۱۳۹۱ تیر ۱۰, شنبه

ما حال مان خوب است!!: فرزاد جاسمی!

ما حال مان خوب است!!
فرزاد جاسمی



 ای که سنگ ما به سينه می زنی
شکوه از ظلم گپ ز کينه می زنی
اشک تمساح ريزی و از من تو ياد
چون شوم مقتول و خاکم دست باد
هم ز شيخ و هم ز تو هستيم فگار
بهر نان سگ دو زنيم در روزگار
بهر مُلک و بهر خود غم می خوريم
اشتهايی نيست کم کم می خوريم
سنگ را بر بسته اند سگ ها يله
خود چو گرگانند و ما ها چون گله
جای نان ما را حوالت توسری
شانه مان لخت است و خواهند روسری
آب اگر خواهيم سراب پيش رو
می دهندی وعده مان بی گفتگو
گر زعشق گويم دو کلمه با عيال
آتش دوزخ حوالت چون بلال
عاشقی ما را بلای جان شده
مهربانی خصم با ايمان شده
گر بگيرم دست پيری کافرم
خصم اولاد علی و حيدرم
می شوم مرتد اگر گويم ز مهر
کافرم گر کودکی اشکش ز چهر
گر ز مردم گويم و اوضاح و حال
بند و زندانست و تنبيه در مبال
کند و زنجير است و سلول های تنگ
زجر و بشکستن سر و بازو و گنگ
بهر خرسندی الله جای حور
می کنند ما را تجاوزها به زور
بيش از اين ها غصه ام افزون مکن
ز اشک خون اين چهره ام گلگون نکن
من نمی گويم تو ما را يار باش
در فرنگستان مرا غمخوار باش
من نمی گويم دگر گفتن بس است
از تو هم فرياد بشنفتن بس است
در کنار زن و فرزند شاد باش
فارغ از اندوه هر فرهاد باش
چشم ياری ما نداريم از شما
در عوض کم لاف و کمتر ادعا
رسم اين شهرست بيداد از ازل
مردمان در زحمت و راحت دغل
از در و ديوار شهر جاريست خون
سروها از پای و می گردند نگون
اينهمه خون ريخت و کس دلخون نشد
بهر ليلای وطن مجنون نشد
چرخ گردون ناله ها بر حال ما
آسمان گريان شد از احوال ما
کس نه بشنيد در جهان فريادتان
اين وطن در حسرت فرهادتان
عاقبت خونم کند طغيان و داد
سر برون ز امواج و خلق آزاد و شاد
وانهيد اين قصه های شوم تان
بس کنيد هم دردی مسمومتان
***
دهم تيرماه 1390


آخرين مطالب مرتبط در روشنگرى:
ما حال مان خوب است!!فرزاد جاسمی



2012‑07‑01
استحالهفرزاد جاسمی



2012‑06‑25
شيخ ملا پاپتی فرزاد جاسمی



2012‑06‑20
ما و نظام سلطه! فرزاد جاسمی



2012‑06‑14
کهن ياران! فرزاد جاسمی



2012‑06‑09



اخبار ومقالات مربوط به فرزاد جاسمی در روشنگرى(كليك كنيد)


http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20120701013947.html

۱۳۹۱ تیر ۵, دوشنبه

استحاله : فرزاد جاسمی!

استحاله
فرزاد جاسمی


دو دستی مملکت دادند به ملا، زبانی ساده تر سرمايه داری
ملقب مرتجع ديوی دمکرات، به استقلال رايش پا فشاری
عوام را مي فريفت ملا و اينان، توهم آفرين بهر جوانان
که بايد انقلاب تثبيت گردد، به سامان عرصه ی دولتمداری
درون فاز اول مستقل ما، ز هر بيگانه هستيم در سياست
کمی وقت لازمست تا اقتصاد نيز، تئوريزه به قسط گردد و جاری
نظام سلطه از ما خورده ضربه، نبايست آب ريخت در آسيابش
بهانه دست وی گر افتدی زود، هزاران ضربه خواهيم خورد کاری
به سنديکا نبايد کرد اشاره، سخن از اعتصاب فرياد غربست
به نجوا گر نشانی گيری از عدل، به گوش دشمن و آن را هواری
همه فرهيختگان در خط ملا، عوام و خاص را گمره نمودند
يکی با رهنمود غرب و ديگر، ز حب منصب و قدرتمداری
گمان کردند که بعد از مرگ آقا، رسد نوبت که بر مرکب نشينند
سپاه سرخ تشکيل از هوادار، ز خلق مستمند گيرند سواری
از اين رو با امام در خط واحد، تئوري ها همه شد بايگانی
نهادند دست علم در دست اوهام، برابر ماده را با رب باری
خيانت های دينداران فراموش، شد از مشروطيت تا جنبش نفت
گرفتی جای ستار شيخ نوري، گناهش پاک و از هر تهمت عاری
ز کاشانی تراشيدند يکی بت، که شسته رد استعمار از شرق
نگفتندی امام از شاه چه مي خواست، چرا از ياد هر قول و قراری
به ضد کارگر موضع و توده، طلب چون وعده ی مشروطيت را
به خود مختاری مردم زدند انگ، به ضد خلق شيخ هر گونه ياری
چو تثبيت انقلاب گرديد دمکرات، کشيد تيغ و گيوتين ها به پا کرد
به فرمان اجانب جاده را صاف، برای غارت سرمايه داری
دو دست کارگر ببريد از نان، به دام اعتياد بيچاره دهقان
زنان در بند و چون کالا به بازار، رواج و رونق بی بند و باری
شدند مغلوب ملا جمله گردان، تئوري هايشان همچون حبابی
ز پاها دستشان يک گز درازتر، ز هر سوراخ و هر معبر فراری
هواداران بماندند بی علمدار، سپر بنموده سينه پيش دشمن
ز عدل گفتند سخن ها وز عدالت، به خون ز آزاده بودن پاسداری
سرود فتح خواندند بی اجازت، ز امر رهبری و مشی غالب
نقاب از چهره ی دشمن گرفتند، از آنان خاوران ها يادگاری
بماندند رهبران در رهبريت، بدون انتقادی از گذشته
شدند ضد رژيم و خصم ملا، بدون هيچ عمل تنها شعاری
بپاشيد شرق و اوضاعی دگر زاد، پس از واريزی ديوار برلين
جهان يک قطبی و سرمايه برپا، به اقصای جهان سخت گير و داری
بشد بيداد ملايان دو چندان، فزون از پيشتر اعدام و غارت
در اين بين رهبران يک ذره تغيير، ستايشگر شدند سرمايه داری
***
پنجم تيرماه 1391

۱۳۹۱ تیر ۱, پنجشنبه

شيخ ملا پاپتی : فرزاد جاسمی!

شيخ ملا پاپتی
فرزاد جاسمی



 دوش در مسجد بديدم شيخ ملا پا پتی
با ذغالی از تفنن گوشه ای را خط خطی
طبق معمولش سلام و حال پرسيدم و روز
بعد از آن پرسان که خط ها را چه باشد حکمتی
از حروف ابجدست يا اسم اعظم را نشان
يا حساب دخل و خرجست کان ندارد غايتی
خنده ای بنمود و گفتا عمر دشمن مستدام
کز دهاتم وارهاند و راحتم از کلفتی
مادرم عمر عزيزش را به خواری برد سر
از پدر محروم و خلقم شهره کردند غربتی
نوکری کردم برای اين و آن چشمت مباد
نان سير هرگز نخوردم گشنه ماندن آفتی
از يکی نعلين کهنه پاي ها محروم و دور
حسرت کفشی به دل بود بهر کوته ساعتی
انقلابی پيش آمد شد بساط کهنه جمع
نی کسی خواهان نوکر نی که ما را رغبتی
روزها بگذشت و محکم پايه های دين حق
انقلابيون بريدند سهم ما را حرمتی
دور با عمامه افتاد چوخه و شال و ردا
شيخ و ملا را همای فتح آمد دولتی
دست و پا کردم ردايی بر سرم عمامه ای
حاکم شرع ولايت هم فقيه با راحتی
دشمنان افزون شدند و کار ما بالا گرفت
پست و منصب ها گرفتيم اسم و رسم و رايتی
جنگ با خود بود بين انقلابيون و ما
بهره ها برديم و با خود همره کرديم ملتی
ترک ده گفتم گرفتم مسکن و ماوا به شهر
در نکاج بانوی خوبی از خداوند آيتی
چند باری توی مجلس از سوی مردم وکيل
مکه ای گشتيم مشرف تا که يافتيم فرصتی
ليک اندر پاسخت در باره ی خط های ما
هر کدام باشد نشان خوب و رعنا لعبتی
کاندرين ايام کرديم صيغه با امر خدا
جامعه دور از فساد و دفع از خود نکبتی
آنچه ما را هست الحق باشد از الطاف دوست
گر چه خود دشمن شمارند دور از خود امتی
جمله فرزندان مايند اين رژيم ز آنان به پا
ضديت هاشان خلاصه گشته در بی حرمتی
مردمی خوب و نجيبند هر کسی در فکر خود
حفظ ظاهر می نمايند گر ز هم نوع صحبتی
بيشتر تقليد کارند ورنه پنج ميليون نفر
در صف دشمن و بر جا يک دو روزه دولتي؟
بيخودی خود را بزرگ و خوار پيش اهل دين
ظاهرا با ما بجنگند پيش ماشان رخصتی
هم ز آخور هم ز توبره مي خورند با اشتها
درکشان اينست که حصه می ستانند قسمتی
در بلاد خارجه شمرم همی خوانند و دزد
در عوض گويد ثناشان شيخ ملا پا پتی
***
سی و يکم خرداد ماه 1391

آخرين مطالب مرتبط در روشنگرى:
شيخ ملا پاپتی فرزاد جاسمی



2012‑06‑20
ما و نظام سلطه! فرزاد جاسمی



2012‑06‑14
کهن ياران! فرزاد جاسمی



2012‑06‑09
من و ميهن!فرزاد جاسمی



2012‑06‑03
خورشيد در خون!فرزاد جاسمی



2012‑05‑25



اخبار ومقالات مربوط به فرزاد جاسمی در روشنگرى(كليك كنيد)


http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20120620102456.html

۱۳۹۱ خرداد ۳۱, چهارشنبه

حکومت ننگين! : حسن جداری!

حکومت ننگين!
حسن جداری

اين شعر، درسال 1360،سال اعدام ها و کشتارهای ددمنشانه، ساخته شده است.

 باز، بيداد و ظلم و استبداد
سايه افکنده در ديار وطن
باز، زندان و زجر و شلاق است
پاسخ نغمه و سرود و سخن

*****
باز، هرکس که حرف حق، گويد
منزلش گوشه های زندان، است
باز، دژخيم کينه توز پليد
در کمين زنان و مردان ، است

*****

سال« قانون و عدل» بود امسال
حاصلش، ظلم گشت و استبداد
نيست در سال عدل سفاکان
کس، زچنگال ظلم وجور، آزاد

*****
چيست مفهوم عدل و آزادی
از نظرگاه شيخ خون آشام؟
مکر و نيرنگ و حيله وتزوير
ظلم و جور و شکنجه و اعدام!

*****
باز، اندر ديار ما، همه جا
قتل و کشتار و تير باران است
اين رژيم پليد خون آشام
تشنه خون نوجوانان است

*****
چيست جز انقلاب قهرآميز
چاره اين فشار و اين بيداد؟
خشم ملت، جواب خواهد داد
بر چنين ظلم و جور و استبداد

*****
مرگ بر اين حکومت ننگين
که جنايتگر است و خونخوار، است
ننگ تاريخ و مظهربيداد
دشمن توده های بيدار است

*****
خلق بيدار و قهرمان ديروز
سرنگون ساخت کاخ قدرت شاه
باش تا واژگون شود فردا
کاخ بيداد شيخ عاليجاه!
28 خرداد 1391

۱۳۹۱ خرداد ۲۹, دوشنبه

من مسلمان نیستم، ایرانی‌ام!

من مسلمان نیستم، ایرانی‌ام
                                                                                                                      
میرزاآقا عسگری( مانی)

من مسلمان نیستم، آزاده‌ام ،

پیرو خیام، اهل باده‌ام

عاشق آزادی‌ام، اهل خِرد،

درگریز ازسجده و سجاده‌ام.



اهل ایمان نیستم، اهل دلم

اهل شعرم، اهل شور و شادی‌ام

مرتدم من، کافرم، گبرم ولی

کوروش و زرتشت را من زاده‌ام.



من خطا هم داشتم، هرگاه که

گوهر سیمرغی‌‌ام را باخته

پیشکارِ دشمنان خود شده؛

سر به مُهر اهرمن بنهاده‌ام!



من مسلمان نیستم، ایرانی‌ام

خاکی‌ام، افتاده‌ام، اینجائی‌ام،

پا بپای مردمان این جهان

بذر آیین بشر افشانده‌ام.



گرچه درمتن بیابان زیستم

سرو آزادم، مسلمان نیستم

سایه‌ام را برمسلمان و یهود

برسر ترسائیان گسترده‌ام.



من مسلمان نیستم چون هیچگاه

پایه‌ی «کافرکُشی» ننهاده‌ام

سفره‌ام را گرچه درویشانه است

پیشِ همنوعان خود بگشوده‌ام.



گرچه در پیکار با اهریمنان

بارها افتاده یا اِستاده‌ام

لیک چون بابک، نیای پُردلم

عاشقانه جان شیرین داده‌ام.



من مسلمان نیستم، دانشورم

زاده‌ی گردآفریدِ دلبرم

گرچه افتادم من از اسب جهان

از شعور و اصل خود نفتاده‌ام



گوهر ایرانی و اسلام؟ نه!

من به اهریمن مگر تن داده‌ام؟!

گرچه نامم را «مسلمان» هِشته‌اند

نه مسلمان، نه مسلمان‌زاده‌ام!



خردادماه ۲۰۱۲

برگرفته از اخبار روز

۱۳۹۱ خرداد ۲۸, یکشنبه

جهان درخواب سنگین است . . . : برزین آذرمهر!

جهان درخواب سنگین است . . .


   
جهان خواران اغواگر


جهانی را فرو برده به خواب اندر


کنون در زیرچشم ما


به هرسو ناجیانه اسب می تازند


و برهرسر زمین پر نوا وکم دفاعی


دست می یازند !

به یغما می برند


بود ونبود خلق‌ها را


در همه عالم !


مبدل می کنند

هرگونه شادی را


به یک ماتم!



و می تازند


غول جنگ را

بر زادگاه مردم بی‌چا ره‌ای که

دستشان دیگر


ازآن چیزی که روزی بود برروشان گشا د ه


ا ین چنین کوتاه ست !



پس ازلیبی


که افتاده چنین چون نعش سردی بر زمین گرم


واینان می مکندش با ولع


از هر رگ و پی


هر چه دارد نفت ،


کنون بر طبل جنگ دیگری بی‌تاب می کوبند،


رسیده بار دیگر


نوبت سوریه ی آماج این فتنه


گراین هم بگذ رد مانند لیبی از گلوشا ن


آنچنان راحت

هجو م آ رند اینان


بی‌گمان


یکباره بر ایران !


و


اما


ما ؟


که مانده بر کناری


سرد و خاموش ایم ،

ا گرتا فرصتی با قی ست ،


به باطل کردن این نقشه‌ها در سر نپردازیم،


نسازیم فاش آن چیزی که در پرده ست ،


نگیریم پرد ه ازرخسار د یوانی که این سان می زنند


تیشه به ریشه ،هر کجا


با نام" یاری"


یا " دفاع ا زحق وآ زاد ی"،

نگردیم همچو سدی برهجوم سیل این فرهنگ پرنیر نگ ،


چه خواهد ماند مان فردا، به رخ


جزسرخی یک شر م ؟


چه خو اهد ما ند مان فردا به جان


جزلکه ی یک ننگ ؟


برزین آذرمهر

۱۳۹۱ خرداد ۲۵, پنجشنبه

ما و نظام سلطه!: فرزاد جاسمی!

ما و نظام سلطه!
فرزاد جاسمی



به جز هتاکی و جوک سازی و فحش، نه تاکتيکی و نه برنامه ما را
نظام سلطه را در خدمت و جهل، به نادانی بسر عمر تباه را
جناب جنتی همزاد نوح است، ز بوی گند محمود مشمئز دهر
چو خر پالان سپاه بر پشت رهبر، مشايی جمکران بر پا و چاه را
درون مجلسند يک عده حمال، ندانندی تفاوت پشکل از نفت
کمک بگرفته از گردان خارج، شمارش خاوری ميلياردها را
خلاصه روزگاريست بوالعجب ما، ز هرکس عيب ها بينيم جز خود
چو خر وامانده ايم در گل و کنکاش، که يابيم بلکه سوراخ دعا را
نويسم بهر تو ای جان فرزند، که راه علم پويی فن و دانش
بروبی از وطن شيخان و نسلي، که بر ميهن و تو راندند جفا را
ز پشت پرده ها غافل و خوشدل، که داريم اعتباری در زمانه
به خود غرّه رهانديم ملک و بيرون، پس از يک انقلاب وابسته شاه را
ز نخوت چشم ها بر هم نديديم، کدو را با همه وزن و بزرگی
به طاعت شيخ را گردن و پا دار، نموديم سلطه ی ديو سياه را
مريد و پيرمان شد انگلستان، به گفتش اهرمن ديديم در ماه
بدون خوردن بادام زميني، گشود کارتر به ما دوستانه راه را
به تاچر اقتدا کرديم و ديديم، ز شيطان تار مويی لای قرآن
چنان زين معجزه مشعوف که از علم، گريزان و سپرديم دل خدا را
بر اين باور که ژيسکارديستن دوست، شده با مردم در بند مشرق
کمونار گشته و خواهد که شويد، ز دامن چرک و خوناب گناه را
تمام فلسفه ها رفت از ياد، فراموش استراتيژی و تاکتيک
شعور انقلابی حرف مفتي، که چون بادی گرفت راه هوا را
ز مارکس و گاندی و هر مردمی دوست، شمرديم برتر آن خونخواره ی پست
ببرديم مردم از راه و تشخيص، نداديم از حماقت کوره راه را
کشيديم عربده عالم خبردار، که از ديو بستديم خاتم و اورنگ
فرشته آمد و شد کارمان راست، برانديم از وطن بيگانه ها را
ز فردا اين وطن سازيم گلستان، خرابی های بر جا مانده آباد
ز استثمار و غارت پاک ميهن، دهيم کاخ ستمکاران گدا را
گرفتيم کاخ ها و کوخ نشين را، نصيحت گر که چند روزی تحمل
فشار تو نمايد دشمنان شاد، قبول از رهبران کن وعده ها را
وطن ويرانه شد از يادها رفت، تمام وعده های شيخ و ملا
به خاکستر نشينی توده عادت، گشودی دفتر رمل و دعا را
پس از سی سال و اندی جمله بر حق، چپ و راست خائن و خادم و تندرو
مقصر توده ی مردم که از جهل، پذيرا وعده ی فرمانروا را
بدون انتقادی از گذشته، نمودن دفتر بگذشته را باز
چرا بايد توقع داشت که مردم، کنند تکرار آن بگذشته ها را
چرا بايست باور توده ی کار، کسانی را که بردندش به مسلخ
کلاغی رنگ و خواندندش قناري، فزون بر يوغ در زنجير پا را
گرفته از گلويش نان پيشين، فشار و غارت سرمايه بيشتر
کنون هم خويش بر حق و از شيخ، گدايی می کند هر روز دوا را
دمکراسی طلب آزادی خلق، ز جلادی که جز کشتن نداند
سعادت از تبهکاران توقع، ز دزدان مهربانی توده ها را
بدور از گود می گويد که لنگش، بدون سازمان و سازمانده
نگون اورنگ شيخان کن و با چوب، مسخر قدرت شوم سپاه را
نهايت اينکه می بينند به رؤيا، چنان چون مالکی خود را و کرزای
وطن اشغال و توده بدتر از پيش، خورد اندوه دوران سياه را
نجات ميهن و اين مردم زار، ز ناتو خواهد و سرمايه داری
نظام سلطه را کز شيخ بدتر، برای غارتت برنامه ما را
***
بيست و پنجم خرداد ماه 1391



آخرين مطالب مرتبط در روشنگرى:
ما و نظام سلطه! فرزاد جاسمی



2012‑06‑14
کهن ياران! فرزاد جاسمی



2012‑06‑09
من و ميهن!فرزاد جاسمی



2012‑06‑03
خورشيد در خون!فرزاد جاسمی



2012‑05‑25
راحت بخواب کورش!فرزاد جاسمی



2012‑05‑22



اخبار ومقالات مربوط به فرزاد جاسمی در روشنگرى(كليك كنيد)


http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20120614123152.html

عندليب باغ بي قرار!،براي فريبرز رئيس دانا:علي يزداني!

عندليب باغ بي قرار
براي فريبرز رئيس دانا

علي يزداني



اي ناي پر خروش توده ي زحمت

داناي قصه هاي دل انگيز صبح كار

لكنت گرفته شهر

بي بانگ خوشنواي تو انگار

وقتي كه سفره هاي خالي مان شد درفش تو

وقتي كه مزد نسيه ي ما را زدي چو سنگ

بر شيشه هاي تيره ي سرمايه هاي هار

وقتي كه شهر را

پر كردي از چراغ و ديده شد پسِ آن شيشه هاي تار

دانستم اين كه تو را نيز

با استناد به "قانون"!

در بند مي كنند

اي عندليب باغ رهايي

در انتظار نغمه ي ديگر نشسته ايم

اين باغ

بي سرود شمايان

ميدانِ بازِ بانگ كلاغ است

در انتظار توست

پشت قفس باغِ بي قرار

برگرفته از سایت کانون مدافعان حقوق کارگر
http://kanoonmodafean1.blogspot.com.au/2012/06/blog-post_14.html

۱۳۹۱ خرداد ۲۳, سه‌شنبه

توفان خشم ! و خون «ندا»! : حسن جداری !

توفان خشم !
از : حسن جداری

در سومين سالگرد کشتار توده های به پا خاسته، به دنبال انتخابات قلابی


مشتی تبهکار، اوباش و اشرار
تا چند باشند در مصد ر کار؟
از شيخ و ملا، تا کی تحمل
اين کينه توزي، اين ظلم وآزار؟
تا کی عزيزان ، در بند و زنجير
تا کی جوانان ، بر چوبه دار؟
تا چند حبس و تا کی شکنجه
تا چند اعدام، تا چند کشتار؟
در پاسخ اين ظلم و تعدی
از اين رژيم منفور و مکار
خلق ستمکش، راهی ندارد
جز پايداري، جز راه پيکار
از بعد سی سال ، سرکوب و شلاق
در چنگ دشمن، بودن گرفتار
چون موج سرکش، شد توده برپا
با عزم راسخ،با شور بسيار
شد بار ديگر، بر ضد بيداد
توفان خشمي، ناگه ، پد يدار
بود انتخابات، تنها بهانه
شد خشم خفته، يکباره بيدار
آماج اين خشم، کل حکومت
با جمله اعوان، با جمله انصار
دشمن ز وحشت ، چون بيد لرزيد
از عزم جزم خلقی فداکار
بر روی مردم ، آتش گشودند
با حکم «رهبر» ، شيخ دغلکار
ای بس عزيزان، در خون طپيدند
از جور و کين اين قوم خونخوار
يک مشت د ژخيم، يک مشت جانی
بيرحم و کين توز، بيشرم وغدار
از خون سرخ اين جانفشانان
بس لاله رويد، در دشت وگلزار
کاخ ستم را، سازد نگونسار
در صبح فردا، اين خلق بيدار
آيد بپايان ، با قد رت خلق
بيداد و ظلم شيخان بدکار
ديگر نماند،برجا نشانی
از اين رژيم اوباش و اشرار
1388

21 خرداد 1391
 
***************************
خون «ندا»!
از: حسن جداری


درسومين سالگرد قتل وحشيانه «ندا»
که خشم وانزجار جهانيان را متوجه
رژيم خون آشام جمهوری اسلامی ،ساخت.

عالمی از مرگ ندا، اشگبار
شد جگر لاله ، زغم، داغدار
ننگ بر اين د ولت آدمکشان
دشمن زن، دشمن نسل جوان
قدرت پوشالی بيدادگر
سلطه خود کامه ضد بشر
وه که به فتوی و بدستور شيخ
لشگر خونخواره و مزدور شيخ
بار ديگر، فتنه برانگيختند
خون ندا را بزمين، ريختند
سرخ شد از خون جوانان، زمين
توده، ازاين ظلم وستم، خشمگين
بود ندا، مظهر پويندگی
نو گل گلزار شکوفندگی
دشمن خود کامگی و زور بود
دختری آزاده و پر شور بود
آه ! چه ها، خصم ستمگر کند
بس گل نشکفته که پرپر کند
خيز که تا رزم دليران کنيم
کاخ ستم، يکسره ويران کنيم
تا که شود خون ندا ، بارور
تا که دهد جنبش مرد م ، ثمر
تا که شود خصم ستمگر، زبون
پيکره ظلم ، شود سرنگون

1388
21 خرداد 1391
برگرفته از سایت روشنگری

۱۳۹۱ خرداد ۲۲, دوشنبه

کهن ياران! : فرزاد جاسمی!

کهن ياران!
فرزاد جاسمی



 ميروم از سر حسرت که مرا توشه به پشت
به جز از خاطره هايی ز کهن ياران نيست
از پس جمله عزيزان که شدند طعمه ی خاک
قسمت ديده به جز ابر پر از باران نيست
سينه را زخم فراوان بودی نقش و نگار
سهمش از دهر بجز ننگ سيه کاران نيست
دل يکی زورق بشکسته و در سينه بخون
قسمتش تير ستم نيش سيه ماران نيست
سفله پرور شده دوران و پسنديده بدی
غير نيرنگ و ريا پيشه ی عياران نيست
رادی و مردی و عياری و عزّ گشته کهن
مامنی خاک وطن بهر شرف داران نيست
دين سلاحيست مخوف تکيه بر آن زنگی مست
پاد زهريش به گمان در کف عطاران نيست
شوره زاريست وطن مسلخ هر تازه گلی
بستری نيک ترش بهر همه خاران نيست
کيميائست حقيقت که در اين دور سپنج
باب طبع و نظر خيل خريداران نيست
روزگاريست عجيب در جلو مردم چشم
غير بدبختی و فقر کوکبه ی داران نيست
سنگ ميهن به سر و سينه زدن گشته دکان
دشمنی بدتر از اين گله ی بيماران نيست
عرضه هر روزه کنند مام وطن را دگری
بهتر از شيخ کسی در صف اين خواران نيست
در پی منفعت خويش جهانست و رژيم
کرده ثابت که رقيبيش در اين دوران نيست
توده را صحنه ی اعدام شعف آرد و شور
سنگساران زنان ننگ گنه کاران نيست
زاهدان خرقه ز درويش ربايند و ردا
هيچ کس معترض شيوه ی بد کاران نيست
هر ستمکاری و زشتی ز فقيه عين ثواب
مانعی بر سر راه بهر تبهکاران نيست
در پی منفعت و سود ترا همره و يار
می فروشد و ورا ترس طلبکاران نيست
فاتحه خوان شده و عرصه ی فردا نه حساب
گوئيا هيچ اميدی ز خرد داران نيست
کينه ورزد پدر و تشنه بخونش فرزند
مادر از دختر خود بهره ز غمخواران نيست
خانه ويرانه و از خويشتنم من به هراس
هيچ کجا رد و نشانی ز کهن ياران نيست
***
نوزدهم خردادماه 1391

۱۳۹۱ خرداد ۱۸, پنجشنبه

الهام : برزین آذرمهر!

الهام


حضور غالب حماسه است
که فرا می خواند
شاعر را
بگشودن تیری
بر شقیقه ی شک و
ابهام !


که دیر گاهی ست
در سنگر الهام
از ورای زوزه‌های گرگ زمستان
می توان شنید
زمزمه ی بهارانی را
سرشار
ازشکوفه‌های ایثار
و پر بار
ازباوری بارور و بیدار
که توسن وار
در پرتگاه‌های دشوار وخونبار
می تازد
و با همه ی افت و خیزها
وفراز و فرود‌ها
می داند
که راهش
راهی ست بی‌برگشت
به گلگشت‌های "بهشتِ فردا "!

آن جا که
زمین
مهربان مادری ست
پر عاطفه و مهر
با رویی خندان و
گشاده سفره ای
بروی همگان
سفره‌ای آراسته
به گلبوته‌های داد
پر برکت و
نعمت
ازرنگین خوشه ‌ها ی پر طراوت عشق و
دوستی،
با دلی پر شور و
عشقی آتشین
به فرشتگان راستی و
د رستی!

آن جا که
نه هراسی ست در ضمیر کسی
و نه آزاری از سر هوسی

ازسر مهر یا سر یاری ست
گر که دستی به گردش کاری ست !


آن جا که
بر چهره ها
نمی یابی
آرایه ی دروغ !


ولبخند ها
بر لب ها
زلال است و
پرفروغ!

آنجا که
بیگا نگی
این دیوپر کین
در می آیداز پا
سر انجام
در واپسین نبرد خود
با فرشته ی یگانگی!

وز آن پس
نز فرا دستی اثری می ماند ،
نز فرو دستی
گویی هر دو، هم زمان
سپرده می شوند
به خاک
در یک گور و
یک مغاک !

و
پرندگان آزادی
پر می زنند به شادی
بابال های
برابری و
برادری
بر فراز هر آبادی!


آنجا که
ناخدای کور و سرگردان،
با نگاهی ژرف بین و
لبخند ی مهربان
بینا یی گرفته
سکان سرنوشت به دست می گیرد
در پرتو دانایی!


عجبی نییست گر
در گذر گاهی چنین توفانی
برآن سریم که یکدم
با دشمن سیه دل
سخن بگوئیم
با کلامی آتشین :

«ای تندیس‌هایِ مرگ و شکنجه!
ای سترونانِ تاریخ!
ای فرو مایگانِ سرشته ازلجن
که هماره به شقاوت
دست تطاول گشاده اید،
به توده‌های رنج
در بیغوله‌های تاریخ!


ودرآتشبار هوس‌های خود
سوزانده اید و
به باد داده اید
جوانی وشادابی مان را
به فرومایگی !


و هر گاه که خواسته اید و
توانسته
وحشیانه
به خانه وکاشانه ما ریخته اید
وچون سپاه دهشت ومرگ
روح وجسم مان را
آکنده اید
از زهرِ حضورِ اهریمنی خود!


و زالووار
از برگ برگ زندگی خون بارمان
مکیده اید
خون شادی را
هر لحظه، هر آن!

به راستی
تا چه انداره کورباید بود و
نادان
که ندید
نسل به شورش آمده‌ای را
که در برابر تان
بپا خاسته،
سینه سپر کرده،
دل به توفان سپرده
ودر ازای انبوه بدی‌ها که بر او روا داشته اید
پرچم داد خواهی
بر افراشته است!


به راستی
تا چه ٰانداره کورباید بود و
نادان
که ندید
این سیه زخم‌های سال‌های ستم اند
که اینک دهان باز کرده و
آتشفشان شده اند
و شراره هائی بر انگیخته اند
به وسعت آسمان،
که می لرزانند
اسکلتِ ابلیسی تان را
بید وار!


به راستی
تا چه انداره کورباید بود و
نادان
که ندید
به پیشباز عصری می رویم
که حماسه
همزادو
هم نامِ انسان ست ،
و
هر جان لطیفی
عطرِ نجیبش را
و در تاروپودِ خود
حس می کند
هر آن!


به راستی
تا چه انداره کورباید بود و
نادان
که ندید
در این تناور توفان فرا گیرو
خواب آشوب
ودر نبرد نابرابر مشت و درفش
سرود وسر نیزه
فریاد و رگبار آتش
آن که سر انجام فرو کشیده می شودو
درخاک درمی غلتد،
شمائید!
و آن که
چون کرمی حقیر
زیرجثه ی عظیمِ پیل پایِ تاریخ
فرو کوفته می شود وله
باز شمائید!
باز
آن که سرانجام
فرو می شکند و فرو می میرد
و برای همیشه
از صحنه روبیده می شود
شمائید!

وچه انداره کورباید بود
نادان
که ندید
این وحشت سترگ
که گریبان تان را گرفته
که این چنین لرزه بر اندامتان افکنده ،
و به تبی استوائی
بدل گشته
جسم وروحِ پرعفونت تان را
از گر گرفتن‌های کوتاه و
هرازگاه
به سوختن‌ها و دود شدن‌هایِ همیشگی خواهد برد !


وچه انداره کورباید بود و
نادان
که ندید
دیو دسیسه‌هایتان را دیگر
تاب و توانی نیست
در رویاروئی
با فرشتگانِ سپاهِ شهامت و تدبیر
و
تیرِ نیرنگ‌هایتان را نیز
زور آنچنانی
در گذراز زره شور و شعور ما!


چه انداره کورباید بود و
نادان
که ندید
در این درگیرودار مرگ وزندگی،
راه بازگشتی برایتان نیست
چرا که خود
ویران نموده اید
همه ی پل‌ها را در قفا !

و در چشم انداز فردا
چه چیزی
چشم براهتان
تواند بود
جز فلا کت و
خواری؟!


این حکمِ پیرِ تاریخ است
با مهر خرد بر پای آن!
وقرعه ایست
به نام تان خورده
با داوری دوران!
و چاره تان نه
جزفرود آوردن سر
در برابر آن!

آنک!
آنک !
آفتاب انقلابی
که بی‌تابانه
سربر می کشد
ازگریبان شب
وبر آن سر است که شتابان
بسترد
سیاه سایه‌های ستم را
از باغ خونین خاطره‌ها !
و شمایان را
در برابر آن
چه چاره
وقتی که هیچ چیز
به ذخیره ننهاده اید
برای این روزهای سرگردانی وحیرانی؟!


و زهی خیال باطل
اگر بپندارید لحظه‌ای
که بدرخواهید برد،
جان
از این مهلکه و
این توفان!

* * *
با این همه
عجبی نیست
اگر امروز
شما یان
که گوش‌ هوش بسته اید بر همه عالم ،
نشنوید
دینگ دانگ بلند مرگتان را
که از ناقوس یک الهام
افکنده طنین
در جهان! »


برزین آذرمهر


۱۳۹۱ خرداد ۱۷, چهارشنبه

علی یحیی پور سل تی تی : انقلاب در مصر!

علی یحیی پور سل تی تی : انقلاب در مصر


 

در روزنهای بهاران اندیشه ؛ نفسهای گرم انقلاب را بارور می کنیم

جهان در ستایش بهاران ؛ روزی آرامش را در جویباران ابدی لمس خواهد کرد

ما بینهایت این اندیشه را در دو قرن اخیر دیده ایم

بیابیا که سحر در جولانگاه سیاهی غوطه می خورد

و من با فواره های خون از سیلاب آشنایم

ببینم در عطر کدامین یاس و یا کدامین خیزاب خزر نفس می کشی؟

من پیکر ترا از لبحند زیباترین آفریدهء لئونارد و داونچی ساخته ام

بیا که شکوفه های در ختان گیلاس را به تو هدیه می کنم

و در بالینت بهترین ترانه های عاشقانه را زمزمه خواهم کرد .


چهره ام از عطر یاس که بر دیوار های کاهگلی لم داده است؛ پر است

و زمان آبستن حیاتی دوباره است

و اندیشه فریاد های اعماق را به گوش جهانیان می رساند

ارتجاع سیاه از دالانهای خود سفره ء سنگسار و اعدام بر بستر سفره های مردم آفریقا

پهن کرده است

روزی نیست که جهان خون را از صفحات تاریخ نبیند

من روزنهای امید را در بستر خیابانهای مصر دیده ام

بیش از نیمی از مردم که فریاد آزادی می دهند در خیمه شب بازی ارتجاع سیاه

شرکت نکرده اند

انقلاب در مصر در جریان است

و قلب توفندهء انقلاب در میدان آزادی می طپد

قمری های کناره ء خیابانهای تهران و بمبئی بر شاخه ها جشن می گیرند

امید مردم مصر به ادامهء انقلاب شکوفه های امید به رهائی را

در دل جوانان ما پرورش می دهد

همه چیز رو به روشنی می رود

تکرار پنجاه و هفت ایران در مصر غیر ممکن است

انقلاب جوانه می زند در دل صحراهای آفریقای سیاه .


آه اشکم آهی ست که از ژرفای قلبم بیرون می ریزد

چقدر زیبا بود که لاله های سفید مردابهای ساحل مضربی از بینهایت داشتند

و من در میان قایقی از شکوفه های نیلوفر آبی تالابها و برکه های خزر نشسته

و به جهان می نگریستم

که در افریقا و سر زمین من تهران و بمبئی

کو دکان گرسنه و پا برهنه نبودند

چقدر خوب بود که برای جبران خشم زمین

مردم ژاپن به افریقا کوچ می کردند و جهان را از دانش خود سیراب می کردند

و ناسیونالیسم ارتجاعی میمرد

چقدر خوب بود که یک لالهء آبی هر روز صبح روی موهای ماری دختر دریا ها

و شالی زارهای گیلکستانم می زدم

آه چقد خوب بود که هیچ وقت جویباران خزر را از چشمه گل آلود نمی دیدم .


من به دالانهای نور سر می کشم

و روز را می بینم که می خندد

و جهان در بستر دانش و ارتباطات سیاهی را بکنار می کشد

نظام در بحران ساختاری غوطه می خورد

جهان به آگاهی می رسد

پنجاه در صد مردم مصر به انتخابات ارتجاعی نه گفتند

و امید را در جهان کاشتند

انقلاب شکست نخورده است

و مورچه ها و موریانه ها دارند منبر های سیاهی را می جوند

و خورشید طلوع می کند

این دفعه نوبت ما است

که ستاره در پیشانی های خود بکاریم .

سی یکم می دو هزار و دوازده

http://www.gozareshgar.com/10.html?&tx_ttnews[tt_news]=17482&tx_ttnews[backPid]=23&cHash=ff74c936b9e12d0fa80aaf92b71eb2f7

۱۳۹۱ خرداد ۱۵, دوشنبه

من و ميهن ! : فرزاد جاسمی!

من و ميهن!
فرزاد جاسمی

ز مژگان دل چکد نی قطره خون
که سرخ رويم کند يا گونه گلگون
در اين خاکی که ايرانست نامش
ز توده از ازل بر سنگ جامش
ستم ها ديده است از خيل شاهان
مدام بيداد و ظلم از دين پناهان
نه از حزب و گروهی ديده ياری
نه سياسی ورا از شانه باری
به ويژه اندرين سی سال و اندی
که شيخ با نام دين عمرش به گندی
شده بازيچه ی ملای نادان
علوم و دانش و فرهنگ و انسان
نظام آفرينش چرخ گردون
به حکم شيخ درهم گشته وارون
وجود شيخ قانونست عدالت
نشان سروری پستی رذالت
به هر صبح چهره ی خورشيد تابان
ز دريايی ز خون گردد نمايان
همه جا صحبت از اعدام و دار است
فساد و فقر و فحشاء سنگسارست
نمايد اعتياد بيداد و غارت
ز انسان جان ستانند با اشارت
هزاران تن به زندانند و زنجير
چو آهو صيد شيران را به نخجير
شکارگاهيست ميهن شيخ چو صياد
کند کشتار و هستی ها دهد باد
هنرور مردمان در دام افسون
سپاه کارگر دائم جگر خون
ز برزيگر فقط نامی به دوران
شرافت زير پا له در خيابان
کند ناموس ميهن تن فروشی
به صيغه شيخکانش پرده پوشی
شده کالا زن و شيخان تجارت
کنند زين راه و هر چيزی به غارت
اجانب سرخوشند با دخت ايران
شوند همخوابه و خندند به شيران
ز هر مه طلعتی کامی و نانی
به دامانش به تحقيری که دانی
هزاران کودکند آواره در شهر
ز تحصيل مانده و از خانه بی بهر
تجاوز در خيابان گشته ساری
ز گنداب رودی و بی وقفه جاری
در اين دنيای خالی ز آدميت
که ارزش مرده و بر جا کميت
گزين بنموده ام اين نوع نگارش
نه مدحی گويم و نز کس سفارش
نه شعر و شاعری را بنده ميرم
نه در اين رشته مشهور و کبيرم
و گرنه با همه دوری وغربت
نبرد با غصه و ادبار و نکبت
درون خاک ميهن پايگاهی
مرا و نزد شيخان جايگاهی
***
پانزدهم خرداد ماه 1391

آخرين مطالب مرتبط در روشنگرى:
من و ميهن!فرزاد جاسمی

2012‑06‑03
خورشيد در خون!فرزاد جاسمی

2012‑05‑25
راحت بخواب کورش!فرزاد جاسمی

2012‑05‑22
نجات ميهن از گردآفريدهاستفرزاد جاسمی

2012‑05‑15
ايرج زهری هم رفت! فرزاد جاسمی

2012‑05‑11

اخبار ومقالات مربوط به فرزاد جاسمی در روشنگرى(كليك كنيد)


http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20120603190217.html