۱۳۹۳ خرداد ۲۰, سه‌شنبه

ياكا: مجید نفیسی

ياكا 


 Majid-Nafisi













نخستين بار كه ديدمت 

سر به آسمان داشتي 

در ميانِ خرسنگها، 

و من از دور ترا 

پرچمي انگاشتم سپيد 

با سرنيزه هايي سبز در كنار. 

 

امروز ترا 

خشك و خميده مي يابم. 

در زير تاقديسَت مي نشينم 

و فرودِ شب را 

در دره ي تمسكال تماشا مي كنم. 

 

همه ي چشمها بسوي تو بود. 

چرا نگونسار شدي؟ 

چرا گذاشتي زمانه 

از خَدنگِ تو 

چنين گوژپشتي بسازد؟ 

 

شب آمده 

و من از زير تاقديسَت بر مي خيزم. 

هنوز از تن خشكيده ات 

بوي خوشي مي آيد. 

 

مجید نفیسی 

۱۰ سپتامبر ۱۹۹۵


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر