کشتار ۶۷ به بانگ بلند (۸)
اسماعیل خوئی
باریکِهی خون، روان زپیشانی-ی او،
پنهان نکند جمالِ انسانی ی او.
این کُشته، چو شرعِ شیخ را نیک شناخت،
غُرّید بر او که: دینش ارزانی ی او!
افتاده و از سرش فتادهست کُلاه،
وامانده دهان به ناسزا یا قهقاه.
او شاهگرا نبود، امّا می-گفت:
-"شیخ آمد و صد بار بَتَر کرد از شاه".
در راهی باریک و دراز و تاریک،
می بود روانه ، پیشتازانه، چریک ،
گُلبانگِ دهانْش : "زنده باد آزادی!"
تا... بانگ زجلاد برآمد : "شلیک !"
بعد از رگبار ، بانگِ تک تیر آید،
بی فاصله ای ، صدای تکبیر آید :
یعنی که کشند روبهان نعرهی شوق،
با قامتِ هر شیر که در زیر آید.
هر شب، اعدام دستهها دسته شود.
چشم و دلم از دیدنشان خسته شود.
ای کاش شود باز درِ زندانْمان ،
یا روزنِ سلّولم هم بسته شود.
آغشته به بوی مرگ شد خلوتِ من:
سلّولِ سیه برده زمن طاقتِ من.
نظّاره شدن به مرگِ یاران تا کی؟!
ای کاش هم اکنون برسد نوبتِ من.
- "از بام مرا شکنجه تا شام کنند.
بی خوابی را عذابِ شب هام کنند.
من پیرم و از شکنجه جانم به لب است:
ای کاش مرا زودتر اعدام کنند."
- "من خام نی ام، که همرهِ عام شوم،
با عام، به کامِ دامِ اوهام شوم.
این زندگی از هزار مردن بَتَر است:
بگذار هزار بار اعدام شوم."
گهواره ی موج را به خواب آوردن،
یا خواب به چشمِ آفتاب آوردن
آسانترک است برمحال اندیشان
تا زیر شکنجه ی تو تاب آوردن
دوشینه شِمُردَم: نَوَدُ و یک تَک تیر،
پیش و پسِ هر تیر، صدای تَکبیر.
اُفتاده به جانَت خورهی شیخ، امّا
حاشا که بَراَندازَدَت، ای نسلِ دلیر!
***************
برگرفته از سایت اخبار روز
اسماعیل خوئی
باریکِهی خون، روان زپیشانی-ی او،
پنهان نکند جمالِ انسانی ی او.
این کُشته، چو شرعِ شیخ را نیک شناخت،
غُرّید بر او که: دینش ارزانی ی او!
افتاده و از سرش فتادهست کُلاه،
وامانده دهان به ناسزا یا قهقاه.
او شاهگرا نبود، امّا می-گفت:
-"شیخ آمد و صد بار بَتَر کرد از شاه".
در راهی باریک و دراز و تاریک،
می بود روانه ، پیشتازانه، چریک ،
گُلبانگِ دهانْش : "زنده باد آزادی!"
تا... بانگ زجلاد برآمد : "شلیک !"
بعد از رگبار ، بانگِ تک تیر آید،
بی فاصله ای ، صدای تکبیر آید :
یعنی که کشند روبهان نعرهی شوق،
با قامتِ هر شیر که در زیر آید.
هر شب، اعدام دستهها دسته شود.
چشم و دلم از دیدنشان خسته شود.
ای کاش شود باز درِ زندانْمان ،
یا روزنِ سلّولم هم بسته شود.
آغشته به بوی مرگ شد خلوتِ من:
سلّولِ سیه برده زمن طاقتِ من.
نظّاره شدن به مرگِ یاران تا کی؟!
ای کاش هم اکنون برسد نوبتِ من.
- "از بام مرا شکنجه تا شام کنند.
بی خوابی را عذابِ شب هام کنند.
من پیرم و از شکنجه جانم به لب است:
ای کاش مرا زودتر اعدام کنند."
- "من خام نی ام، که همرهِ عام شوم،
با عام، به کامِ دامِ اوهام شوم.
این زندگی از هزار مردن بَتَر است:
بگذار هزار بار اعدام شوم."
گهواره ی موج را به خواب آوردن،
یا خواب به چشمِ آفتاب آوردن
آسانترک است برمحال اندیشان
تا زیر شکنجه ی تو تاب آوردن
دوشینه شِمُردَم: نَوَدُ و یک تَک تیر،
پیش و پسِ هر تیر، صدای تَکبیر.
اُفتاده به جانَت خورهی شیخ، امّا
حاشا که بَراَندازَدَت، ای نسلِ دلیر!
***************
برگرفته از سایت اخبار روز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر