کشتار ۶۷ به بانگ بلند (۷)
اسماعیل خوئی
-"ما کز گِل و آرمان سرشتی داریم،
در پهنهی خاک، سرنوشتی داریم:
افلاک تو را و خاک مارا، ای شیخ!
ما دوزخیان نیز بهشتی داریم."
-" در سینهی ما به غیرِکینِ تو مباد:
نفرینِ تو باد و آفرینِ تو مباد!
ای دینِ تو بس بَتَر زِ هر کُفر که هست،
هر کُفر که هست باد و دینِ تو مباد!"
- "ما را بکُشید، هان، خدا را، بکُشید:
زود آمدگانِ دیرپا را بکُشید!
ما سبزهی آبدیدهی این چمن-ایم:
سَرسبزتر آییم چو ما را بکُشید."
از بیدادِ قرونِ وسطایی ها
با پیشروانِ نسلِ فردایی ها
دیدم به اوین نشانه ـ گوید شاهد ـ
انبوهه ی درهمی ز سرپایی¬ها
دختر،که عروس و حجله اش زندان است.
مَهریهی او صحیفهای قرآن است.
فرداش به دستِ خویش اعدام کند
دامادِ جوانمرد که زندانبان است.
این دخترِ تازه رو به دیوار نوشت:
توفان دِرَوَد شیخی کـ او باد بِکِشت.
- " اعدام کنیدش، نه، ولی، دوشیزه:
تا رَه نبرد، خدا نکرده، به بهشت! "
- " دوشینه زنم شد، ارچه پاکیزه نبود.
دامادِ شما را بدی انگیزه نبود.
به خواستِ اسلام و خدا ، دخترتان،
چون بر سرِ دار رفت، دوشیزه نبود!"
اینان که رضایتِ خدا می-خواهند،
بیش از جان، چی زجانِ ما می-خواهند؟
دینْ شان بنگر: دخترمان را کُشتند
و زما پولِ گلوله را می-خواهند!
-"به لعنتِ حق دچار باید گردد.
او عبرتِ روزگار باید گردد.
پتیاره چپی هست و زنا هم دادهست:
البته که سنگسار باید گردد."
از تیر ، اگر چه پُر ز خونش دهن است ،
پیشانی ی باز او ببین : بی-شکن است.
از نورِ پگاه روشن ، این پیشانی
آیینهی پاکِ آرزوهای من است.
************************
برگرفته از سایت اخبار روز
اسماعیل خوئی
-"ما کز گِل و آرمان سرشتی داریم،
در پهنهی خاک، سرنوشتی داریم:
افلاک تو را و خاک مارا، ای شیخ!
ما دوزخیان نیز بهشتی داریم."
-" در سینهی ما به غیرِکینِ تو مباد:
نفرینِ تو باد و آفرینِ تو مباد!
ای دینِ تو بس بَتَر زِ هر کُفر که هست،
هر کُفر که هست باد و دینِ تو مباد!"
- "ما را بکُشید، هان، خدا را، بکُشید:
زود آمدگانِ دیرپا را بکُشید!
ما سبزهی آبدیدهی این چمن-ایم:
سَرسبزتر آییم چو ما را بکُشید."
از بیدادِ قرونِ وسطایی ها
با پیشروانِ نسلِ فردایی ها
دیدم به اوین نشانه ـ گوید شاهد ـ
انبوهه ی درهمی ز سرپایی¬ها
دختر،که عروس و حجله اش زندان است.
مَهریهی او صحیفهای قرآن است.
فرداش به دستِ خویش اعدام کند
دامادِ جوانمرد که زندانبان است.
این دخترِ تازه رو به دیوار نوشت:
توفان دِرَوَد شیخی کـ او باد بِکِشت.
- " اعدام کنیدش، نه، ولی، دوشیزه:
تا رَه نبرد، خدا نکرده، به بهشت! "
- " دوشینه زنم شد، ارچه پاکیزه نبود.
دامادِ شما را بدی انگیزه نبود.
به خواستِ اسلام و خدا ، دخترتان،
چون بر سرِ دار رفت، دوشیزه نبود!"
اینان که رضایتِ خدا می-خواهند،
بیش از جان، چی زجانِ ما می-خواهند؟
دینْ شان بنگر: دخترمان را کُشتند
و زما پولِ گلوله را می-خواهند!
-"به لعنتِ حق دچار باید گردد.
او عبرتِ روزگار باید گردد.
پتیاره چپی هست و زنا هم دادهست:
البته که سنگسار باید گردد."
از تیر ، اگر چه پُر ز خونش دهن است ،
پیشانی ی باز او ببین : بی-شکن است.
از نورِ پگاه روشن ، این پیشانی
آیینهی پاکِ آرزوهای من است.
************************
برگرفته از سایت اخبار روز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر