کشتار ۶۷ به بانگ بلند (۴)
اسماعیل خوئی
آن دَم که زتن جانش می گشت جدا،
با چشم به سوی آسمان داد ندا:
-"با نامِ تومان کُشند و خود خاموشی:
کی، کو، توکجائی، تو چهای، آی خدا ؟!"
-"این کُشته منم، با تنِ غربال شده:
برخاکِ اوین، چو خاک ، پامال شده.
با این همه ، حال و روزِ من بدتر نیست
ز آیندهی جمعی خرِ دجال شده!"
این کُشته که بر زمینِ زندان خفتهست،
با لاله که بر سینهی او بشکفتهست،
با راهبرانِ حزبِ کین و غم و مرگ
از مهر و سرور و زندگی می-گفتهست.
این کُشته ، که بر روی زمین اُفتادهست
- زان پس که گذارش به اوین اُفتادهست-
آزادی را بوده مُنادی ، امّا
در بندِ مُنادیانِ دین اُفتادهست.
این کُشته، چو من، عاشق ایران بوده ست.
در پهنهی چالِش، از دلیران بودهست.
نزدیکش - نک جُرم! - نه "تازی" ، کامروز
"تازی زده" معنای "اَنیران" بودهست!
این کُشته هَفَشت تیر خوردهست ، امّا
با تیرِ خلاص جان سپردهست ، امّا
لبخند به لب : چرا که کردهست اقرار،
نام از رُفقای خود نبردهست ، امّا.
این کُشته بدیلِ رستمِ دستان بود:
در بزمِ دلیری، سرِ سرمستان بود:
خواهندهی آزادی ی ایران ، وآن گاه
خودگردانی برای کُردستان بود.
این کُشته نمی خواست کسی کُشته شود؛
یا دستِ کسی به خونی آغشته شود:
نک بختِ خوشاش! که پیش از آن درغلتید
کاین گونه زکُشته پُشتهها پُشته شود.
" ای کُشته! که را کُشتی تا کُشته شدی زار...."
(ناصرخسرو)
با ساده دلی ش آمد و خوش باوری اش:
جُرماش همه نوخواهی و نوآوری اش.
این کُشته کسی نَکُشت تا کُشته شود :
گو ناصرخسرو نکند داوری اش.
این کُشته دلی داشت چو دل های بزرگ:
آمادهی دل زدن به دریای بزرگ:
دریای بزرگِ مرگ بلعیدش، لیک
برجاست از او اُمیدِ فردای بزرگ.
***************
برگرفته از سایت اخبار روز