۱۳۹۷ فروردین ۲۲, چهارشنبه

آری تماشای دوباره­ ی عکس "خسرو روزبه" پیش از تیرباران مرا واداشت تا شعر زیر را بسرایم: بیژن

از یک نگاه شروع شد، عکسی سیاه و سفید، دستبند بر دست و چشم­بند بر چشمانش، اما ایستاده و سرفراز گویا به خورشید خیره شده بود! چیزی در درونم لرزید، می­خواستم سخن بگویم، اما واژه­هایم نیز می­لرزید و با شتاب پراکنده می­شد، در نتیجه به جای سخن با زبانم، با انگشتانم نوشتم تا احساسم را بتوانم بیان کنم! آری تماشای دوباره­ ی عکس "خسرو روزبه" پیش از تیرباران، مرا واداشت تا شعر زیر را بسرایم.

بیژن
چهارم مارس 2018

آری تماشای دوباره­ ی عکس "خسرو روزبه" پیش از تیرباران مرا واداشت تا شعر زیر را بسرایم

بیژن
با دستانی دربند و چشمانی بسته
مرا به کجا می­برید؟
من می­دانم آنچه را که شما نمی­خواهید بدانم!
من می­بینم آنچه را که شما نمی­خواهید ببینم!
اینک، مردانی طناب پیچ شده برتیرک چوبی درانتظار فرمان آتش­اند
آنگاه که جلادان به زانو می­شوند
آب، زلال و روشنایی­اش را به تو می بخشد
و آسمان، آبی­اش را نثارت می­کند.
خون تو اما، عشقی است که گیاه را می رویاند وآفتاب را گرما می­دهد
و انسان بودن را برای گرگ­ها معنی می­کند
آنگاه درنده­ترینشان بر تو خواهند گریست
گلوله­ای که قلبت را می­شکافد
برگ نازک گل سرخی است که عاشقی بر گیسوی معشوق­اش می­زند.
اینک تمامی این پهنه بی پایان هستی درتو جریان دارد
اینک، نه زمین زیرپای توست، نه آسمان بالای سرت
تمامی رودها، کوه­ها، دشت­ها و دریاها در رگ­هایت جاریست
قصه­ای بی پایان و شعری بی آغاز...
با دستانی دربند و چشمانی بسته
تمامی بندها را بگسل ونادیدنی­ها را بنگر!
ببین چگونه حقیقت را درمسلخ دروغ قربانی می­کنند
و نامش را هدیه به خدایان می­گذارند.
زنجیرها را پاره کن
دیوارها را فرو ریز
و به جریان باد که ما را همچون برگ خشک پائیزی
بی هیچ اراده­ای سرگردانمان می­کند بی­اعتنایی کن.

آبی آسمان را بنوش و بر گستره دشت­های لاله خود را یله کن...
با دستانی دربند و چشمانی بسته
دوباره خویش را متولد کن
خویشتن را غسل تعمید ده
و برای شروعی دیگر به آینه بنگر،
خودت را نخواهی شناخت، چراکه تو دیگر تو نیستی.
به آینه بنگر...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر