۱۳۹۱ خرداد ۱۸, پنجشنبه

الهام : برزین آذرمهر!

الهام


حضور غالب حماسه است
که فرا می خواند
شاعر را
بگشودن تیری
بر شقیقه ی شک و
ابهام !


که دیر گاهی ست
در سنگر الهام
از ورای زوزه‌های گرگ زمستان
می توان شنید
زمزمه ی بهارانی را
سرشار
ازشکوفه‌های ایثار
و پر بار
ازباوری بارور و بیدار
که توسن وار
در پرتگاه‌های دشوار وخونبار
می تازد
و با همه ی افت و خیزها
وفراز و فرود‌ها
می داند
که راهش
راهی ست بی‌برگشت
به گلگشت‌های "بهشتِ فردا "!

آن جا که
زمین
مهربان مادری ست
پر عاطفه و مهر
با رویی خندان و
گشاده سفره ای
بروی همگان
سفره‌ای آراسته
به گلبوته‌های داد
پر برکت و
نعمت
ازرنگین خوشه ‌ها ی پر طراوت عشق و
دوستی،
با دلی پر شور و
عشقی آتشین
به فرشتگان راستی و
د رستی!

آن جا که
نه هراسی ست در ضمیر کسی
و نه آزاری از سر هوسی

ازسر مهر یا سر یاری ست
گر که دستی به گردش کاری ست !


آن جا که
بر چهره ها
نمی یابی
آرایه ی دروغ !


ولبخند ها
بر لب ها
زلال است و
پرفروغ!

آنجا که
بیگا نگی
این دیوپر کین
در می آیداز پا
سر انجام
در واپسین نبرد خود
با فرشته ی یگانگی!

وز آن پس
نز فرا دستی اثری می ماند ،
نز فرو دستی
گویی هر دو، هم زمان
سپرده می شوند
به خاک
در یک گور و
یک مغاک !

و
پرندگان آزادی
پر می زنند به شادی
بابال های
برابری و
برادری
بر فراز هر آبادی!


آنجا که
ناخدای کور و سرگردان،
با نگاهی ژرف بین و
لبخند ی مهربان
بینا یی گرفته
سکان سرنوشت به دست می گیرد
در پرتو دانایی!


عجبی نییست گر
در گذر گاهی چنین توفانی
برآن سریم که یکدم
با دشمن سیه دل
سخن بگوئیم
با کلامی آتشین :

«ای تندیس‌هایِ مرگ و شکنجه!
ای سترونانِ تاریخ!
ای فرو مایگانِ سرشته ازلجن
که هماره به شقاوت
دست تطاول گشاده اید،
به توده‌های رنج
در بیغوله‌های تاریخ!


ودرآتشبار هوس‌های خود
سوزانده اید و
به باد داده اید
جوانی وشادابی مان را
به فرومایگی !


و هر گاه که خواسته اید و
توانسته
وحشیانه
به خانه وکاشانه ما ریخته اید
وچون سپاه دهشت ومرگ
روح وجسم مان را
آکنده اید
از زهرِ حضورِ اهریمنی خود!


و زالووار
از برگ برگ زندگی خون بارمان
مکیده اید
خون شادی را
هر لحظه، هر آن!

به راستی
تا چه انداره کورباید بود و
نادان
که ندید
نسل به شورش آمده‌ای را
که در برابر تان
بپا خاسته،
سینه سپر کرده،
دل به توفان سپرده
ودر ازای انبوه بدی‌ها که بر او روا داشته اید
پرچم داد خواهی
بر افراشته است!


به راستی
تا چه ٰانداره کورباید بود و
نادان
که ندید
این سیه زخم‌های سال‌های ستم اند
که اینک دهان باز کرده و
آتشفشان شده اند
و شراره هائی بر انگیخته اند
به وسعت آسمان،
که می لرزانند
اسکلتِ ابلیسی تان را
بید وار!


به راستی
تا چه انداره کورباید بود و
نادان
که ندید
به پیشباز عصری می رویم
که حماسه
همزادو
هم نامِ انسان ست ،
و
هر جان لطیفی
عطرِ نجیبش را
و در تاروپودِ خود
حس می کند
هر آن!


به راستی
تا چه انداره کورباید بود و
نادان
که ندید
در این تناور توفان فرا گیرو
خواب آشوب
ودر نبرد نابرابر مشت و درفش
سرود وسر نیزه
فریاد و رگبار آتش
آن که سر انجام فرو کشیده می شودو
درخاک درمی غلتد،
شمائید!
و آن که
چون کرمی حقیر
زیرجثه ی عظیمِ پیل پایِ تاریخ
فرو کوفته می شود وله
باز شمائید!
باز
آن که سرانجام
فرو می شکند و فرو می میرد
و برای همیشه
از صحنه روبیده می شود
شمائید!

وچه انداره کورباید بود
نادان
که ندید
این وحشت سترگ
که گریبان تان را گرفته
که این چنین لرزه بر اندامتان افکنده ،
و به تبی استوائی
بدل گشته
جسم وروحِ پرعفونت تان را
از گر گرفتن‌های کوتاه و
هرازگاه
به سوختن‌ها و دود شدن‌هایِ همیشگی خواهد برد !


وچه انداره کورباید بود و
نادان
که ندید
دیو دسیسه‌هایتان را دیگر
تاب و توانی نیست
در رویاروئی
با فرشتگانِ سپاهِ شهامت و تدبیر
و
تیرِ نیرنگ‌هایتان را نیز
زور آنچنانی
در گذراز زره شور و شعور ما!


چه انداره کورباید بود و
نادان
که ندید
در این درگیرودار مرگ وزندگی،
راه بازگشتی برایتان نیست
چرا که خود
ویران نموده اید
همه ی پل‌ها را در قفا !

و در چشم انداز فردا
چه چیزی
چشم براهتان
تواند بود
جز فلا کت و
خواری؟!


این حکمِ پیرِ تاریخ است
با مهر خرد بر پای آن!
وقرعه ایست
به نام تان خورده
با داوری دوران!
و چاره تان نه
جزفرود آوردن سر
در برابر آن!

آنک!
آنک !
آفتاب انقلابی
که بی‌تابانه
سربر می کشد
ازگریبان شب
وبر آن سر است که شتابان
بسترد
سیاه سایه‌های ستم را
از باغ خونین خاطره‌ها !
و شمایان را
در برابر آن
چه چاره
وقتی که هیچ چیز
به ذخیره ننهاده اید
برای این روزهای سرگردانی وحیرانی؟!


و زهی خیال باطل
اگر بپندارید لحظه‌ای
که بدرخواهید برد،
جان
از این مهلکه و
این توفان!

* * *
با این همه
عجبی نیست
اگر امروز
شما یان
که گوش‌ هوش بسته اید بر همه عالم ،
نشنوید
دینگ دانگ بلند مرگتان را
که از ناقوس یک الهام
افکنده طنین
در جهان! »


برزین آذرمهر


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر