نمیتوانم ببخشم: به قاتلان همسرم
مجید نفیسی
نه! نمیتوانم ببخشم. من همسر و رفیق او بودم و اکنون به عنوان یک وارث نمیتوانم از سر این جنایت بگذرم. از خود او بخواه که ترا ببخشد. به گورستان کافرها برو. هشت قدم مانده به در ـ شانزده قدم رو به دیوار مزار بی نشانش را پیدا کن و به بانگ بلند نامش را ببر و بگو که از کردهی خود پشیمانی و خواهش کن که ترا ببخشد.
شاید او پس از گذشت بیست و یک سال دوباره بپا خیزد، چشمهای خواب آلودش را بمالد و به تو نگاه کند. تو زخم گلوله را بر سینهاش میبینی و به یاد میآوری آن روز سرد دی ماه را، هنگامی که آنها را آوردند با چشمهای بسته. پنجاه و دو نفر بودند، دو زن و پنجاه مرد. تو زانو زدی و ماشه را چکاندی و دیدی که او فرو افتاد.
آیا از خود پرسیدی که چرا او را میکشی؟ در راه دین و به خاطر وظیفه. رهبر حکم قتل او را امضا کرده بود. رئیس قوه قضائیه نام او را در فهرست اعدامی ها گذاشته بود. حاکم شرع حکم او را بریده بود. شکنجه گر او را به تخت بسته بود. بازجو او را زیر فشار پرسشهای خود گذاشته بود. مأمور دادستانی او را از بیمارستان بیرون کشیده بود، و مردی در آریاشهر به کمیته محل تلفن کرده بود تا بیایند و او را که در هنگام فرار از دیواری فرو افتاده و لگن خاصره اش شکسته بود با خود ببرند. تو هنوز به جای گلوله نگاه میکنی و به یاد میآوری هنگامی که پیکر او را در کیسهای پلاستیکی گذاشتی و روی جسدهای دیگر توی نعش کش انداختی تا راننده آنها را به گورستان کافرها ببرد و پاسدارها آنها را توی یک گور دسته جمعی چال کنند بی آن که بر آن نشانی بگذارند.
آنگاه صدای او را میشنوی که از تو میپرسد: آیا هنگامی که مرا دستگیر کردید حکم بازداشت را به من نشان دادید؟ آیا در زمان بازجویی به من اجازه دادید که وکیلی داشته باشم؟ آیا در دادگاهی علنی مرا به حضور هیات منصفه آوردید و به وکیل مدافع من اجازه دادید تا از من دفاع کند؟ آیا دادستان در کیفرخواست خود به جای اینکه بر اقرار اجباری و مدارک ساختگی تکیه کند برای اثبات جرم بر شواهد صحیح و عینی انگشت گذاشته بود؟ آیا حکم مجازاتی که برای من بریده شد متناسب با جرمی که من بدان متهم شده بودم بود؟ آیا به من حق فرجام خواهی داده شد؟
اینک به من بگو: آیا برای پرسشهای او پاسخی داری؟ بدون دادرسی چگونه میتواند سخنی از حق گذشت ورثهی مقتول در میان باشد؟ گذشت و آشتی فقط هنگامی میسر است که پس از بازشکافی گورهای گروهی، روند دادرسی آغاز شود، نقش کسانی که در قتل مقتول دست داشتهاند روشن گردد و حکمی متناسب با جرم برای آنها بریده شود. گذشت پیش از دادرسی به معنای از یاد بردن بی عدالتی در گذشته و صحه گذاشتن بر بیدادگریهای تازه است. آن کس که نسبت به بی رحمیهای دیروز بی تفاوت میماند خواه ناخواه همدست قساوت های امروز میشود.
من به عنوان بازمانده و وارث همسرم عزت طبائیان که در 17 دی 1360 پس از چهار ماه اسارت در زندان اوین اعدام شد چگونه میتوانم پیش از آن که دادگاهی تشکیل شود تا به پرونده قتل او رسیدگی کند از مجازات مجرمین گذشت کنم؟ آنها چه کسانی هستند؟ کسیست که حکم قتل او را امضا کرده است. کسیست که حکم او را بریده است. کسیست که او را شکنجه و بازجویی کرده است. کسیست که باعث دستگیری او شده است، و کسیست که در آن روز برفی دیماه بر سینهی او زخم گلوله را نشانده است. همهی آنها دستهایی آلوده دارند و اگرچه همه قربانی نظام فکری کهنهای هستند که به نام دین و دولت افراد را برای انجام چنین جنایاتی آماده میکند اما با این وجود تک تک آنها مسئول اعمال خود هستند و باید در مقابل دادگاهی با هیات منصفه، علنی و با وکیل مدافع حاضر شوند و جوابگوی کردار خود باشند تا عدالت در مورد آنها اجرا شود، و فقط آنگاه میتوان از وراث مقتول پرسید که آیا مایل به گذشت هستند؟
نه! نمیتوانم از خود بزرگ منشی و سخاوت نشان دهم زیرا که هنوز دادگاهی مستقل تشکیل نشده تا من بتوانم حق گذشت از مجازات مجرم را به دست بیاورم. گذشت پیش از دادرسی، نه فقط به معنای فراموش کردن رنج و پایداری همسرم عزت و هزاران زن و مرد آزادیخواهیست که به خاطر باورهای فلسفیشان شکنجه و تیرباران شدند بلکه همچنین صحه گذاشتن بر بیدادگریهایی ست که امروزه همچنان در وطن ما جریان دارد.
نه! نمیتوانم ببخشم، نه از آن رو که خواستار انتقام هستم، دادخواهی با خون خواهی فرق دارد. کسی که میخواهد انتقام خونی را بگیرد صرفا به فرو نشاندن حس خشم خود توجه دارد و به پی آمدهای عمل خشونت آمیز خود آگاه نیست. اما آن کس که خواستار دادخواهیست نه شخص خود که دادگاهی مستقل یعنی مرجع ثالثی را میان خود و متهم داور قرار میدهد و از آن میخواهد که با رعایت حقوق متهم بر جنایتی که اتفاق افتاده است به قضاوت بنشیند. انتقام و مقابلهی به مثل از نظام قبیلهای ناشی میشود و با نظام مستقل دادرسی در جامعه جدید به کلی متفاوت است. در قضاوت نو بر اصلاح شخص مجرم و پیشگیری از تکرار جرم تکیه میشود حال این که در قصاص و انتقام قبیلهای بر مقابله به مثل و تلافی جویی.
نه انتقام و خشونت، نه فراموشی و پذیرش بی عدالتی! قتلی اتفاق افتاده است و من به عنوان همسر مقتول تا هنگامی که دادگاهی مستقل تشکیل نشده تا به این پرونده رسیدگی کند نمیتوانم ترا ببخشم. به گورستان کافرها در خیابان خاوران برو، و اگر میتوانی در لابلای آن همه گور بی نام و نشان که از بیست و یک سال پیش تاکنون به وسعت آن ماتم سرا بسی افزوده است، خاک همسر مرا پیدا کن و به او بگو که از جنایتی که در حق او روا داشتهای پشیمانی و میپذیری که در برابر دادگاهی مستقل حاضر شوی. آنگاه به پیرامون خود بنگر، شاید مرا نیز در کنار آن گور بیابی.
سیویک اکتبر دوهزارودو
گنج نشاندار
هشت قدم مانده به در
شانزده قدم رو به دیوار
کدام گنج نامه از این رنج خبر خواهد داد؟
ای خاک
کاش میتوانستم نبض ترا بگیرم
یا از جسم تو کوزه ای بسازم
افسوس
طبیب نیستم
کوزه گر نیستم
تنها وارثی بی نصیبم
دربدر گنجی نشاندار
ای دستی که مرا چال خواهی کرد
نشان خاک من این است:
هشت قدم مانده به در
شانزده قدم رو به دیوار
در گورستان کفرآباد
سیزده نوامبر هزارونهصدوهشتادوشش
***
I Cannot Forgive: To the Killers of My Wife
By Majid Naficy
No! I cannot forgive you. I was her husband and comrade, and now as an heir, I cannot shrug off this murder. Ask her to forgive you herself. Go to Infidel cemetery and find her unmarked tomb by pacing eight steps from the gate and sixteen steps against the wall; call out her name; say that you regret killing her, and beg for her pardon.
Perhaps after twenty one years she will stand up again, rub her heavy eyelids, and look at you. You will notice the bullet wound on her chest, and remember that cold day in January, when the prisoners were brought forward, blindfolded. They were fifty two individuals: two women and fifty men. You aimed and shot her and saw that she fell down. Did you ask yourself why you were killing her? In the name of God and the Islamic state? Khomeini endorsed her death warrant; the head of the judiciary added her name to the list on death row; the Islamic judge announced her sentence; the jailer tied her to the torture-bed; the interrogator cornered her with his questions; an Islamic republican guard carried her from the hospital to the prison; and a man in Aria-Shahr called the local Islamic police committee to come and capture her who, while fleeing, had jumped down from a wall and broken her pelvis. You are still looking at the bullet wound, remembering when you put her cold body into a plastic bag and threw it into the mortuary truck with other corpses to be brought to Infidel cemetery; and the Islamic republican guards hastily buried them in a mass grave without any stone tomb.
Then you will hear her voice asking you, "When you came to arrest me did you show me a warrant? Did you let me have an attorney at the time of cross-examination? Did you bring me before an open court with a jury and let my lawyer defend me without fear? When the prosecutor charged me, was his indictment based on true and objective facts, or forced self-incrimination and false testimonies? Was my sentence fair and proportionate to my alleged crime? Did I have the right to appeal?"
Now, tell me what your responses are to her questions.
Without justice how can one speak of the right of heirs to pardon? Reconciliation is possible only when the mass graves are uncovered and the process of seeking justice begins, the roles of those who have participated in this crime are determined, and each person receives a fair sentence accordingly. Pardon prior to justice leads to forgetting the injustices in the past and yielding to more injustices in the future. One who remains indifferent toward yesterday's cruelties becomes an accomplice to today's crimes.
How can I, as the survivor and heir to my wife Ezzat Tabaian, executed on January 7, 1982 in Evin prison, forgive the crimes of the participants before her murder is investigated by an independent grand jury? Who are these participants? One who endorsed her death sentence; one who gave the verdict; one who tortured and interrogated her; one who instigated her arrest; and the one who, on that snowy day in January, put a bullet in her chest. They all have dirty hands. Each is responsible for his act, despite the fact that these men are products of an outdated ideology that justifies their brutality. They should be tried in an open court with juries and lawyers and be held accountable for their crimes so that justice prevails. Only then can one ask the heir if he is willing to pardon the criminals.
No! I cannot show magnanimity and generosity because no independent court has been created yet to indict and condemn the criminals so that I can ask for their pardon. Reconciliation prior to the process of justice would mean forgetting the agony that my wife, Ezzat, and thousands of other women and men went through because of their beliefs, and approving other similar injustices that are currently being committed in my homeland.
No! I cannot forgive. Not because I advocate revenge; quite the contrary. I believe that pledge for justice differs from vengeance for bloodshed. An avenger of murder merely wants to satisfy his personal anger and does not care about the social consequences of his violent act. One who seeks justice should not take matters in his own hands, but find a competent third party, that is, an independent court capable of making an objective judgment about a committed crime without violating the rights of the accused. Revenge and retaliation derive from tribalism and completely differ from the independent judicial system of our era. In modern law the goal is to rehabilitate criminals and prevent crime. But in religious retribution and tribal retaliation the objective is an eye for an eye.
Neither revenge and violence, nor amnesia and submission to tyrants! A murder is committed and needs to be reviewed by an independent court. Until that time I, as the widower of the murdered, have no right to forgive you. Go to Infidel cemetery at Khavaran road, Tehran. Find the burial site of my wife among the other graves in that place of grief that has greatly expanded over the past twenty-one years. Tell her that you are regretful of the crime committed against her, and that you agree to appear in front of an independent court. Then look around. Perhaps you will see me next to her grave.
October 31, 2002
Marked Treasure
Eight paces from the gate,
Sixteen paces toward the wall.
Which scroll speaks of this treasure?
Oh, earth!
If only I could feel your pulse
Or make a jug out of your body.
Alas! I'm not a physician.
I'm not a potter.
I am only an heir, deprived,
wandering in search of a marked treasure.
Oh, hand that will bury me,
This is the mark of my tomb:
Eight paces from the gate,
Sixteen paces toward the wall.
In the Cemetery of the Infidels.
November 13, 1986
https://iroon.com/irtn/blog/17603
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر