سرود نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم
بهنام چنگائی
برای
قتلعام گل های پر پر شده ی جوان که توسط قساوت کور جانیان اسلامی در سال
های 60 ، 67 و تا همیشه ی بقای ظلم و قهر و کشتار و مظلومیت!
سرود نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم!
هیولائی آمده بود، غریب!
در دست و زبان او، آسمان لمیده بود،
و در دل سیاه اش، شمشیر جای داشت.
در کامِ جانش، چرکینِی خونین ـ
و در نگاهش، تنها عفونت و عقوبتِ تاریخ جاری بود!
کر و کور بود،
اما می دید و می شنید.
از سرودِ چشمه ها می آشفت و در پیام قناری های عاشق، وحشت می گرفت.
با روشنایِ مهر، قهر بود و نمی آمیخت.
هرگز نمی خندید.
مادر عزا و گریه و مرثیه بود.
از ترانه و شادی، هراسناک می ترسید.
در آواز و رقصِ گرمِ پرندگانِ شور ـ
همچون زلزله می شد، بر خود می پیچید،
بر زمین و زمان ترس می افکند.
++
جغد بود. بیمارِ ماتم و نوحه و عزلت،
چندان که تاب بیگانگی اش با زمان نپائید
و در عطشِ تابستان سوزانی از غرشِ شنیع ِخوف اش ـ
زمین را دراند، و سراسیمگی دنائت اش، بسان دره های مرگ، گورِ گروه گروه عاشقانِ دلیر شد.
آنسان نفرتِ مرگی از او رمید و لگام گشود ـ
کین شقاوت، بر گرده یِ کوه هم، تاب اش نمی رفت.
آن نسل ستیزی و قساوت با گل ها!
در شب و اعماقِ دهشتی بود که
گلهای جوان بپا خاسته بودند ـ
تا امید را بیابند و بیارایند.
باغچه های وحشتزده را چراغانی کنند.
و خون را، در رگِ شقایق هایِ مهجور بجوشانند.
++
در آن بلوغ ِبرُنایِ فصل بود ـ آری
که تیغ ِنفرتِ جهل و نخوت، بر سر فرازیِ غرورِ سرزندگان فرو آمد،
زمین و زمان را در خون و بکام ِکشید.
در دستانِ دیو، طنابِ ترس می چرخید و مرگ، پیاپی می بارید و
بر بالای دارها، چه سرهایِ شرف، پرچم زندگی را برافراشته نگاه داشتند.
در آن قتلعام، روح الله ِناجی، یگانه رسولی بود،
که امید و رستگاری و رهروان را با هم، برای ماه نشینی خویش، در عصر بیداری ما، یکجا کشت.
جنون اش دشت خشم را دراند و خاوران ها بنا ساخت،
و قبرستان های بی نام نشان را همه جا پُر بار نمود.
نهالِ طلوع و شاخه هایِ جوانِ بهار را خشکاند.
پس از آن:
زمین ما، مرگزارانِ تلاواتِ آیاتِ نیستی او شد.
دستِ دوستی و مودت و برابری شکست.
عطرِ رویش گندید و هستی ِباور مُرد،
و دیوانه ای خون آشام در ماه خانه کرد.
++
اما اینک، در کنار ِ دلِ هر لاله زار،
سرودِ مادرانِ دغدار ـ
در سوک هایِ خشک یا سیاه خانه هایِ سوگوار
نه، خوار و زار ـ یا گریان
که: پرچم های عزورشان، همچنان استوار
در آنسوی شب،
بلند برافراشته و امیدوار می وزند
با هم و یکصدا
سرود نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم را
با طوفانِ تحقیر بر تسلیم
شگرف می خوانند.
و در پی راه و روز،
فردا خویش را می جویند.
بهنام چنگائی 7 شهریور 1392
برگرفته از سایت گزارشگران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر