پرومناد در بامداد*
مجید نفیسی
سنگفرش ها به بوی رهگذران آغشته اند
کافه ها از زیر پلک های سنگین نگاه می کنند
نیمکت های خالی به یکدیگر گوش سپرده اند
دسته های سیاه تلفن، منتظر دستی نوازش گرند
و شیر زرد آتش نشانی
صوفیانه در خود فرو رفته است.
در پشت شیشۀ کتابفروشی "ویژۀ نیمه شب" می ایستم
و به شارل بودلر لبخند می زنم
که از اعماق شبانه ی پاریس
به حاشیه ی صبحگاهی شهر ما آمده است
و به آفتابِ پشتِ شیشه دست می کشد.
آه! اینجا، پاریس نه
که پرومناد کوچک من خمیازه می کشد.
نوازندگان روسی
با گالش های روستائی شان چرخ نمی زنند
و زنگوله زن چینی
در نمازخانه اش ورد نمی خواند
و شش رقصنده ی سرخپوست
بر دایره ی طبل ها و نی هاشان نمی گردند
و پسر کوچکِ من
به دخترکِ بتهوون نواز
شرمگینانه نمی نگرد.
من این خالیِ پُر را دوست دارم
و همچنان که جیب هایم را
از نُت های به جا مانده ی شبِ پیش
خالی می کنم
برای کبوتران گرسنه، سوت می زنم.
سوم مارس 1994
Promenade*
(پرومناد خیابان سوم): گردشگاهی خیابانی در شهر سانتامونیکا
Promenade at Dawn
By Majid Naficy
The cobblestones are soaked with the scent of passersby
The coffee shops are watching with heavy eyelids
The empty benches are listening to each other
The black phone handsets are waiting for caressing hands
And a yellow fire hydrant
Is crouching like a mystic.
I stop by Midnight Special Bookstore
And smile at Charles Baudelaire
Who has come to the edge of our early morning city
From the depths of his Parisian night,
To touch the sun on this shiny window.
Ah!
Here, not Paris,
But my little Promenade yawns.
The Russian musicians
Do not circle with their muzhik boots
And a Chinese chime player
Does not chant at his chapel
And six Indian dancers
Do not whirl around with their drums and flutes
And my little son
Does not look shyly at
A Beethoven-playing girl.
I like this full emptiness
And as I empty my pockets
From last night’s left over notes
I whistle to the hungry doves.
March 4, 1994
Please like me at:
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر