۱۴۰۲ اسفند ۱۷, پنجشنبه

قـو خورشيـد را انتظـار مـى كشـد: از شعرهای زندان احسان طبری

 قـو خورشيـد را انتظـار مـى كشـد

از شعرهای زندان احسان طبری  

منبع: از کتاب "حماسه نبرد انسان، دیالکتیک شعرهای زندان طبری"؛ نوشته زنده یاد فرهاد عاصمی 

                        

    - بمناسبت ٨ مارس روز جهانى زن -

ترا انكار كردند، لطافت گلگونت را، اشك ‏هاى چون خونت را، نگاه عاشقانه ‏ات را، زيبائى شاعرانه ‏ات را.

سقف خانه‏ هايت را كوتاه ساختند، بر دريچه  ‏هاى آرزويت گل گرفتند،

و آسمانِ خانه‏ ات هماره ابرى بود، و تو خورشيد را انتظار مى كشيدى.

          ***

دنيايت را باغچه‏ اى نهادند، در حياط خلوت خانه‏ ات،

كه با پرچين غمينِ تنهايى  ...  محصور شده بود،

قلبِ خونينت را كاشتى،

و زبان خاموش و شيرينت را، و رنج‏ ها را، و قصه ‏هاى بى پايانِ حقارت ‏ها را، و تو خورشيد را دردمندانه انتظار مى كشيدى.

          ***

آسمان بر تو حكم راند،     

به كثرت باران ‏هايش،

و ترا نيمه خواند.

زمين بر تو شوريد، و ترا انسانى حقير ناميد.

حاكمان و محكومان، توأمان بر تو حكم راندند.

همسرانت بر تو حكم راندند

و تو، مرهم دردهايشان بودى.

عاشقانت بر تو حكم راندند

آنانى كه نوازش دستانت را تمنا مى كردند،

فرزندانت بر تو حكم راندند

هم آنانى كه ديروز از پستان‏ هايت شيره حيات مى مكيدند.

و آسمان گواه بود، و ماه و خورشيد گواه.

ترا در حرير پيچاندند، و تو هيچ نگفتى، و دردمندانه نگاه مى كردى مظهر خورشيد را.

تو را در سرير خواستند، و تو هيچ نگفتى، و نگاه مى كردى.

ترا چون تابلويى رنگين، بر ديوار سرد خانه ‏ها آويختند، و تو هيچ نگفتى، و باز هم نگاه مى كردى.

           ***

اگر مرا بر دار كردند، ترا خوار كردند.

اگر لبخند را از لبانم گرفتند، ترا هرگز لبخند نياموختند.

اگر بال‏ هاى مرا شكستند، ترا هرگز پرنده نخواستند.

من زيستم، و تو زيستى شكيبا، در انتظار دراز و دردآور خورشيد.

يك روز، چون امروز، خورشيد به خانه ‏مان آمد، همانگونه كه بر تو تابيد، بر من تابيد و بر غنچه تابيد.

تو شكفتى، من شكفتم، و گل ‏هاى باغچه شكفت،

و پرنده ‏اى كوچك، اما خوش آواز، بر پرچين غمين حياط خانه‏ مان نشست،

و در جشن افتتاح عطر باغچه ‏مان، شادمانانه خواند،

و تو خواندى و من خواندم و آنگاه هم ‏صدا شديم، و يك صدا خوانديم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر