return to Nature in the Poetry of Nima Yushij
Majid Naficy
https://yadi.sk/i/EY-_d1687d42DA
پدر و پسر
مجموعۀ شعر-1378
https://yadi.sk/i/GUP4k5_V2wPdCw
پدر و پسر
مجموعۀ شعر-1378
به زبان انگلیسی
Father & Son
Majid Naficy
https://yadi.sk/i/MfUopcYELTeAAw
کفش‌های گل آلود
مجموعۀ شعر-1378
به زبان انگلیسی
Muddy Shoes
Majid Naficy
https://yadi.sk/i/iuxuD9JZgDxcrg
شعر و سیاست
و بیست و چهار مقالۀ دیگر-1378
https://yadi.sk/i/s7VUrgtLQrVvig
سرگذشت یک عشق
دوازده شعر پیوسته-1378
https://yadi.sk/i/jQlI3h62cZ-myA
بهترین‌های نیما
1379
گزینش، ویرایش و پیش گفتار از مجید نفیسی
https://yadi.sk/i/4uP_VaTGyVgG8g
آهوان سم‌کوب
برگزیدۀ اشعار-1382
https://yadi.sk/i/AR-WE5HxbfmckQ
گنج عزت
شعر و نثر-1394
https://yadi.sk/i/seZuU05jlu1ZUw
من خود ایران هستم
و سی و پنج مقالۀ دیگر-1398
https://yadi.sk/i/f1qXGPPfkL3h
https://iroon.com/irtn/link/43962/

۱۳۹۸ شهریور ۱۷, یکشنبه

«نگاه دور تو»(بفارسی و انگلیسی): شعرهایی از: زهره مهرجو

«نگاه دور تو»

شعرهایی از: زهره مهرجو


«شهاب»

ستاره ای در آسمان شب پدیدار می شود
فضا را سراسر، موجی گیرا می پوشاند.

ستاره با حرکات سریع خود، بازیگوشانه بر بوم آسمان
رنگ های روشن نقش می زند،
زمین در سکوتی عمیق به صحنه خیره می شود:

آه، این حجم درخشان زیبایی...
با اینهمه، ذرّه ای ناچیز
در آسمان بی انتها!


Shooting Star

A star appears in the night sky…
a wave of magnetism fills the air.

It playfully strokes bright paint
on the sky canvas, with its rapid moves…
The earth stares at the scene, in deep silence:

– Uh, this sparkling mass of beauty…
Yet, a tiny particle
in the immense sky!


سپیده دم

سپیده دم
کی از راه می رسی..؟
در انتظار بازگشت شکوهمندت
ساعات به ذهن جاودانه می نمایند.

در این شب بی پایان
که سایه زمین، همچون بالهای عظیم کندوری*
سراسر آسمان را پوشانده،
ستارگان از هر زمان تابناک تر اند
و بدانسان، رؤیاها و گرایشات ما برای تغییر
تداوم می یابند...

پس ما همچنان تو را خواهیم جُست...
و در سیاهی و باران و باد
تو را فرا خواهیم خواند:

سپیده دم، سرانجام کی می آیی؟
چه هنگام چوب سحرآمیزت
بر ما رنگ های قوس و قزح را
 باز خواهد افشاند..؟

*  Condorکرکس امریکایی، بزرگترین پرنده شناخته شده در جهان


Aurora

Aurora…
When will you arrive?
The hours seem everlasting
awaiting your glorious return.

In this endless night
that the sky’s entirety is covered by the earth-shadow…
As though, by the immense wings of a Condor;
The stars are more radiant than ever…
and thus, our dreams and desires for change
go on…

So, we shall keep on searching…
in the darkness
in the rain, and
in the wind…
we shall call your name:

– Aurora, Aurora…
When will you lastly, arrive?
When will your magic wand
cast the colours of rainbow
upon us, once again..?


«نگاه دور تو»

آسیاب روز از چرخش باز ایستاده
هوا سنگین و خاکستری ست،
کودکان از بازی کردن دست کشیده اند
آتش این سوی و آن سو
بر زمین گسترده...

کرکس ها از راه می رسند،
قدم ها گویی که در سایه ها محو می شوند
صداها، در جار و جنجال بالا
گم می گردند،

فردا چه بعید به نظر می رسد...

چشمان من
در جستجوی اثری از نور
نگاه دور تو را
همچنان دنبال می کند!


Your distant gaze

The mill of day has stopped spinning
The air is heavy and grey,
Children have given up playing
Fire’s scattered on the grounds…

Vultures are approaching,
Steps; as if fading in the shadows
Voices; lost in the sounds from above,

Tomorrow seems so far away…
  
My eyes keep on searching
and searching, in your distant gaze...
To find a glimmer
of light!


«چشم انداز»

آرزویی برای فردا
آزاد...
غیبت بی انتهای غروب،
لبخند گرم خورشید به چهره شقایق،
چشم انداز زمین
مملو از ستاره!


Vision

A dream of tomorrow
Free…
The endless absence of nightfall,
The Sun’s warm smile at tulip’s face,
The earth’s perspective
filled with stars!


سخن باقی می ماند

لحظات گذرایند،
روزها، ماهها و سالها
با شتابی که می آیند، دور می گردند...

اما چیزهایی وجود دارند، به یاد ماندنی
مثل برخی تصمیم ها
اعمال و قول های ما،
همچون کلام گفته شده...
آنها توان ماندن دارند.

آری، سخن برای همیشه
باقی می ماند!


Words Remain…

Moments are transitory,
days, months, years
depart, soon as they arrive…

But there are memorable things;
Like, some decisions
Our actions and promises,
Like, the spoken words…
They have the power to remain.

Yea, words forever remain!


*   *   *

عصیان دختری کوچک(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

عصیان دختری کوچک



 مجید نفیسی
در ساعت هفت بامداد
وقتی از کنار خانه‌ای سبز می‌گذرم
آبفشانی خودکار
به ناگاه در‌می‌رود
و سراپای مرا خیس می‌کند.
از آن نمی‌گریزم
و می‌گذارم دانه‌های آب
با من سخن بگویند
از یک بعد‌از‌ظهر گرم تابستان
که با دو برادرم
به حوض آب رفته بودیم
و خواهرم که اجازه نداشت
با ما به حوض بیاید
فواره را باز کرد
تا ما را غافلگیر کند.
آبفشان بازیگوش
اندوهی نهفته دارد
و از عصیان دختری کوچک
سخن می‌گوید.

مجید نفیسی
دوم سپتامبر دوهزار‌و‌نوزده
***

A Little Girl’s Rebellion


A Little Girl’s Rebellion


At seven o’clock in the morning
As I pass by a green house
An automatic sprinkler
Suddenly goes off
And wets me head to toe.
I do not run from it
But let the drops of water
Speak to me
Of a hot summer afternoon
When my two brothers and I
Went to the swimming pool
And my sister who was not allowed
To swim with us
Turned on the fountain
To take us by surprise.
The playful sprinkler
Has a hidden sorrow
And speaks of a little girl’s rebellion.

Majid Naficy
September 2nd, 2019  
https://iroon.com/irtn/blog/14306/a-little-girl-s-rebellion/

۱۳۹۸ مرداد ۱۹, شنبه

شیرزن و قاضی: وارتان

شیرزن و قاضی

ای "قاضی" مقیسه
تُرا کنم مقایسه
با یک هیولای دو سر
ای "قاضی" ضد بشر
بخشی" که مالید پوزه ات
ما هم شنیدیم زوزه ات
امروز نوبتِ سپیده است
چون او شیری کس ندیده است
چنان به جایت نشاند
از عرصه زیرت کشاند
گر دست از پا خطا کنی،
افسار خود رها کنی،
بندد دهانت پوزه بند
تا خفه شی، بازم بخند!!!
* * *
درود به تو سپیده
دختر نور دیده
ای شیر زن مبارز
ای همچو سرو بارز
با عزم راسخ خود
قاضی" را بنما عاجز!!! 

وارتان

۱۳۹۸ مرداد ۱۷, پنجشنبه

شیر و قاضی: وارتان، و شعارهای کارگری 

شیر و قاضی

بود شیری به دشت هفت تپه
"قاضی" ای بود قد یک لپه!ا
کرد با دمب شیر کمی بازی
تا که از کار خود شود راضی!ا 
"بخشی" آن شیر دشت هفت تپه
کرد او را به جای خود چپه! ا
گفت ای مردک خبیث، ای "قاضی" ا
 "با دم شیر می کنی بازی"؟! ا
خواست ما نان و کار و آزادی است
خواستِ زحمتکشانِ این وادی است
نه که آن یاوه های بی شرمت
 که برآمد از آن جای گرمت! ا
پس دهان کثیف خویش ببند! ا
بس کن این مکر و حیله و ترفند
 وارتان
***

شعارهای کارگری 


بیدادگاه های رژیم نابود باد!ا
درهای زندان شکسته باد!ا

ددهانت را مي بويند..." ا
مبادا كه گفته باشي : دوستت مي دارم" 
محاکمه ات می کنند که گفته ای: نان، کار، آزادی!ا

بیداد گاه های رژیم را افشا کنیم!ا
شوراهای خود را بر پا کنیم!ا

هم صدا شویم و به اشکال مختلف
مبارزه برای آزادی بی قید و شرط فعالین جنبش کارگری و دیگر جنبش های اجتماعی را گسترش دهیم

"نان، کار، آزادی، ادارۀ شورایی"؛ شعار ماست
سرنگونی جمهوری اسلامی کار ماست

محاکمه فعالان کارگری هفت تپه و مدافعان آنها، اعلام جنگ آشتی ناپذیر بردگی مزدی با جنبش طبقاتی و آلترناتیو شورایی است

زندان جای حاکمان جنایت کار، دزد و غارت گر است و نه کارگران و مردم زحمتکش

اگر در این بیدادگاه ما را "محاکمه" می کنید
مردم ایران 40 سال است شمارا محاکمه و محکوم کرده اند
و فردا این حکم را در شوراهای مردمی اعلام و اجرا خواهند کرد

دستگیر کنید، زندان کنید، شکنجه کنید، "محاکمه کنید"اا
با خیزش رو به گسترش کارگران و سایر اقشار مردمی چه می کنید!؟


پنج شنبه 10 مرداد1398ـ31 ژوئیه 2019

http://nahadha.blogspot.com/

https://t.me/nahadhayehambast

۱۳۹۸ مرداد ۱۳, یکشنبه

هیروشیما(بفارسی و انگلیسی): فرح نوتاش


هیروشیما


در یاد بود فاجعۀ هیروشیما ... 6 اوت 1945

من ترا بیاد می آورم
من ... ترا بیاد می آورم
من... با تو آه می کشم
من با تو ... می گریم می گریم می گریم
هیروشیما

آنگاه که پرندگان ...
در آبی های آسمان ...
به پرواز در می آیند
با آهی عمیق
می گریم ... می گریم هیروشیما
که چرا...
هیروشیما

هنگامی که باد ...
در چمنزار ها به نجوا در می آید
و بر پنجره های باز
پرده ها را ... به حرکت می دارد
من می گریم... می گریم
که چرا ...
هیروشیما

روز 6 اوت...
هنگامی که خورشید به طلوع می خیزد
و اندازه های قارچ اتمی....
رو به گسترش است
من می گریم...می گریم
که چرا...
هیروشیما

ما...باید اسم  آنان را
برای دریافت جایزه ...
بر یخ  بنویسیم
که این ابلیسان... این شکارچیان  نفت
همان ... قارچ کارانند
و من... می گریم ...می گریم
از اعماق قلبم ...
آه... هیروشیمای من
آه هیروشیمای من


ترجمه از سروده به انگلیسی
فرح نوتاش
وین 06. 08. 2004
کتاب  5
www.farah-notash.com




[caption id="attachment_52574" align="aligncenter" width="300"] In this handout picture released by the U.S. Army, a mushroom cloud billows about one hour after a nuclear bomb was detonated above Hiroshima, Japan on Aug. 6, 1945. Japanese officials say a 93-year-old Japanese man has become the first person certified as a survivor of both U.S. atomic bombings at the end of World War II. City officials said Tsutomu Yamaguchi had already been a certified "hibakusha," or radiation survivor, of the Aug. 9, 1945, atomic bombing in Nagasaki, but has now been confirmed as surviving the attack on Hiroshima three days earlier as well. (AP Photo/U.S. Army via Hiroshima Peace Memorial Museum, HO) ** NO SALES, CREDIT MANDATORY **[/caption]

Hiroshima

                                          
                                   In commemoration of Hiroshima disaster 06.08.1945

I remember you
I remember you
I sigh with you
I cry with you
Hiroshima

when the bird fly
in the blue sky
with a great deep sigh
I cry … but why
Hiroshima

         when the wind whispers
         in green meadows
         and blows curtains
         on open windows
         I cry but why
         Hiroshima

on the 6th August
when the sun rises
atomic mushroom
keep growing sizes
I cry … but why
Hiroshima

US war machine
nonstop as seen
horror planter
on the earth so keen
I cry and cry
Hiroshima

we must write on ice
their name for a price
devil oil hunters
are the same…
ugly old planters 
I cry and cry
deep from the heart
oh …my oh my
Hiroshima


Farah Notash
Vienna   06.08.2004
Poem book 6
www.farah-notash.com


۱۳۹۸ مرداد ۸, سه‌شنبه

شیرعلیرضا... مشعلدار انقلاب ما: فرح نوتاش


شیرعلیرضا... مشعلدار انقلاب ما                       

فرح نوتاش
فرخنده باد بر تو ایران
شعاع سپیده دمان
از نازی آباد تهران
کوی زحمتکشان

فرخنده باد برتو
فرود تیغ صبح 
بر سینۀ ظلمات...
بر خرافات... دزدی ... تفرعن
 گنداب چرک وخون و فساد

فرخنده باد بر تو...
تولد ... و قیام  قهرمان دلیر و جوان
علیرضا ... شیر محمد علی
" شیر علیرضا "

چه پر شور و پویاست
این جوان
کلامش فصیح و چه زیباست
این قهرمان
به پا خاسته با فروزنده مشعلی
عزمش... رهایی انسان و روشنگری
 
جوان ...لیک
رهانیده خویش
ز بند خرافات و تحمیق کیش
روشن... صریح و سلیس
می نویسدعلیه
جانیان و دزدان با تسبیح و ریش

کلامش ... زلزله
در جان فراماسیونهای انگلیس
در اخوان المسلمین
امام زمانی های
حجتیه...مهدویه...
و لرزانده او ... بی یا علی
 پایه های تخت پوسیدۀ سید علی

رذیلانه... دادگاه ملایان
برای محو او بی اعدام
و دزدیدن جلال قهرمانی او
بگسترد برایش دام
با حکم هشت سال زندان
بجای اوین... فرستاد او را به
زندان فشافویۀ... سلاخ خانۀ تهران
داد  امر سلاخی
 به مجرمان ابد...
با وعدۀ دروغ آزادی

حال جاریست
 سی و هفت جوی خون
از جای جای بدنش
از فشافویه ... به سراسر وطنش
ایستاده استوار
"شیرعلی رضا"
و به دست افراشته دارد
 فروزان و پر نور... مشعلش

او زنده است
نفس می کشد
می زند قلبش... در قلب من هنوز
در قلب تو هنوز
فریاد ملتی ... فریاد های اوست
جویای راه رهایی ...
طغیان یا...
هر روز به بهانه ای... صبر و سکوت
و چهار صد سال ... رنج  حقارت بار صبوری

بگو " شیر علی رضا "
و بر خیز بپا ...
بگیران نور به مشعل ات
از مشعلش...
بتاز بی وحشت و هراس
بر هر چه ملا... و ویران کن
بنیاد و مکتبش  

خون شیرعلیرضا
می کوبد با خروش...
در رگهای تو و من
می گردد عشق او ...
جاودان در وطن
اکنون نام او... رمز عبور ماست
برخیزیم بپا ... برخیزیم بپا

ای عاشقان آزادی ... حق انسان
عشق و عدالت ... و سرزمینمان
بیدار و بهوش
مشعلدار انقلاب ما
شکسته... قفل دروازه را
و دارد به زیر پا... عمامه و عبا
فرزند رنج و کار... خود یک کارگر
حک بر دیوار ودر
عکس و نام او
بارمز نام او...
بر خیزیم به پا
" شیر علیرضا "

فرح نوتاش
وین 28 ژوئیه 2019
کتاب شعر 9
www.farah-notash.com

۱۳۹۸ تیر ۲۹, شنبه

قصه‌گوی کوچک برای ستاره(بفارسی و انگلیسی): مجيد نفيسي

قصه‌گوی کوچک


برای ستاره


 مجيد نفيسي
در پنهانگاهی زاده شد
و به نه‌ماهگی از مرز گذشت.
او را کنار "جنگل سیاه" دیدم
و پنداشتم "شنل قرمزی"‌ست.
هر عصر که به جنگل می‌رفت
تا قصه‌ی تازه‌اش را بیابد
بر دو پای کوچکش
سنگینیِ مرد و زنی را میدیدم که از او
قصه‌ی ناتمام خود را می‌جستند.
از او می‌پرسیدم:
"قصه‌گوی کوچک!
چرا ترا ستاره نامیدند؟"
حرف نمی‌زد
نگاه نمی‌کرد
تنها می‌درخشید.
مجيد نفيسي
شانزدهم ژوئیه هزار‌و‌نهصد‌و‌هشتاد‌و‌شش
http://iroon.com/irtn/blog/14112/little-storyteller/

*** 
Setareh, 1985

Little Storyteller
For Setareh

She was born in a hideout
And crossed the border at nine months old.
I saw her near the Black Forest
And thought she was Little Red Riding Hood.
Every evening when she went to the woods
To find her new story
I saw on her two little legs
The weight of a man and a woman
Who were seeking through her
Their unfinished story.
I asked her:
“Little storyteller!
Why did they call you Setareh*?”
She didn’t talk
She didn’t look
She just shined.
Majid Naficy
July 16, 1986
* Setareh means “star” in Persian. 
http://iroon.com/irtn/blog/14112/little-storyteller/