کارگرِ گرسنه و دکانِ خدا پناه : بهنام چنگائی
کارگرِ گرسنه و دکانِ خدا پناه
بهنام چنگائی
+
هان خداپناه
ای فقیهِ ولیِ زمین
دست و دل با خدا ـ
دزد نان و آزادی و نوا
ای ریا!
ای که سر می کشی
چو جرعه ای
هستی زن و بچگان ما ـ
هی بالا!
آهای، دورِ بیت نشین ها،
آهای، مکر و مرگکارها،
با شمایانم!
که نشسته اید بر سرِ سفره کار!
که سیر خورده و لمیده اید بی عار!
کجا شد و بردید ـ
قوت لایموت ما را؟
وز خشم خدایتان هم نمی هراسید ـ
که چنین می جوید استخوان ندار،
که چنین گشته اید به جان فقیران
همچون سگان هار!؟
+
دکانِ پررونق خداپناهی بگو:
از روز و روزگار سیاه و تلخ کارگر
چه بگویم؟
از رنج و ستم تهیدستان با کدامین سپرِ شرف
یاری بجویم؟
تا چشم و ولع گرگِ سیری ناپذیرتان
لقمه ی نان کودکان را از دندان بی شرمی رها کند؟
+
ای بر سر و کول نشین ما و اجدادِ خوار و زار ما!
ای تباه گران شادی و شور و شرار ما!
برای رهائی از گریه
برای نجات از دین مکر و دُشنه
کدامین سلاح تدبیر و امید را بجوئیم،
تا سهم زندگی مان را بیابیم؟
از عصر و نسل با شرف و عدل علی دیگر نگو
که همگی:
گنج و شادی و آزادگی ما بردند و
و درد گرسنگی مان را
هیچکدام
با هیچچ زبانی نشنیدند!
بهنام چنگائی ۲۴ اردیبهشت ۱٣۹٣
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر