۱۴۰۱ فروردین ۴, پنجشنبه

قلم خنجر کن: م. آژن

 

قلم خنجر کن

م. آژن

 

 
قلم خنجر کن
دخترم اشک نریز
زاری مکن
نور دل را به پلشتی خوکان کور مبین
تو تواناتر از آن جاهلکِ بی هنری
تو علمدار صدایی قدم دانش و زایش استی
گرچه او سیم و زر و
وحشت و دهشت دارد
گرچه او "هیتلر" و "تزار" و "بایدن" دارد
حرفی نیست
تو از آن بالاتری
تو نگینِ انقلابِ وطنی
مکتب، اندیشه ی "یاری" دارد
مشق آزادگی و جوش بهاری دارد
یا کتابی که در آن،
زندگی استقلال است.
بگذارید اَبر احمق وحش شاخ زند
بگذارید نویسند زنان انسان نیست
قدم و هر ورق درس زنان ممنوع است
دخترم گریه مکن
خصم خلق می خندد
تو در ین مشغله برنده ی میدان استی
پشت شب های سیه
صبح سپید می رقصد
اشک تو دریایی ست
دختران را به بسیج شورانده
ای تو جانان پدر
خشم اگر غنچه ی آگاهی زند
گرد زنان
مشت اگر مایه گرفت با فریاد
قدرت چاکرک و اربابش
نیست و برباد شدنی ست
گلیم جهل وجنایت کنده ست
دخترم اشک نریز
زاری مکن
و قلم خنجر کن
 
م. آژن
۲ حمل ۱۴۰۱
 
برگرفته از فیسبوک:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر