زمستان را بسر بر تا بهار آید: شعری از ناصر - وین
بیا بر پاکنیم آن اخگر سوزان
بر اندازیم دروغ و خدعهِ نیرنگ نا مردان
دریغا دست من دور است از دستت
به تنهایی, توانم رخت بر بسته است
زمستان را بسر بر تا بهار آید
از این سرمای دردآلود بی درمان گذر کن
تا نشاط آید
در این دورانِ ناکامی
که خون آلود شد فریاد آزادی
در این هنگامِ پر درد و غم و اندوه
که چنگال جهالت با ستیزو قهر و نادانی
ربود آن نغمه های خوش نوای شوق انسانی
در این ایامِ تلخ و تیره و سنگین
که گل پژمرده, دل غمگین
سرودی آشنا در سینه ها محبوس
مسیر راه ها از هر طرف مسدود
تو را جویم,
تو را جویم که برخیزی
جهانی نو برانگیزی
عدالت را بپا داری
شرافت را ز دنیای پلیدی ها و زشتی ها
رها سازی
در دروازه های شهرمان مهر و محبت را بی آویزی
تو را جویم که غمخوار دلم باشی
غبار نا امیدی را ز چشمانم بزدایی,
بهاران را درون زندگانی ام بپا داری
نشاط و شور و شادی را برا یم ارمغان آری
درون خانه ام شمشیر جهل نابکاران
میزند هر روزه زخمی تازه بر جانِ هزاران
می رباید گل ز گلزار دیارم.
می ستاند عشق و شادی را ز راهم
می فرستد کودکان را در خیابان ها
می نهد پا بی مها با در حریم پاک انسانها
طلوع روشنایی گرچه درراه است کمرنگ است،
نمی تابد
خروش بی پناهان گرچه پا برجاست، آرام است،
نمی راند
بیا بر پاکنیم آن اخگر سوزان
بر اندازیم دروغ و خدعهِ نیرنگ نا مردان
دریغا دست من دور است از دستت
به تنهایی, توانم رخت بر بسته است
بیا روشن کنیم شمع وفا داری
بسان روزگاران حماسی,
جانفشانی
ببندیم حلقه یاران چو آن بار
ببار آریم پیمانی دگر بار
قدم در راه بگذاریم
برای دانه های کوچک فردا
ناصر- وین
23.03.2022
منتشر شد:
http://gozareshgar.com/10.html?&tx_ttnews[tt_news]=44921&tx_ttnews[backPid]=23&cHash=9d5dbd0063f0b5efa65261f23d84be6f
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر