سپاه ماه مه: جعفر مرزوقی ( برزین آذرمهر )!
سپاه ماه مه
جعفر مرزوقی ( برزین آذرمهر )
به باغِ خرمِ گیتی بهار می آید.
بهارِ مردمِ چشم انتظار می آید.
پی بهار طبیعت به شاخههای روان
بهارِ دلکش و زیبای کار می آید.
به ماهِ خرمِ اردیبهشتِ خرم پی
به دیده پرچم و گل بیشمار می آید.
به مو سمی که جهان می شود دوباره جوان
ز کشتههای زمان عطر کار می آید.
به هر کران که نظر می کنم به روی جهان
سپاهِ ماهِ مه از هر کنار می آید.
سپاه کار، سپاهِ جهانی زحمت
دوباه بر سر سکوی کار می آید.
ز گام های شتابنده در سراسر شهر
طنین چالش ِ یاران غار می آید.
زمشتهای گره گشته از جرقه ی خشم
نویدِ روشنی ازکارزار می آید.
به شوق صخره شکستن به کوهسار ستم
چو شعله ملتهب و بیقرار می آید.
گذشته چون شب تاریک در تلاشی شب
سپیده با رخِ خورشید وار می آید.
زیورشی که به شب می برد فرشته ی صبح
سپاه ظلم و ستم تارو مار می آید.
چو داد ریشه دواند ه به شوره زارِ ستم
درخت سبز عدالت به بار می آید.
پی سیاهی شبهای جانگداز نبرد
پگاه سیمتن ِ افتخار می آید.
چگونه اسب بتازد به فتنه اهریمن؟
چو اورمزدِ زمان شهسوار می آید.
چگونه تیر گشاید به رهرو ره صلح
چوشیرِ باغِ سحر، شب شکار می آید.
دگر نه جای سرافکندگی ست بهر شکست
اکر چه چشمِ خرد اشکبارمی آید.
چنان ز"کار مجرد" تهی شدم از خویش
که کار در نظرم چوب دار می آید.
حقیقتی ست که در زیر ابر بیباران
بهارِ هستی ما سوگوار می آید.
جهان همیشه نماند به کام سرمایه
به یمن آنچه ز دنیای کار می آید.
منه زدست سلاحی که بر گرفتی چند
که بینبرد توشب ماندگار می آید.
بهار سرخ به گیتی دوباره گردد با ز
بهارِ کار در این روزگار می آید.
بکو ب پا و به میدان شهر دست افشان
که بر اریکه ی قدرت نگار می آید.
سپاه صلح بخوانش، سپاهِ رستاخیز
که او هماره ترا غمگسار می آید!
جعفر مرزوقی ( برزین آذرمهر )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر