۱۳۹۱ خرداد ۲۵, پنجشنبه

ما و نظام سلطه!: فرزاد جاسمی!

ما و نظام سلطه!
فرزاد جاسمی



به جز هتاکی و جوک سازی و فحش، نه تاکتيکی و نه برنامه ما را
نظام سلطه را در خدمت و جهل، به نادانی بسر عمر تباه را
جناب جنتی همزاد نوح است، ز بوی گند محمود مشمئز دهر
چو خر پالان سپاه بر پشت رهبر، مشايی جمکران بر پا و چاه را
درون مجلسند يک عده حمال، ندانندی تفاوت پشکل از نفت
کمک بگرفته از گردان خارج، شمارش خاوری ميلياردها را
خلاصه روزگاريست بوالعجب ما، ز هرکس عيب ها بينيم جز خود
چو خر وامانده ايم در گل و کنکاش، که يابيم بلکه سوراخ دعا را
نويسم بهر تو ای جان فرزند، که راه علم پويی فن و دانش
بروبی از وطن شيخان و نسلي، که بر ميهن و تو راندند جفا را
ز پشت پرده ها غافل و خوشدل، که داريم اعتباری در زمانه
به خود غرّه رهانديم ملک و بيرون، پس از يک انقلاب وابسته شاه را
ز نخوت چشم ها بر هم نديديم، کدو را با همه وزن و بزرگی
به طاعت شيخ را گردن و پا دار، نموديم سلطه ی ديو سياه را
مريد و پيرمان شد انگلستان، به گفتش اهرمن ديديم در ماه
بدون خوردن بادام زميني، گشود کارتر به ما دوستانه راه را
به تاچر اقتدا کرديم و ديديم، ز شيطان تار مويی لای قرآن
چنان زين معجزه مشعوف که از علم، گريزان و سپرديم دل خدا را
بر اين باور که ژيسکارديستن دوست، شده با مردم در بند مشرق
کمونار گشته و خواهد که شويد، ز دامن چرک و خوناب گناه را
تمام فلسفه ها رفت از ياد، فراموش استراتيژی و تاکتيک
شعور انقلابی حرف مفتي، که چون بادی گرفت راه هوا را
ز مارکس و گاندی و هر مردمی دوست، شمرديم برتر آن خونخواره ی پست
ببرديم مردم از راه و تشخيص، نداديم از حماقت کوره راه را
کشيديم عربده عالم خبردار، که از ديو بستديم خاتم و اورنگ
فرشته آمد و شد کارمان راست، برانديم از وطن بيگانه ها را
ز فردا اين وطن سازيم گلستان، خرابی های بر جا مانده آباد
ز استثمار و غارت پاک ميهن، دهيم کاخ ستمکاران گدا را
گرفتيم کاخ ها و کوخ نشين را، نصيحت گر که چند روزی تحمل
فشار تو نمايد دشمنان شاد، قبول از رهبران کن وعده ها را
وطن ويرانه شد از يادها رفت، تمام وعده های شيخ و ملا
به خاکستر نشينی توده عادت، گشودی دفتر رمل و دعا را
پس از سی سال و اندی جمله بر حق، چپ و راست خائن و خادم و تندرو
مقصر توده ی مردم که از جهل، پذيرا وعده ی فرمانروا را
بدون انتقادی از گذشته، نمودن دفتر بگذشته را باز
چرا بايد توقع داشت که مردم، کنند تکرار آن بگذشته ها را
چرا بايست باور توده ی کار، کسانی را که بردندش به مسلخ
کلاغی رنگ و خواندندش قناري، فزون بر يوغ در زنجير پا را
گرفته از گلويش نان پيشين، فشار و غارت سرمايه بيشتر
کنون هم خويش بر حق و از شيخ، گدايی می کند هر روز دوا را
دمکراسی طلب آزادی خلق، ز جلادی که جز کشتن نداند
سعادت از تبهکاران توقع، ز دزدان مهربانی توده ها را
بدور از گود می گويد که لنگش، بدون سازمان و سازمانده
نگون اورنگ شيخان کن و با چوب، مسخر قدرت شوم سپاه را
نهايت اينکه می بينند به رؤيا، چنان چون مالکی خود را و کرزای
وطن اشغال و توده بدتر از پيش، خورد اندوه دوران سياه را
نجات ميهن و اين مردم زار، ز ناتو خواهد و سرمايه داری
نظام سلطه را کز شيخ بدتر، برای غارتت برنامه ما را
***
بيست و پنجم خرداد ماه 1391



آخرين مطالب مرتبط در روشنگرى:
ما و نظام سلطه! فرزاد جاسمی



2012‑06‑14
کهن ياران! فرزاد جاسمی



2012‑06‑09
من و ميهن!فرزاد جاسمی



2012‑06‑03
خورشيد در خون!فرزاد جاسمی



2012‑05‑25
راحت بخواب کورش!فرزاد جاسمی



2012‑05‑22



اخبار ومقالات مربوط به فرزاد جاسمی در روشنگرى(كليك كنيد)


http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20120614123152.html

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر