آشنای شهریوری من
شعر: عباس سماکار
از سوراخ تارِ جستجو
از صدای پا
از اشکی که بیصدا با شمارش گلوله های شب به چشم می آوری
از قصه های دلنشینِ الفبایِ مُرس بَر دیوار
از صدای انگشتی که به آهنِ در میزنی می شناسمت
از سوراخ سختِ تصویرِهای تارِ
از نوشته های مبهم دیوار
از خط های کوتاهِ روزشمار بَر گچِ سفید
از شمارش خاموش ضربه های شلاق
از فشار بالشی که زیر شکنجه خفه ات می کند
از خطِ دراز خونابه بر راهرو
در هزار خط
دیده ام ترا
از هزار نشانِ بی نشان می شناسمت
اما بیا ببینمت
دوست دارم ببینم چه شکلی هستی عزیزم
***
برگرفته از:
فیسبوک رفیق عباس سماکار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر