تقدیم به عسل اخوان: سیروس کفایی
دریافتی
تقدیم به عسل اخوان
سیروس کفایی
عسل ! .... آینه ها نویسندگان بی زبانند ! ..... فرار مکن !! .... این قهرمانان داستانها هستند که نویسندگان را به گروگان گرفته اند ....
ایستگاه به ته باران که رسد پلکان را بالا و پایین می کنی .... لبت می افتد . سیگار ، شما رو جمعبندی می کند . بی خبر از اهلی شدن نام ، نمک گیر دیوار می شوی .
عسل ! .... کندوی شما پُر از نیش است ....
نمی دانم اول دستانت به خانه برمی گردند یا نیم تنه ای که سبکتر از فال . مغشوش در لباسهایت به سوال پناه می بری : قرارداد یعنی چه ؟
صبح به صبح سبدی سنگ به مترسک می دهی تا شیرین از فرهاد کوهی سازد .
دل گیری ؟
قهوه ای داغ تو را امان می دهد . بروی تختخواب دراز می کشی . گناهان ، تو را گرم و نرم می پوشانند . انگشتانت تو را دوست دارند . چند خاطره گُم شده پیدا می کنی و به قصد نفس کشیدن دراز می نشینی . آفتاب را می پیچانی . قطره ای از شما کم می شود . سکوت ، تجربه کردن خویش است .
عسلم .... در سرزمین ما
زنده بودن ، اما ، از موروثی شدن مردگان و
گامهایی ست که گروگان اتفاقند .
حالا ساعت بیست و هشت شده است .... تو دکمه های تنگ ات را می بندی و من از خفه کردن بند کفش می ترسم .
چوب لباسی لخت ، گوشه های غریب را دید می زند . لگدش می زنی . چه کسی اینجا نیست ؟
شب به شب می رود
ولی اما تو می مانی و
فال در فنجانی تلخ .
گویی ، کائنات گرد هم آمده اند تا تو
دوباره آینه را از گلویش گیری ، بلندش کنی و از او بپرسی عکسهایم کو ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر