امروز عاقبت همسایگان ساده دل ما این خیل فارغ از همه غوغای باب روز رفتند ناگزیر از شهر کودکی و جوانی و کارشان شهر تبارشان کندند از آنچه بود همه یادگارشان
برجاده های جهان و دلم هوای آفتاب میکند
دو شعر از سیاوش کسرایی
تارنگاشت عدالت
بر جادههای جهان
امروز عاقبت
همسایگان ساده دل ما این خیل فارغ از همه غوغای باب روز رفتند ناگزیر از شهر کودکی و جوانی و کارشان شهر تبارشان کندند از آنچه بود همه یادگارشان رفتند با باری از شکسته دلیها با یک دو صندلی با رختخواب و تکه فرشی و بقچهها با خرت و پرتهای فراوان با گریه نهفته بعضی و اشک بچهها یکسر تمام روز غوغای چرخ گاری و آوای الوداع داد طنین تلخ در ذهن من هنوز امشب سرای خالی همسایگان ماست تاریک همچو گور جام سیاه پنجرههاشان چون چشمهای غم در ما نشاط روشنی روز رفته را خاموش میکند اما چه زود شهر گرفتار پروردگان دامن خود را بیهیچ درد و داغ فراموش میکند یک عمر ساختن آنگه به جا نهادن و رفتن به هیچ و پوچ؟ آخر چه میرود بر این جهان که در همه جادههای آن هنگامههای بی سر و سامانی است و کوچ؟
******
دلم هوای آفتاب میکند ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد تمام روزهای ماه را فسرده مینماید و خراب میکند و من به یادت ای دیار روشنی کنار این دریچهها دلم هوای آفتاب میکند خوشا به آب و آسمان آبیات به کوههای سربلند به دشتهای پرشقایقت به درههای سایهدار و مردمان سختکوش، توده کرده رنج روی رنج زمین پیر پایدار! هوای توست در سرم اگر چه این سمند عمر زیر ران ناتوان من به سوی دیگری شتاب میکند نه آشنا نه همدمی نه شانهای ز دوستی که سر نهی بر آن دمی تویی و رنج و بیم تو تویی و بیپناهی عظیم تو نه شهر و باغ و رود و منظرش نه خانهها و کوچهها نه راه آشناست نه این زبان گفتوگو زبان دلپذیر ماست تو و هزار درد بیدوا تو و هزار حرف بیجواب کجا روی؟ به هر که رو کنی تو را جواب میکند چراغ مرد خسته را کسی نمیفروزد از حضور خویش کسش به نام و نامه و پیام نوازشی نمیدهد اگر چه اشک نیمشب گهی ثواب میکند نشسته ام به بزم دوستان و سرخوشم بگو بخند و شعر و نقل و آفرین و نوش سخن به هر کلام و شیوهای ز عهد و از یگانگی است به دوستی، سخن ز جاودانگی است امان ز شبرو خیال امان، چهها که با من این شکسته خواب میکند اگر چه بر دریچهام در آستان صبح هنوز هم ملال ابر بال میکشد ولی من ای دیار روشنی دلم چو شامگاه توست به سینهام اجاق شعله خواه توست نگفتمت دلم هوای آفتاب میکند؟ مسکو،
شهریور ۱۳۷۲
|
۱۳۹۴ شهریور ۲۴, سهشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر