كوهنورد نوپا: مجید نفیسی
كوهنورد نوپا
مجید نفیسی
سرد و سخت
از سينه ام پائين مي رفتي
و پا بر كمرگاهم مي كوبيدي
انگار مي خواستي با دستان كوچكت
اين صخره ي پوكي را كه منم
با خود به دره ي ناكجا بكشاني.
ايستاده بودم و از خود مي پرسيدم:
"آيا دارد از جدايي ها شكايت مي كند؟"
بار ديگر
وقتي بيكديگر لبخند مي زنيم
از كمرگاهم بالا بيا
و سرت را بر سينه ام بگذار.
مي خواهم اي كوهنورد نوپا
از من صخره اي مغرور بسازي.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر